خانواده ی عمار

پدر عمار، مردی مصمم به نام «یاسر» بود.(1) وی اهل یمن و جزو طایفه ی مذحج، از قبیله ی عَنَس بود. یاسر تا دوران جوانی در سرزمین یمن زندگی می کرد.

وی سه برادر داشت. روزی یکی از برادرانش گم شد. از این روی، یاسر به همراه دو برادر دیگرش، حارث و مالک، برای یافتن برادر گم شده شان به مکه آمدند، ولی هر چه جست و جو کردند، وی را نیافتند. مالک و حارث وقتی از یافتن برادر ناامید شدند، به یمن بازگشتند، ولی یاسر در مکه ماند. آن زمان (حدود 65 سال پیش از بعثت)، حکومت قبیله ای در مکه حکم فرما بود و افراد بیگانه و غریب، تنها با پیوستن به یکی از قبایل مکه، امنیت جانی و مالی داشتند.

آنان در سایه ی حمایت آن قبیله می توانستند به زندگی خویش ادامه دهند. یاسر با ابوحُذَیفه، بزرگ خاندان قبیله ی بنی مخزوم که شخصی مهربان بود، پیمان بست و به این قبیله پیوست.(2)

پس از مدتی، ابوحذیفه اخلاق و رفتار یاسر را پسندید و یکی از کنیزانش به نام سمیه، دختر خیاط را که کنیزی عفیف و پاک دامن بود، به ازدواج وی درآورد.(3)

نخستین ثمره ی این ازدواج، عمار(4) بود که در مکه چشم به جهان گشود. از آنجا که مادر عمار کنیز بود، وی نیز بنابر قانون بردگی، برده ی ابوحذیفه به شمار می آمد، ولی ابوحذیفه که شخصی بخشنده بود، عمار را آزاد کرد. به همین سبب، از عمار با عنوان «مولی ابوحذیفه» (غلام آزاد شده ی ابوحذیفه) یاد می کنند. عمار تا زمانی که ابوحذیفه زنده بود، همواره به وی خدمت می کرد و وی را به سبب محبت هایش گرامی می داشت.

عمار به سال 37 هجرت و در 94 سالگی به شهادت رسید. او حدود 41 تا 44 سال پیش از بعثت به دنیا آمده است. اگر بپذیریم که یاسر هنگام ازدواج، بیست ساله بود، می توان گفت، وی در آغاز بعثت حدود 65 سال داشته و بر همین پایه، همسرش سمیه نیز در آغاز بعثت حدود 55 یا شصت سال داشته است. عمار برادر دیگری به نام «عبدالله» داشت که او نیز همراه پدر و مادرش مسلمان شد.


اسلام آوردن یاسر و خانواده اش

وقتی رسول خدا(ص) دعوت خویش را آشکار کرد، شدت شکنجه و آزار مشرکان به اندازه ای بود که تازه مسلمان ها هیچ گونه امنیت جانی و مالی نداشتند. در این هنگام، رسول خدا(ص) و چند تن از تازه مسلمانان، برای حفظ جان خویش حدود یک ماه در خانه ی «اَرقَم بن ابی ارقم» که بالای کوه صفا قرار داشت، اجتماع کردند و از آنجا بیرون نیامدند. در حقیقت آنجا پناهگاه و سنگری بود که پیامبر و مسلمانان را از گزند دشمن در امان نگاه می داشت.(5)

 در این زمان، افرادی مخفیانه به خانه ی ارقم و نزد رسول خدا(ص) می آمدند و مسلمان می شدند. آورده اند، در این زمان بود که عمار نیز به یکتاپرستی و آیین رسول خدا(ص) علاقمند شد و تصمیم گرفت نزد پیامبر خدا برود و اسلام را بپذیرد. پس مخفیانه و با احتیاط به سوی خانه ی ارقم به راه افتاد. وقتی نزدیک خانه رسید، صهیب رومی را دید که کنار در ایستاده است. عمار آهسته و با کمال احتیاط، خود را به صهیب رساند و پرسید: «برای چه به اینجا آمده ای؟»

صهیب گفت: «تو برای چه به اینجا آمده ای؟»

عمار گفت: «می خواهم نزد محمد بروم و سخن وی را بشنوم». صهیب نیز گفت: «من نیز چنین تصمیمی دارم».

