وادی السلام ، حریم وصال (2)

نويسنده:علی اکبر مهدی پور




۴. شیخ‌ محمدتقی‌ قزوینی‌

یکی‌ از فضلای‌ نجف‌ به‌ نام‌ شیخ‌ محمدتقی‌ قزوینی‌ به‌ مدت‌ ۱۸ سال‌ در مدرسهِ‌ صدر، در جوار مولای‌ متقیان‌ مشغول‌ تهذیب‌ نفس‌ و تحصیل‌ علوم‌ دین‌ بوده، مبتلا به‌ مرض‌ سل‌ می‌شود، به‌ طور مداوم‌ سرفه‌ می‌کرده‌ و به‌ هنگام‌ سرفه‌ کردن‌ از سینه‌اش‌ خون‌ می‌آمد، به‌ همین‌ جهت‌ از حجره‌ خود به‌ انبار مدرسه‌ منتقل‌ شد.
وی‌ از شیفتگان‌ حضرت‌ بقیه`‌اللّه‌ (ارواحنافداه) بوده، شب‌ و روز در حرم‌ مولای‌ متقیان‌ از خداوند منان‌ می‌خواست‌ که‌ توفیق‌ دیدار حضرت‌ صاحب‌ الزّمان(ع) را به‌ او ارزانی‌ دارد.
شبی‌ از شب‌ها حالش‌ بسیار وخیم‌ می‌شود، از زندگی‌ خود نومید می‌شود، یک‌ مرتبه‌ حالت‌ مکاشفه‌ به‌ او دست‌ می‌دهد و می‌بیند که‌ سقف‌ اطاق‌ شکافت، شخص‌ مجللی‌ از آن‌ روزنه‌ پایین‌ آمد و یک‌ صندلی‌ همراه‌ داشته، آن‌ صندلی‌ را در مقابل‌ او بر زمین‌ نهاد. آن‌گاه‌ شخصیّت‌ جلیل‌ القدری‌ تشریف‌ فرما شده‌ بر روی‌ آن‌ صندلی‌ قرار گرفت.
متوجه‌ می‌شود که‌ آن‌ بزرگوار مولای‌ متقیان(ع) می‌باشد، به‌ محضرش‌ ملتجی‌ می‌شود، حضرت‌ می‌فرماید: (اما سینه‌ات‌ خوب‌ شد و خداوند شفایت‌ داد).
عرض‌ می‌کند: پس‌ آن‌ حاجت‌ مهم‌تر و آرزوی‌ دیرینه‌ام‌ چه‌ می‌شود؟
امام(ع) می‌فرماید:
فردا پیش‌ از طلوع‌ آفتاب‌ به‌ وادی‌ السلام‌ رفته، در جای‌ بلندی‌ استقرار پیدا کن، فرزندم‌ صاحب‌ الزّمان(عج) با دو نفر دیگر می‌آید، به‌ آن ها سلام‌ کرده، در پشت‌ سرشان‌ حرکت‌ کن.
پس‌ از این‌ مکاشفه‌ سرفه‌اش‌ کلاً قطع‌ می‌شود و لذا اطمینان‌ پیدا می‌کند که‌ وعدهِ‌ حضرت‌ قطعی‌ می‌باشد. از این‌ رهگذر پیش‌ از طلوع‌ آفتاب‌ به‌ وادی‌ السلام‌ می‌رود، می‌بیند که‌ سه‌ نفر از سمت‌ کربلا تشریف‌ می‌آورند، یکی‌ از آن ها جلوتر و دو نفر دیگر پشت‌ سرِ او حرکت‌ می‌کنند.
این‌ سه‌ نفر از کنار او عبور کرده‌ به‌ مقام‌ حضرت‌ مهدی(ع) تشریف‌ می‌برند.
آن‌ شخص‌ برجسته‌ وارد مقام‌ شده، در آن‌ اطاق‌ مشغول‌ عبادت‌ می‌شود و آن‌ دو نفر در دو طرف‌ درِ ورودی‌ مقام‌ می‌ایستند.
او نیز در کنار آن‌ دو نفر می‌ایستد، تاحوصله‌اش‌ تمام‌ می‌شود و کاسهِ‌ صبرش‌ لبریز می‌گردد. وارد مقام‌ می‌شود و می‌بیند که‌ در آن جا کسی‌ نیست. دنیا در نظرش‌ تیره‌ و تار می‌شود و همهِ‌ روز را در فراق‌ مولایش‌ اشک‌ حسرت‌ می‌ریزد. ۱۱

