من یک چنارم
در مسجد امام زاده صالح تجریش چناری عجیب و غریبی وجود دارد که در نظیر آن در دنیا کمتر یافت میشود… هریک از شاخههای آن به مانند تنه درخت در بالای بنای مسجد سر به فلک کشیدهاست. در سایه این درخت عده زیادی میتوانند پناه بگیرند.
روزهای سفید
- - «تو قراره چی بشی؟»
- - «من؟ خب من دوست دارم یه موجود خوب بشم که مهربون باشه، خیلی زیاد زندگی کنه و همه دوستش داشته باشن.»
- - «هه؛ خیال کردی، نه بابا تو فقط یه دونه گیاهی. فوقش یه تابستون زندگی کنی، یه موجود مهربونِ دوست داشتنی هاهاها...»
- - «اصلا هم این طور نیست.»
- - «چرا هست، حالا وقتی به دنیا اومدی خودت می فهمی.»
روزهای مرطوب و قهوه ای
این جا هیچ کس نیست که بتونم باهاش حرف بزنم. قراره بزرگ بشم و غیر از این هیچ چیز دیگه نمی دونم. گاه از مورچه ها می پرسم: شما چه گیاه هایی رو دوست دارین؟ مهربون ترین گیاه ها کدومن؟ مورچه ها وقت زیادی ندارن که به سوالهای من جواب بدن؛ اما یه دفعه یکی شون بهم گفت: درختهای میوه، میوههای شیرین؛ نه مثل تو؛ چه بوی تندی می دی تو، پیف پیف! خرخاکیها هم هستن، دوست دارن سوار جوونههام بشن، بهشون قول دادم وقتی بزرگ شدم و به بالای خاک رسیدم هم بازم بهشون اجازه بدم ازم بالا برن؛ اما نمیشه گازم بگیرن؛ راستش همین الان هم وقتی با پاهای سنگین شون بهم آویزون می شن دردم میگیره، اما وقتهایی که داد میکشن: «وای تو خیلی مهربونی!» همه چیز یادم میره. بالاخره اگه قرار باشه منم یه گیاه باشم که فقط یه تابستون زنده میمونه، همه ی اینها غنیمته.
روزهای گرم و آفتابی
دارم بزرگ میشم. خرخاکی و مورچهها رفتن، نوبت گنجشک و کلاغ و گربهها شده. من میخوام برم برسم به خورشید. بچه گربهها از دست هم دیگه فرار میکنن و روی شاخههای تازه ام پناه میگیرن. پروانهها دور سرم میچرخن و آب بارون ریشههامو خنک میکنه. دیشب بیدار موندم تا بالاخره باد رو ببینم. وقتی داشت ابرها رو میبرد و ماه لبخند میزد، داد زدم: سلام! جواب داد: «سلامممم چنارجوون!»
پس من چنارم، هنوز نمیدونم چنار دقیقاً چیه؛ اما فکر کنم موجود خوبیه، از صدای باد پیدا بود. خوش حالم.
پس من چنارم، هنوز نمیدونم چنار دقیقاً چیه؛ اما فکر کنم موجود خوبیه، از صدای باد پیدا بود. خوش حالم.
من چنارم
با باد دوست شدم، میپیچه لابه لای برگهام و با پرندهها آواز میخونه و به ابرهای چاق و سنگین که از جای شان تکان نمیخورن منو نشون میده و میگه: همین روزهاست که برسه به شما و خورشید، بجنبین دیگه و ابرها غر میزنند و هن هن کنان راه میافتن؛ اما من دیگه دلم نمیخواد برسم به آسمون و خورشید. دلم میخواد همین چنار بزرگ و بلند باقی بمونم.
چنار امام زاده صالح
من چنارم، نه یه چنار الکی بلند گوشه ی خیابون، من چنار بزرگ حرم امام زاده صالحم. من چنارم، چنار امام زاده صالح، همون جا که آدما با غُصّه میان و با قصههای هم دیگه از درش بیرون میرن؛ همون جا که آدمها به عشق کبوترهاش دونه میپاشن، شمع روشن میکنن. می رن سر می ذارن به ضریحش و از هم دیگه و دنیا گله میکنن. این که چرا این قدر آدما غصه میخورن رو نمیدونم. یه روزگاری یه قهوه چی توی دل تنهی بزرگم زندگی میکرد، بعد سایه ام و تنه ام شد مکتب خونهی بچهها، بعدتر هم خونهی پینه دوزی که کفشها رو وصله میکرد؛ من مغازه شون بودم، دفتر مشق بچهها، ویترین پینه دوز و...نه ابرا نه باد نه مورچه هیچ کدوم مثل من آدمهای گریونی رو ندیدن که چند سال بعد با دل خوش دیگ نذری رو هم میزدن، بچههایی رو ندیدن که بزرگ شدن و پیر شدن. اگه دیده بودن که این جوری غصه نمیخوردن.
من چنارم، چنار هشت صد سالهی امام زاده صالح
من چنار امام زاده صالحم، همونی که چراغهای چراغونی محله ای رو بهش آویزون میکردن؛ همون که پیرمردها به تنه اش دست میکشیدن؛ همون که خونهی خرخاکیها و شاپرکها و گربهها و پناه آدمها بود؛ همون که کوه و دشت بودن این جا رو دید، آبادی و عزتش رو دید، بازار تجریش رو دید؛ همون که دلش میخواست اون کرم بزرگی که توی زمینه و قراره بهش بگن مترو رو ببینه، اما نتونست، همین نزدیکیها بودها؛ اما ریشههاش دیگه جون نداشتن که بدو بدو کنن توی این خاک پُر از سنگ. من چنار امام زاده صالحم؛ همونی که یه روز آتیش گرفت و سوخت و سوخت، انگار که واقعاً رسیده باشه به خورشید؛ همونی که بعد از آتیش گرفتن هم هنوز جون داشت و هنوزم جون داره. وقتی پدربزرگها دست نوههای کوچیک شون رو میگیرن و میآرن زیارت، آرزوهاشون رو که گفتن، دعاشون رو که خوندن و به کبوترها دونه دادن، اون وقت میشینن و میگن یکی بود یکی نبود، یه دونه بود که میخواست یه درخت بزرگ و مهربون و قدیمی بشه، یه دونه بود که هشت صدسال، بلکه بیش تر عمر کرد، یه دونه بود که شد چنار بزرگ امام زاده صالح.
نویسنده: موژان نادریان
تصویرساز: محمدصادق کرایی
پی نوشت:
امام زاده صالح علیه السلام از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام و برادر امام رضا علیه السلام است. مقبره ی این امام زادهی بزرگوار در تهران محلهی تجریش قرار دارد که روزانه حدود سی هزار تن از زوار به زیارت آن میآیند. یکی از معروف ترین چنارهای کهن سال ایران که قدمت هشت صدساله دارد، در محوطهی این امام زاده واقع شده بود که محیط آن به 15متر میرسید.
امام زاده صالح علیه السلام از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام و برادر امام رضا علیه السلام است. مقبره ی این امام زادهی بزرگوار در تهران محلهی تجریش قرار دارد که روزانه حدود سی هزار تن از زوار به زیارت آن میآیند. یکی از معروف ترین چنارهای کهن سال ایران که قدمت هشت صدساله دارد، در محوطهی این امام زاده واقع شده بود که محیط آن به 15متر میرسید.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}