آن گاه هر دو با هم نزد پیامبر اکرم(ص) رفتند و علاقه ی خود را به اسلام، آشکار کردند. پیامبر، اسلام را به ایشان عرضه کرد و هر دو در خانه ی ارقم مسلمان شدند. سپس یک روز آنجا ماندند و در تاریکی شب، با احتیاط و مخفیانه از آن خانه بیرون آمدند. آن گاه عمار به خانه ی خود رفت و پدر و مادر و برادرش را به اسلام دعوت کرد. آنان نیز آیین اسلام را پسندیدند و همگی به خیل تازه مسلمانان پیوستند.(6)

گرایش سریع یاسر و سمیه به اسلام، در پرتو راهنمایی های فرزندشان عمار سبب شد که «آل یاسر»(7) جزو نخستین خانواده هایی به شمار آیند که به اسلام گرویده اند.(8)


پیامد اسلام آوردن خانواده ی عمار

هنگامی که خانواده ی یاسر، دین خود را آشکار ساختند، قبیله ی بنی مخزوم بسیار ناراحت و خشمگین شدند. ابوالحکم عمروبن هشام مخزومی، مشهور به «ابوجهل»، برادرزاده ی ابوحذیفه که پس از مرگ وی جانشینش شده بود، یکی از دشمنان سرسخت اسلام به شمار می رفت.(9)

وی به همراه شماری از افراد قبیله ی بنی مخزوم، خاندان یاسر را به جرم اسلام آوردن، به سخت ترین وجه آزار و شکنجه می داد تا از اسلام روی برگردانند. در این هنگام، یاسر حدود هفتاد سال و همسرش سمیه 65 سال داشت.

اگرچه این پیرمرد و پیرزن با موی سپید و صورت پرچین و چروک، کنار فرزندانشان عمار و عبدالله، به گونه ای رقت بار شکنجه می شدند، ولی با مقاومتی قهرمانانه و وصف ناپذیر، لحظه ای از تعقیب هدف خود بازنایستادند. ابزار شکنجه ی مشرکان، آهن گداخته از آتش، آتش، تازیانه های گوناگون، ریگ های سوزان مکه و آب های آلوده را شامل می شد. گاه مشرکان بر تن برهنه ی خانواده ی یاسر(یاسر، سمیه، عمار و عبدالله) زره آهنین می پوشاندند و ایشان را در برابر خورشید سوزان مکه قرار می دادند. گاهی نیز تخته سنگ بزرگی روی سینه ی ایشان می گذاشتند که نفسشان به شماره می افتاد....

آورده اند پیامبر خدا(ص) از دیدن این صحنه ها بسیار ناراحت می شد و به ایشان می فرمود: «ای آل یاسر، صبر و مقاومت کنید که وعده گاه شما بهشت است».(10)

همچنین می فرمود: «خدایا، خاندان یاسر را بیامرز که مشمول آمرزش تواند. خدایا، هیچ کس از آل عمار را به آتش (دوزخ) عذاب نکن».(11)


شهادت پدر و مادر عمار

وقتی اسلام آوردن خاندان یاسر آشکار شد، ابوجهل و گروهی از مشرکان به خانه ی یاسر آمدند و آنجا را آتش زدند. آنان عمار و پدر و مادرش را نیز به زنجیر کشیدند و ایشان را با سرنیزه و تازیانه به سوی محله ی بطحا بردند. سپس در آن مکان، ایشان را چنان زدند که خون از بدن هایشان جاری شد. آنان آتشی افروختند و بر سینه و دست و پای ایشان قرار دادند.

