تا هنگامی که در اجتماع وجود زن تنها وقف لذت بخشیدن به مرد است، ما همه باید به نام مرد سر از شرم به زیر افکنیم. من ترجیح می دهم که نسل انسان نابود شود تا اینکه بماند و با تبدیل زن یا ظریف ترین مخلوق الهی به یک وسیله عیاشی و شهوت رانی، مرد از هر حیوانی پست تر گردد. با اندکی با هم به گفت وگو بنشینیم. گاهی خوب است از بند مسافت و قید زمان درگذریم و راه های طولانی را با عنصر خیال طی کنیم و رو در روی یکدیگر به بحث و جدل بپردازیم. بیا اقیانوس ها را در نوردیم و فراسوی مرزها در جایی پاک و بکر به دور از آلودگی ها و غرض ورزی ها، دقایقی چند را خالصانه و صادقانه با هم گفتگو بنشینیم.
 
بیا شاهدان را فرا خوانیم تا گفت وگویمان را نظاره کنند و شاهدی بر مدعایمان باشند. با زنان و دختران مظلوم و زجر کشیده خفته در تاریخ را نهیب زنیم و آنها را در صفی ممتد و طولانی در برابرمان بنشانیم تا سخنانمان را داوری کنند. بیا همت کنیم و به چشمان پرسؤال و نگرانشان پاسخ دهیم. آنها صدای آزادی و رهایی تو را از بلندگوی پر آوازه قرن بیستم شنیده اند و منتظر و بی تابند تا در آینه وجود تو ترقی و رهایی شان را ببینند.
 
بیا به سؤال‌های انباشته شان پاسخ گوییم و چگونه بودنمان را برای شان هجی نماییم. بیا آغاز کنیم گفت وگویمان را.. من یک زن شرقی هستم؛ یک زن شرقی مسلمان از دیار متحول شده  ایران. من فرزند انقلاب هستم. انقلابی که به من جرئت برخاستن و حرف زدن داد. و من فرزند خلف آن: رهبری هستم که زن را از زیر یوغ استثمار و استعمار بیرون کشاند. من حجابم را دوست دارم و به قول تو، سرتاپایم را می پوشانم و به این پوشش افتخار میکنم. اما توا مرا أمل می خوانی! تو به من با دیده تمسخر و استهزا می نگری! تو پوشش مرا نشانی از مردمان عصر حجر میدانی! تو به من شترسوار میگویی! تو همه نقصها و عقب ماندگی های مملکت مرا به حساب پوششم میگذاری! تو فیلم مرا در تلویزیون مملکت خودت می بینی و به من کلاغ سیاه میگویی! تو مرا متحجر میدانی! و تو با این حرف ها و نظرهایت مرا وادار می کنی تا درباره تو بیشتر و عمیق تر بیندیشم. نمیدانم چرا دلم میخواهد درباره تو به عنوان یک زن غربی بیشتر کاوش و جست وجو کنم. من، تو را که در مقابلم نشستهای خوب برانداز می کنم. از طرز نشستنت در برابر خودم و در برابر چشمان زنان تاریخ احساس شرم می کنم. حتی از ابتدا که در مقابلم نشستی بی اختیار سرم را پایین انداختم و نتوانستم برهنگی ات را مشاهده کنم. جدأ چقدر تفاوت است میان من و تو! تو خودت را متمدن میدانی. تو برهنگی و عریانیت را نشانی از تمدن جدید می خوانی. تو به برهنگیات افتخار میکنی، و آن به قول خودت آزادی ات را، به رخ من و زنهای مسلمان میکشی. تو در مقابل من احساس غرور می کنی. تو حجاب مرا اسارت میدانی. می گویی زن مسلمان در غل و زنجیر حجاب گرفتار آمده است. تو برهنگی ات را مدیون قانون آزادی زنان می دانی.
 
آزادی ات را مرهون تفکر مسئولان و قانونگذاران مملکت خود میدانی و از این بابت افتخار میکنی. گویی : قانون آزادی زنان به زنان فرصت تحول داد. آنها را از خانه ها بیرون کشاند و به صحنه ها و عرصه های اجتماعی و سیاسی فراخواند. میگویی: زنان همدوش و همراه مردان در غرب فعالیت می کنند. میگویی زن با مرد در هیچ بعدی تفاوت ندارد. آزاد است و صاحب اختیار و من چقدر از این حرفت خوشم می آید. آزادی نعمت بزرگی است که تو از آن بهره می بری، اما نمیدانم چرا دلم میخواهد عمیق تر به مسئله بیندیشم. فکر نمیکنم آزادی زنان به همین سادگی که تو می گویی باشد. این آزادی حتما تعاریف خاصی در مملکت تو دارد. آزادی تو در چه مقوله و با چه هدفی است؟ آیا آزادی تو آزادی در اندیشه است؟ آیا آزادی در تحصیل علم است؟ آیا آزادی شرکت در مشاغل اجتماعی است؟ آیا آزادی در انتخاب همسر است؟ آیا آزادی تو آزادی در برهنگی است؟ آزادی در این است که تو بدون کمترین پوشش در محافل و مجالس ظاهر شوی و صحنه گردان فیلم های مبتذل سکس باشی؟ آیا آزادی تو در این است که در تمام مراحل با عرضه جسمانیت خود چشم مردان را به دنبال خود بکشانی و روابطی نامشروع و نامعقول برقرار کنی؟ جدأ آزادی تو به عنوان یک زن غربی در چه مقوله ای است؟ و نوع آزادی ات با من به عنوان یک زن مسلمان شرقی چه تفاوتی دارد؟ من به عنوان یک زن مسلمان شرقی به سهم خودم، آزادی حرف زدن در مجامع را دارم. آزادی شرکت در مشاغل اجتماعی را دارم. آزادی انتخاب همسر را دارم. آزادی ادامه تحصیلات و رسیدن به مدارج عالی علمی را دارم. آزادی شرکت در پذیرش مسئولیت های مهم و کلیدی اجتماعی و سیاسی را دارم. من به عنوان یک زن در سرنوشت و اداره کشورم شریک و دخیلم. اما در یک بعد آزادی من و تو، با هم تفاوت پیدا می کند. من، یعنی زن مسلمان، آزادی در برهنگی را جایز نمی دانم. و در واقع برهنگی را آزادی نمی دانم که آن را عین اسارت می بینم. عریان بودن را نه تنها زیبا نمی بینم که آن را زشت و کریه تلقی می کنم.
 