۵. سید هاشم‌ شوشتری‌

مرحوم‌ نهاوندی‌ از سید کاظم‌ شوشتری‌ نقل‌ می‌کند که‌ در سال‌ ۱۳۵۷ ه .ق روزها در نجف‌ اشرف‌ به‌ مقام‌ حضرت‌ مهدی(ع) در وادی‌ السلام‌ مشرف‌ می‌شدم، روزی‌ در میان‌ راه‌ با آقای‌ سید هاشم‌ شوشتری‌ مصادف‌ شدم‌ و به‌ اتفاق‌ ایشان‌ به‌ مقام‌ حضرت‌ مهدی(ع) مشرف‌ شدم.
به‌ هنگام‌ بازگشت‌ نقطه‌ای‌ را در وادی‌ السلام‌ به‌ من‌ نشان‌ داد و گفت: روزی‌ به‌ هنگام‌ مراجعت‌ از مقام‌ حضرت‌ مهدی(ع) در این‌ نقطه‌ با سید جلیل‌ القدری‌ مواجه‌ شدم‌ که‌ عمامهِ‌ سبز بر سر داشت. سلام‌ کرد، جواب‌ گفتم‌ و تشریف‌ برد.
شب‌ در عالم‌ روِ‌یا عدّه‌ای‌ را در همان‌ نقطه‌ دیدم، آن‌ سید نیز به‌ همراه‌ آن ها بود، لحظه‌ای‌ بعد راه‌ خود را کج‌ کرد و از آن‌ نقطه‌ تشریف‌ برد، از آن ها پرسیدم‌ این‌ سید کیست؟ گفتند: فرزند امام‌ حسن‌ عسکری(ع) می‌باشد. ۱۲