سپس سنگ های سخت و سنگینی روی سینه هاشان گذاشتند و ایشان را به شکل های گوناگون شکنجه کردند. آورده اند: روزی حین شکنجه، چشم سمیه به رسول خدا(ص) افتاد که از آن محل می گذشت. پس خطاب به آن حضرت گفت: «گواهی می دهم که به راستی تو رسول خدایی و به راستی که وعده ات حق است».

وقتی مشرکان سخنان سمیه را شنیدند بر سر او ریختند و تا می توانستند وی را کتک زدند؛ به گونه ای که آن بانوی باایمان بی هوش شد. روزی خشم ابوجهل از سمیه بالا گرفت و به او گفت: «یا باید از خدایان ما به نیکی و از محمد به زشتی یاد کنی یا تو را خواهم کشت». سمیه در پاسخ ابوجهل گفت: «مرگ بر تو و خدایانت». ابوجهل با شنیدن این سخن سمیه خشمگین شد و وحشیانه به وی حمله کرده، با ضربه های شمشیر او را به شهادت رساند.

نام این شیرزن به منزله ی نخستین شهید راه دین اسلام در تاریخ ثبت شد. ابوجهل پس از اینکه سمیه را به شهادت رساند، سراغ شوهرش یاسر رفت و وی را که با بدن برهنه به زنجیر کشیده بودند، زیر ضربه های لگد گرفت. او آنقدر با لگد به شکم یاسر زد که وی نیز به شهادت رسید. نام یاسر نیز در تاریخ به منزله ی نخستین شهید مَرد راه ایمان، ماندگار شد.(12)

بنا به گفته ی بلاذری، عبدالله، فرزند یاسر و سمیه نیز پس از شهادت پدر و مادرش، سومین شهید راه اسلام بود.(13)

پیامبر برای تسلیت و دلجویی عمار چنین پیام داد: صبراً یا ابی الیقظان! اللّهمَّ لاتعذّب احداً مِن آل یاسر بالنّار؛(14) «شکیبا باش ای عمار! خداوندا، هیچ یک از خانواده ی یاسر را به آتش مسوزان».


حفظ جان و ایمان

پس از آنکه مشرکان یاسر، سمیه و عبدالله را به شهادت رساندند، همچنان به شکنجه ی عمار ادامه دادند. ابوجهل و دیگر مشرکان به عمار گفتند: «به محمد ناسزا بگو و از بت ها به نیکی یاد کن، وگرنه تو را نیز همانند پدر و مادر و برادرت می کشیم. عمار وقتی دریافت که مشرکان بدون تردید قصد کشتن وی را دارند، تقیه(15) کرد و با زبان، خواسته ی مشرکان را برآورد؛

 در حالی که قلبش از ایمان به خدا و پیامبر اکرم(ص) سرشار بود. وقتی این خبر به رسول خدا(ص) و دیگر مسلمانان رسید، برخی به این کار عمار اعتراض کردند و گفتند: «عمار با این کار، گناه بزرگی مرتکب شده و از زمره ی مسلمانان خارج شده است»، ولی پیامبر اکرم(ص) به ایشان فرمود: «همانا سراسر وجود عمار مملو از ایمان است. ایمان با خون و گوشت و پوست او عجین است».

طولی نکشید که عمار گریه کنان نزد پیامبر خدا آمد. حضرت به او فرمود: «مگر چه شده است که چنین ناراحتی؟»

عمار گفت: «ای رسول خدا، مشرکان از سرم دست برنداشتند و مرا آنقدر شکنجه کردند که مجبور شدم در زبان و به ظاهر، برخلاف باور قلبی ام سخنانی بگویم».

آورده اند پیامبر اکرم(ص) با دست مبارک خود اشک چشمان عمار را پاک کرد و فرمود: «اگر باز تو را شکنجه کردند و به تو فشار آوردند، آنچه را گفتی تکرار کن تا جان خود را نجات دهی».(16)

مدتی از این ماجرا نگذشته بود که آیه ای از سوی خداوند نازل شد و کار عمار را تأیید کرد و اتهام خروج از دین را از وی دور ساخت.

