پاهايم فداي امام






در اردوگاه موصل 3 از نظر مقرراتي حق نداشتيم نوحه خواني و عزاداري کنيم، مخصوصا در ايام محرم، اما کسي به اين حرف ها گوش نمي داد. يک روز يک فرمانده ي عراقي با چند سرباز آمدند در آسايشگاه . فرمانده گفت: حسين را خودمان کشتيم، اگر قرار باشد برايش عزاداري کنيم، خودمان بايد اين کار را بکنيم نه شما مجوس هاي ايراني .
علي بيات - يکي از اسراي ارتشي - گفت: امام حسين - (ع) امام همه ي مسلمان هاست. ما هم در عزاي او شريکيم، هر وقت که دلمان بخواهد، عزادار او هستيم.
فرمانده دستور داد بيات را به ستون ببندند و کتکش بزنند.
سپس گفت: براي اينکه نشانتان بدهم، حسين را ما کشته ايم، تو بايد فدا شوي.
دستور داد روي پاي بيات گازوئيل بريزند . بعد کبريت را از جيبش درآورد و روشنش کرد و گفت: اين سزاي کساني است که بخواهند عزادار حسين باشند!
همه ي اسرا فرياد کشيدند و بيات هم فرياد کشيد؛ اما نه فريادي که از روي ترس باشد. بعدا هر وقت که او را مي ديديم؛ بخصوص در روزهاي محرم، باز به سينه اش مي زد و اشک مي ريخت . ديگر نمي توانست راه برود. عصب هاي پايش دچار اختلال شده بود. مي گفت: فداي امام خود شده ام. (1)
نقل از: پيشاني و خاک، ص 149.
منبع: ماهنامه راهيان نور، امتداد ، شماره ي 25 و 26