نظم و عدالت در نظام تکوین


خداوند متعال عالم هستی را به گونه ای نظم بخشیده است که در بسیاری از چیزها که نباید جابجایی صورت بگیرد، اگر انسان نظم آنها را به هم بزند و جابجا کند، آن اشیاء آن کارآیی را که باید داشته باشند، از دست خواهند داد.

پروردگار عالم بدن انسان را به قدری منظم آفریده است که جای هیچکدام از اعضای بدن را بطور فرضی هم نمی توان تغییر داد مگر اینکه از زیبایی یا کارآیی آن کاسته خواهد شد و بی نظمی آن آشکار خواهد بود.

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می فرمایند: "مَوضِعُ العَقلِ الدِّماغُ، ألا تَرى أنَّ الرَّجُلَ إذا کانَ قَلیلَ العَقلِ قیلَ لَهُ: ما أخَفَّ دِماغَکَ؟"، "جایگاه عقل، مغز است. آیا نمى بینى هنگامی که به انسان کم خرد گفته می شود: چقدر سبک مغزى؟".[1]

بنابراین جایگاه عقل، دماغ (مغز) است؛ زیرا ادراکات انسانى، از طریق مغز به روح منتقل مى گردد.

مغز انسان که فرمانده کل بدن است، بدن انسان هر کاری را انجام می دهد باید از مغز دستور دریافت کند و بدون فرمان مغز نمی تواند کاری انجام دهد. این مغز نسبت به سایر اعضای بدن تقریباً در بالاترین نقطه بدن قرار دارد، او هم فرمانده کل است و هم از نظر وظیفه و جایگاه بر تمامی اجزای بدن شرافت دارد، لذا اعضای بدن در مقابل دستورات و فرامین مغز تسلیم اند به حدی که هیچ عضوی، از فرمان مغز نمی تواند پیشی بگیرد و حتی نمی تواند فرمان را به تاخیر بیندازد، بلکه تقدیم و تاخیر و حتی زمان اجرای فرمان و قلمرو تصرف هر عضو در اختیار مغز است، به گونه ای که صدور فرمان از مغز همانا و اجرای فرمان توسط عضو مامور همانا.

پس مغز فرمانده کل اعضای بدن است و اعضای بدن گویا لشکریان سراپا گوش به فرمانِ مغزند. این مغز است که همه اعضای بدن را با یکدیگر هماهنگ و همسو نگه داشته است، به نحوی که هیچکدام از اعضای بدن علیه یکدیگر و به زیان همدیگر کاری نمی کنند، بلکه به نفع یکدیگر و در راستای اجرای اوامر و نواهی مغز کار می کنند. قرآن کریم می فرماید: "الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ . فِی أَیِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَکَّبَکَ"، "همان خدایی که تو را آفرید و سامان داد و منظّم ساخت . و در هر صورتی که خواست تو را ترکیب نمود".[2]

با توجه به تشبیه مزبور عقل انسان نیز نسبت به نفس او دارای شرافت و جایگاه فرمانروایی است و نفس باید تحت فرمان عقل قرار گیرد تا هرچه عقل به او دستور دهد او از عقل اطاعت کند. اما اگر جای عقل و نفس جابجا شود خلاف عدل خواهد شد، زیرا "عدالت آن است که حق هر قوه‌اى را به او بدهى و هر قوه‌اى را در جاى خودش مصرف کنى".[3]

این بی عدالتی باعث می شود که انسان از نظام انسانیت خود خارج شده به حد حیوانیت برسد چون نفس حق فرمانروایی ندارد. نفس به بدی امر می کند و انسان نباید از امر او پیروی کند، اگر انسان از هوای نفس خود پیروی کند، هوای نفس انسان را از راه حق گمراه می سازد.
 

بی نظمی و بی عدالتی انسان ناشی هوای نفس


مثال عینی آن مانند این است که مستکبرین و حاکمان کشورهای مختلف جهان که باید خودشان تحت حکومت و فرمان ولایت فقیه قرار گیرند، اما به خاطر هوای نفس، طغیان و زورگویی خود، اندیشمندان، دانشمندان و توده مردم را تحت سلطه و فرمانروایی غاصبانه خود قرار داده اند. هر گروهی از آنان با قدرت زور و زر و تزویر که کاملاً خلاف عقل و فطرت انسانی است بر مال، جان و ناموس مردم مسلط شده است و زندگی مردم طبق میل، هوای نفس و دستور آنها سپری می شود.