خداوند- تبارک و تعالی- در این آیه فرمود: «کسانی که پس از ایمان کافر شوند- به جز کسانی که زیر فشار و اجبار قرار گیرند و در ظاهر، اظهار کفر کنند، ولی در دل و جان، ایمانشان پابرجا شد- خشم خداوند بر آنهاست و عذاب بزرگی در انتظارشان است».(17)

از آن پس، تکلیف تقیه به طور رسمی در مواردی ویژه، قانونی و مجاز شد. در روایت آمده است که شخصی از امام صادق(ع) پرسید: «بین آزار دیدن و زیر فشار قرار گرفتن از سوی دشمنان و تهدید به کشته شدن، و برائت جستن از امیرمؤمنان، علی(ع)، کدام یک نزد شما محبوب تر است؟»

امام فرمود: «اظهار برائت زبانی نزد من محبوب تر است. آیا نشنیده ای که خداوند- تبارک و تعالی- در شأن عمار فرمود: الاّ مَن اُکرِه وقَلبُهُ مُطمئنٌ بالایمان. اظهار کفر پذیرفتنی نیست، مگر از کسی که زیر فشار دشمنان به این کار مجبور شود تا جان خود را حفظ کند، و در حالی که قلب او مملو از ایمان است، در ظاهر و به زبان، خواسته ی کافران را بیان کند، حال آنکه در اعتقادش پابرجا و استوار است».(18)

شخصی به نام «عبدالله بن عجلان» از امام صادق(ع) پرسید: «با توجه به اینکه ضحاک، حاکم کوفه شده است، چه بسا با عداوتی که او با علی(ع) دارد، مردم را وادار کند که از علی(ع) بیزاری بجویند. وظیفه ی شیعه در این میان چیست؟»

امام(ع) در پاسخ فرمود: «وظیفه این است که شیعه همان راهی را برود که عمار پیمود. او به ظاهر از حق تبری جست، ولی در قلب خود به آن ایمان داشت».(19)

فرد دیگری از امام صادق(ع) پرسید: «هرگاه درباره ی ولایت علی(ع) زیر فشار قرار بگیریم و میان برگزیدن یکی از دو راه- کشته شدن یا برائت جستن از علی(ع)- اختیار یابیم، وظیفه چیست؟ به نظر می رسد باید به کشته شدن تن دهیم، ولی از علی(ع) برائت نجوییم».

امام فرمود: «نه، به خدا سوگند! وظیفه ی شما در چنین مواردی همانند وظیفه ی عمار است. باید به شیوه ی او عمل کنید».(20)


عمار؛ همدم پیامبر اکرم(ص)

یکی از افتخارهای عمار این بود که چه پیش از بعثت و چه پس از آن، همواره هم نشین و مونس رسول خدا(ص) بود. عمار با پیامبر(ص) هم سن بود. زمانی که پیامبر به شغل شبانی سرگرم بود، بیشتر وقتش را با عمار که او نیز شبانی می کرد، می گذراند. عمار از خاطره های دوره ی نوجوانی و جوانی چنین می گفت:

من چوپانی گوسفندان را بر دوش داشتم و محمد(ص) نیز به این کار می پرداخت. روزی به او گفتم: «آیا مایلی که فردا گوسفندان را به منطقه ی "فَخ" که چراگاه خوبی در آنجا سراغ دارم، ببریم؟»

آن گرامی فرمود: «بلی»، و برای فردا قرار گذاشتیم.