۶. تشرّف‌ بحرالعلوم‌ یمنی‌

تشرّف‌ بحرالعلوم‌ یمنی‌ در مقام‌ حضرت‌ مهدی(ع) یکی‌ از زیباترین، پربارترین‌ و مهم‌ترین‌ تشرفات‌ در طول‌ غیبت‌ کبری‌ می‌باشد.
داستان‌ تشرّف‌ این‌ ره‌ یافتهِ‌ یمنی‌ را بارها از مرحوم‌ آیه`‌اللّه‌ میرجهانی۱۳ با تفصیل‌ تمام‌ شنیده‌ و یادداشت‌ کرده‌ام‌ و اینک‌ فشردهِ‌ آن‌ را تیمّناً و تبرّکاً در این جا می‌آورم:
آیه`‌الله‌ میرجهانی،‌ که‌ از ملازمان‌ مرجع‌ اعلای‌ جهان‌ تشیع‌ مرحوم‌ آیه`‌الله‌ سید ابوالحسن‌ اصفهانی بود، نقل‌ فرمود که‌ روزی‌ در محضر آن‌ مرجع‌ والامقام‌ بودم‌ که‌ نامه‌ای‌ از یک‌ دانشمند زیدی‌ مذهب‌ یمنی‌ به‌ دست‌ ایشان‌ رسید، که‌ اشعار معروف‌ به‌ (قصیدهِ‌ بغدادیه) ۱۴ را در داخل‌ آن‌ قرار داده، خطاب‌ به‌ مرحوم‌ آیه`‌اللّه‌ اصفهانی‌ نوشته‌ بود: اگر جواب‌ قانع‌ کننده‌ای‌ به‌ این‌ اشعار داشته‌ باشید برای‌ من‌ بنویسید و اگر می‌خواهید به‌ این‌ کتاب‌ و آن‌ کتاب‌ حواله‌ دهید نمی‌خواهم.
آیه`‌الله‌ اصفهانی‌ به‌ محرّر خود دستور داد که‌ در پاسخ‌ نامهِ‌ بحرالعلوم‌ یمنی‌ بنویسد: از شما دعوت‌ می‌شود که‌ برای‌ زیارت‌ مولای‌ متقیان(ع) به‌ نجف‌ اشرف‌ مشرف‌ شوید، تا پاسخ‌ نامه‌ را حضوری‌ دریافت‌ کنید.
پس‌ از مدتی‌ به‌ سیّد خبر آوردند که‌ بحرالعلوم‌ یمنی‌ با گروهی‌ از علمای‌ یمن‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ شرفیاب‌ شده، در فلان‌ منزل‌ رحل‌ اقامت‌ افکنده‌ است.
سید امر فرمود به‌ ایشان‌ اطلاع‌ دهند که‌ آیت‌اللّه‌ اصفهانی‌ امشب‌ بعد از نماز مغرب‌ و عشاء به‌ دیدار شما خواهد آمد.
پس‌ از اقامهِ‌ نماز مغرب‌ و عشاء، سیّد به همراه جمعی‌ از اطرافیان‌ - که‌ من‌ نیز در میان‌ آن ها بودم‌ - به‌ دیدار بحرالعلوم‌ تشریف‌ بردند.
پس‌ از طرح‌ مسایلی‌ درباره‌ امامت‌ و مهدویت، خطاب‌ به‌ بحرالعلوم‌ و هیئت‌ همراه‌ فرمود فردا شب‌ برای‌ صرف‌ شام‌ منتظر شما هستم.
شب‌ بعد بحرالعلوم‌ با پسرش‌ سید ابراهیم‌ و هیئت‌ همراه‌ به‌ دیدار سید آمدند، ساعتی‌ درباره ضرورت‌ شناخت‌ امام‌ زمان(عج) گفت‌وگو شد، شام‌ در محضر سید صرف‌ شد، آن‌گاه‌ سیّد به‌ خادم‌ خود (مشهدی‌ حسین) امر فرمود که‌ چراغ‌ را مهیا کند و آمادهِ‌ حرکت‌ باشد.
ما نیز مشتاقانه‌ برخاستیم‌ که‌ در محضر سیّد باشیم، فرمود: فقط‌ سید بحرالعلوم‌ و فرزندش‌ ما را همراهی‌ خواهد کرد.
روز بعد که‌ با سید بحرالعلوم‌ دیدار کردم‌ شرح‌ ماجرا را پرسیدم، گفت: (الحمدللّه‌ ما به‌ مذهب‌ شیعه‌ شرفیاب‌ شدیم‌ و به‌ وجود مقدس‌ حضرت‌ بقیه`‌اللّه(عج) اعتقاد راسخ‌ پیدا کردیم).
پرسیدم: چگونه؟ فرمود: (آیه`‌اللّه‌ اصفهانی‌ حضرت‌ بقیه`‌اللّه(عج) را به‌ ما نشان‌ داد).
پرسیدم: چگونه‌ نشان‌ داد؟ فرمود:
هنگامی‌ که‌ ما در محضر آیه`‌الله‌ اصفهانی‌ بیرون‌ رفتیم‌ نمی‌دانستیم‌ که‌ کجا می‌رویم، ایشان‌ ما را تا وادی‌السلام‌ برد، در داخل‌ وادی‌ ما را به‌ مقام‌ حضرت‌ مهدی(ع) رهنمون‌ شد. آن‌جا چراغ‌ را از دست‌ مشهدی‌ حسین‌ گرفت، شخصاً از چاهی‌ که‌ در آن جا بود آب‌ بیرون‌ کشید و وضو ساخت، آن‌گاه‌ به‌ تنهایی‌ داخل‌ مقام‌ شد، دو رکعت‌ نماز خواند، صدای‌ قرائتش‌ کاملاً برای‌ من‌ واضح‌ بود، چون‌ از نماز پرداخت، فضای‌ مقام‌ روشن‌ گردید، گویی‌ صدها چراغ‌ در آن‌ روشن‌ شده‌ است. احساس‌ کردم‌ که‌ با شخصی‌ سخن‌ می‌گوید، ولی‌ سخنانش‌ بر من‌ روشن‌ نبود.
آن‌گاه‌ به‌ من‌ امر فرمود که‌ داخل‌ شوم، چون‌ پای‌ در حریم‌ یار نهادم‌ خورشید امامت‌ را دیدم‌ که‌ از افق‌ مقام‌ طلوع‌ کرده‌ است، چون‌ چشمم‌ به‌ جمال‌ عدیم‌ النظیر یوسف‌ زهرا افتاد، از هوش‌ رفتم‌ و دیگر چیزی‌ متوجه‌ نشدم.
پسرش‌ سید ابراهیم‌ ادامه‌ داد:
تنها پدرم‌ وارد مقام‌ شد، من‌ و مشهدی‌ حسین‌ بیرون‌ مقام‌ ایستاده‌ بودیم، نور خیره‌ کننده‌ای‌ از مقام‌ بیرون‌ می‌زد. تا پدرم‌ پای‌ در اطاق‌ معروف‌ به‌ مقام‌ حضرت‌ مهدی‌ نهاد، یک‌ مرتبه‌ فریادی‌ کشید و افتاد.
آیت‌اللّه‌ اصفهانی‌ مرا صدا کرد و فرمود: سید ابراهیم‌ پدرت‌ را دریاب‌ من‌ وارد مقام‌ شدم‌ و دیدم‌ بیهوش‌ افتاده‌ و آیت‌اللّه‌ اصفهانی‌ شانه‌هایش‌ را مالش‌ می‌دهد.
آب‌ بردم‌ و بر سر و صورت‌ پدرم‌ ریختم، تا به‌ هوش‌ آمد خود را روی‌ پاهای‌ آیت‌اللّه‌ اصفهانی‌ انداخت‌ و گفت: من‌ دیگر باور کردم، به‌ هیچ‌ نشان‌ دیگری‌ نیاز ندارم، من‌ به‌ آیین‌ تشیع‌ در آمدم.
چون‌ به‌ منزل‌ آمدیم‌ از پدرم‌ پرسیدم‌ که‌ چه‌ حادثه‌ای‌ رخ‌ داد؟ پدرم‌ گفت: من‌ خورشید فروزان‌ امامت‌ را با چشم‌ خود دیدم‌ و به‌ دست‌ ایشان‌ به‌ حقانیت‌ شیعهِ‌ اثنا عشری‌ پی‌ بردم. این‌ را گفت‌ و توضیح‌ بیش‌تری‌ نداد.
آیت‌اللّه‌ میرجهانی‌ می‌فرمود: بحرالعلوم‌ به‌ یمن‌ بازگشت‌ و پس‌ از مدتی‌ به‌ محضر آیت‌اللّه‌ اصفهانی‌ اطلاع‌ داده‌ شد که‌ تا کنون‌ ۴۰۰۰ نفر از ارادتمندان‌ ایشان‌ به‌ مذهب‌ شیعهِ‌ اثنا عشری‌ مشرف‌ شده‌اند.
نگارنده‌ این‌ داستان‌ را یک‌ بار در مشهد و چندین‌ بار در اصفهان‌ از مرحوم‌ آیت‌اللّه‌ میرجهانی‌ استماع‌ نمودم‌ و فشردهِ‌ آن‌ در منابع‌ مختلف‌ آمده‌ است. ۱۵