و چه خوب است الان در برابر چشمان پرسؤال شاهدان بیایم و آزادی تو را مرور کنیم. مروری بر آزادی عریانی تو! آزادی برهنگی تو! آزادی رایگان بودن تو! آیا تو واقعا با این آزادی به کمال رسیده ای؟ آیا شخصیت پیدا کرده ای؟ راستی این آزادی برای تو چه ثمراتی در بر داشته است؟ تو که حجاب مرا مسخره میکنی و به دیده حقارت به من می نگری، و مرا اسیر غل و زنجیر حجاب می بینی، تو چه چیزی بیشتر از من به دست آوردی؟ تو چه داری که من ندارم؟ چه به دست آوردی که من به دست نیاوردم! کدام شخصیت را برای خودت قائل شدی که من قائل نشدم! و آیا در نهایت تو به کدام موفقیت رسیده ای!
 
راستی! حامیان تو، دست اندرکاران رسانه ها مثل تلویزیون و سینما و مجلات و روزنامه ها و سیاستمداران حکومتی چرا این قدر برای تو سرمایه گذاری می کنند؟ چرا برهنگی ات را به به و چهچه می گویند؟ چرا پیکر عریانت را تشویق می کنند؟ چرا؟ آیا شخصیت و آزادی تو آن زمان اوج میگیرد که وسیله تبلیغات و ابزاری بشوی برای فروش بیشتر و بهتر بنگاه های بزرگ پول جمع کنی؟ آیا آزادی تو در برهنگی آن هم برای تبلیغ کالاست؟ چرا برای تبلیغ هر جنس بنجل از تو - آن هم از پیکرت - و نه شخصیت تو بهره می جویند؟ چرا تو را با دنیایی از استعدادهای بالقوه در پشت ویترین مغازه ها می نشانند تا برای مشتریان ادا و اطوار در بیاوری و آنها را جذب بازار نمایی؟ چرا بر سر در هر سینما پیکر عریان تو را نقاشی میکنند؟ چرا این قدر سالیانه مخارج و هزینه صرف لوازم آرایش تو می شود؟ چرا مدلهای لباس رنگ و وارنگ و آجق وجق هر روز و هر ساعت برای زیباتر شدن تو به کار گرفته می شود؟ به راستی چرا؟
 
آیا اینها برای این است که تو آزادی پیدا کرده ای؟ آیا مفهوم آزادی زنان چنین است؟ آیا برای تو آزادی و برای من اسارت است؟ راستی موفقیت تو در کجاست؟ تو به کجا رسیده ای که من نرسیده ام؟! مگر نه این که اوج اذیت رسیدن به ابتذال و پستی است؟ مگر نه اینکه چون عروسکی توی بغل ها می چرخی و مگر نه اینکه تا آن زمان دوستت دارند، دوست که چه عرض کنم، تشویقت میکنند تا بتوانی آتش شهوتشان را فرو نشانی؟ و مگر نه این که همه شخصیت تو، در پیکر زیبای تو خلاصه شده است؟ پیکری که فقط در زمان جوانی و شادابی جای ظهور و بروز دارد! و وقتی پیر و سالخورده و از کارافتاده شد معلوم نیست چه بر سرش می آید! به راستی اگر زیبایی و چهره و اندام را از تو بگیرند، دیگر چه چیزی از تو باقی می ماند؟ جامعه دیگر کدام شخصیت را برای تو قائل می باشد؟ راستی آن هنگام چه می شود؟
 
اگر تو دیگر اسباب عیش نباشی! اگر وسیله شهوت رانی نتوانی باشی! اگر با طنازی نتوانی تماشاچیان را به سینما، عشرتکده ها و... بکشانی و پولهای هنگفت را به جیب سرمایه گذاران بزرگ نریزی! اگر صحنه گردان نمایش ها و بازی ها وزیبنده صفحه تلویزیونها نباشی، دیگر چه ارزشی داری؟ چه می ماند از تو؟ و چه می ماند برای تو؟
ادامه دارد..
 
منبع: دخترانه، مهدی نیک خو، مؤسسه بوستان کتاب،چاپ اول،قم 1393