بنابر قرار، وقتی که روز بعد به آن محل رسیدم، دیدم که حضرت زودتر از من رسیده است، اما گوسفندان را نگه داشته و به چراگاه نرانده است. به آن بزرگوار عرض کردم: «چرا گوسفندان را به چراگاه نبرده ای؟»

فرمود: «قرار ما این بود که گوسفندان را با هم بچرانیم و من نمی خواستم پیش تر، از فضای دست نخورده و آماده ی این چراگاه استفاده کنم».(21)

وی پس از بعثت نیز هم نشینی با پیامبر را بر هر کاری مقدم می داشت و نشانه های تاریخی حکایت از آن دارد که دوستی عمیقی میان عمار و پیامبر اسلام بوده است. عمار در این باره می گوید: «من هم سن و دوشادوش رسول خدا(ص) بودم. هیچ کس مانند من به آن حضرت نزدیک نبود».(22)

در جایی دیگر می گوید: «من بیش از هر فرد دیگری، در جریان ازدواج پیامبر با خدیجه(ع) قرار داشتم؛ زیرا دوست پیامبر بودم».(23)

رسول خدا(ص) نیز بارها به هم نشینی با عمار و دوستی دیرینه شان اشاره کرده است. از جمله می فرماید: «به راستی عمار از نزدیک ترین افراد به من است. پیوند ما با همدیگر بسیار گرم و صمیمانه است و او اغلب با من و در کنارم است».(24)

عمار با توجه به شناخت کاملی که از صداقت و راستی پیامبر داشت، جزو پیش گامان در پذیرش اسلام بود. همچنین در ماجرای هجرت، از پیشاهنگان بود که در کنار پیامبر اکرم(ص) به مدینه وارد شد.


بنای مسجد قبا

عمار، افزون بر پیش گام بودن در عرصه های فکری و اعتقادی، در کارهای عملی نیز همواره پیشتاز بود و در همه ی کارهای خیر، با جان و دل آمادگی خود را اعلام می کرد. آورده اند وقتی موضوع هجرت مسلمانان به یثرب(مدینه) پیش آمد، عمار از کسانی بود که میان راه، خود را به پیامبر اکرم(ص) رساند و به منزله ی یار و خدمتگزار حضرت، او را یاری می کرد.

پیامبر و یارانش پیش از رسیدن به مدینه در محلی به نام قبا توقف کردند. حضرت تصمیم گرفت حدود چهار روز در آن محل بماند(از روز دوشنبه دوازدهم تا پنجشنبه پانزدهم ربیع الاول). از جمله کارهایی که عمار در مدتی که در قبا اقامت داشتند انجام داد، طرح ریزی بنای یک مسجد بود. گرچه این مسجد به طور کامل ساخته نشد، ولی نخستین مسجدی بود که با پیشنهاد عمار در منطقله ی قبا بنا شد.

 در روایت ها آمده است: چون پیامبر خدا و همراهانش به قبا وارد شدند، عمار یاسر نیز حضور داشت. او نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: «اگر موافقید ساختمانی را برای برگزاری نماز بنا کنیم». حضرت این پیشنهاد را پسندید و عمار، خود به جمع آوری سنگ های بزرگی پرداخت که در آن محل وجود داشت. سپس با همکاری دیگر مسلمانان، محلی را برای نماز بنا کرد. به این ترتیب، افتخار بنای نخستین مسجد در اسلام، از آنِ عمار شد.(25)


شرکت عمار در بنای مسجد النبی

رسول خدا(ص) در مسیر حرکت به یثرب، پس از اقامت چند روزه در محلی به نام قبا، میان استقبال پرشور مردم وارد مرکز یثرب و مهمان ابوایوب انصاری شد. در همان روز، حضرت تصمیم گرفت تا مسجدی در آنجا بنا کند. وقتی مسلمانان از این تصمیم رسول خدا(ص) باخبر شدند، با جان و دل به تهیه و آماده سازی مصالح ساختمان مسجد پرداختند.

آورده اند: یکی از افرادی که در این کار بسیار کوشش کرد، عمار بود. با اینکه عمار در این زمان بیش از پنجاه سال داشت، به اندازه ی دو تن فعالیت می کرد. وقتی پیامبر اکرم(ص) دید که عمار خود را بسیار به زحمت می اندازد، خطاب به وی فرمود: «ای عمار، این قدر خودت را به زحمت مینداز».