کسانی که از سویی بیشترین جرم را در منطقه مرتکب می شوند که قبل از هر کسی باید آنان محاکمه شوند، و از سوی دیگر شعار اصلاح، صلح و برقراری امنیت را می دهند، خواه کافر باشند و خواه منافق، البته منافق بدتر از کافر است. کسانی که تروریست و بزرگترین مفسدین جهان در آستین آنها پرورش می یابد شعار مبارزه با تروریست می دهند. کسانی که دم از آزادی می زنند، هرگونه محدودیت ها را برای بشریت بوجود آورده اند. با پیشرفت علم، تکنولوژی و اختراعات جدید بیشترین و بدترین جهل و نادانی را رواج می دهند.

حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) می فرمایند: "الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَى قَائِدُ جَیشِ الشَّیطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِى حَیّزِهِ‌"، "عقل داراى لشکر (خدای) رحمن است و هواى نفس فرمانده لشکر شیطان است و نفس در میان این دو قرار دارد پس هرکدام غالب شود نفس در اختیار او قرار مى‌گیرد".[4]

معمولاً هنگامی که انسان زمام خود را به دست هوای نفس و شهوت پرستی می دهد، حاکمیت عقل از بین می رود و سخن هوای نفس بر کرسی می نشیند، آن گاه نفس به صورت افراطی، بی منطق و غیرعاقلانه خواهشات خود را می طلبد و عقل چون اسیر شده است باید مدام نقشه بکشد که چگونه خواسته های نفس را تامین کند، چنین شخصی راه های مختلف بدبختی و ظلم و جنابت را برای خود و دیگران باز می کند و انواع فسادها را یکی پس از دیگری مرتکب می شود.

حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) چهار مرحله از وسوسه های نفوذ شیطان را بیان فرموده اند: "إِنَّ الشَّیْطَانَ یُسَنِّی لَکُمْ طُرُقَهُ، وَ یُرِیدُ أَنْ یَحُلَّ دِینَکُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً، وَ یُعْطِیَکُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ، وَبِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ. فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَنَفَثَاتِهِ، وَ اقْبَلُوا النَّصِیحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَیْهِمْ، وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِکُمْ"، "همانا شیطان راه‌هاى (انحرافى) خویش را براى شما آسان جلوه مى‌دهد، و مى‌خواهد (رشته‌هاى محکم) دین شما را گره گره بگشاید و به جاى اتحاد، ایجاد تفرقه کند و به وسیله تفرقه، فتنه بر پا سازد. لذا از وسوسه‌ها و فریب‌هاى او روى بگردانید، و نصیحت را از کسى که به شما هدیه مى‌کند، پذیرا شوید، و آن را محکم در درون جان خویش نگهدارى کنید". [5]

عقل هر آنچه مردم می پندارند نیست، بلکه نشانه هایی دارد که با توجه به آن نشانه ها باید شخص خردمند را شناخت. مردى مسیحى از اهل نَجران، وارد مدینه شد. وى مردى سخنور و با وقار و هیبت بود. گفته شد: اى پیامبر خدا! چه قدر این مسیحى، خردمند است !پیامبر خدا، گوینده را از سخن باز داشت و فرمود: "مَه! إنَّ العاقِلَ مَن وَحَّدَ اللّهَ وعَمِلَ بِطاعَتِهِ"، ساکت! خردمند، کسى است که خدا را به یگانگى باور کند و به پیروى از او پایبند باشد".[۶]

پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۴۱.
[2] انفطار، آیات ۷ و ۸.
[3] ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۱، ص۵۶۰.
[4] غررالحکم، ص۱۱۹، ح۲۱۲۱.
[5] نهج البلاغة، خطبه ۱۲۱.
 [5]حکمت نامه پیامبر اعظم صلَّی الله علیه و آله، محمدی ری شهری، ج۱، ص۱۷۵.