پی نوشتها:

۱۱. العبقری‌ الحسان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵.
۱۲. همان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۲۲.
۱۳. آیه`‌الله‌ سید حسن‌ میرجهانی، متولّد ۱۳۱۹ ه.ق؛ متوفّای‌ ۲۱ جمادی‌ الثانی‌ ۱۴۱۳ ه.ق از ملازمان‌ مرحوم‌ آیه`‌الله‌ اصفهانی، صاحب‌ نوائب‌ الدّهور و ده‌ها اثر ارزشمند دیگر و مدفون‌ در بقعهِ‌ علامه‌ مجلسی‌ در اصفهان.
۱۴. قصیدهِ‌ بغدادیه، در ۲۲ بیت، در انتقاد از اعتقاد به‌ منجی‌ و مهدی‌ موعود سروده‌ شده، پاسخ‌های‌ فراوانی‌ به‌ نظم‌ و نثر در ردّ آن‌ منتشر شده‌ که‌ از آن‌ جمله‌ است: ردّ بر قصیدهِ‌ بغدادیه؛ الردّ علی‌ القصیده` البغدادیه`؛ کشف‌ الا‌ستار؛ نظم‌ کشف‌ الا‌ستار و جز آن‌ها. [کتابنامهِ‌ حضرت‌ مهدی(ع)، عناوین‌ فوق].
۱۵. کرامات‌ الصالحین، ص‌ ۸۸؛ جنه`‌المأ‌وی، ص‌ ۳۶۴؛ ملاقات‌ با امام‌ زمان، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۴.

منبع:www.sibtayn.com