عمار عرض کرد: «ای رسول خدا، دوست دارم در ساختن این مسجد بسیار کار کنم». پیامبر خدا دستی بر شانه ی او کشید و فرمود: «ای عمار، تو اهل بهشتی...».(26)

در روایتی آمده است که عمار دوبرابر دیگران، برای ساختن مسجد سنگ جابه جا می کرد و می گفت: «یکی را برای خود و دیگری را به نیت پیامبر خدا جابه جا می کنم». روزی پیامبر اکرم(ص) دید که عمار سنگ های بزرگ تری بر دوشش گذاشته است و به زحمت، آنها را جابه جا می کند. حضرت دست وی را گرفت و گرد و غبار سر و صورتش را پاک کرد. عمار به شوخی عرض کرد: «ای رسول خدا، اصحاب شما با سپردن این بار سنگین، خواهان کشتن من اند!» پیامبر با مهربانی و ملاطفت در پاسخ شوخی عمار فرمود: «آنان قاتل تو نیستند، بلکه گروه ستمگری تو را خواهند کشت، در حالی که تو آنان را به سوی حق دعوت می کنی».(27)

بنابر برخی روایت ها، روزی عمار دو سنگ و دو خشت بزرگ برای بنای مسجد مدینه جابه جا می کرد. ناگهان بر اثر سنگینی سنگ ها هنگام کار ضعف کرد و بی هوش بر زمین افتاد. پیامبر خدا به بالین وی آمد و خاک را از سر و صورتش پاک کرد و فرمود: «ای پسر سمیه، مردم، یک سنگ و یک خشت جابه جا می کنند، ولی تو برای به دست آوردن اجر و رضای الهی، بیشتر از دو سنگ و دو خشت می بری. این کار برای تو سخت است. آرام تر و کمتر کار کن».

سپس رسول خدا(ص) افزود: «عزیزم، تو که این گونه مخلصانه و فداکارانه برای خشنودی خدا می کوشی، در پایان عمرت به دست قومی ستمگر به شهادت خواهی رسید». آن گاه از یادآوری آن پیشامد غمگین شدند.

در منابع تاریخی آمده است: «عثمان بن عفان» که بعدها سومین خلیفه ی مسلمانان شد، از جمله کسانی بود که به شرکت در چنین کارهایی علاقه نداشت؛ زیرا از آلوده شدن لباسش به گرد و غبار اکراه داشت. کناره گیری و پرهیز عثمان از کارهای دشوار ساختمانی، موجب شد تا عمار اشعاری را که از امام علی(ع) شنیده بود، با صدای بلند بخواند. مضمون آن اشعار چنین بود: «آنان که به کار ساختن مسجد می پردازند و پیوسته(ایستاده و نشسته) به کار و تلاش سرگرم اند با کسانی که از گرد و غبار می پرهیزند، برابر نیستند».(28)

عثمان از شنیدن این اشعار ناراحت شد و عمار را سرزنش کرد. او با عصا عمار را دنبال کرد، اما رسول خدا(ص) از او دفاع کرد و وی را کانون لطف خویش قرار داد.(29) لطف و عنایت پیامبر به عمار، به دلیل صداقت و بی ریایی او بود.(30) عمار، دوبرابر دیگران سنگ ها را در بغل می گرفت و به سوی بنای مسجد می آورد، پیامبر به وی فرمود: «ای اباالیقظان، بر خودت سخت مگیر!»

عمار گفت: «ای رسول خدا، دوست دارم در ساختن این مسجد نقش بیشتری داشته باشم». پیامبر(ص) از سر محبت، دستی به شانه ی عمار زد و فرمود: انّک من اهل الجنه؛ «تو بهشتی هستی و کشندگان تو ستمکارند».(31)


پیمان برادری عمار با حذیفه

از جمله کارهای رسول خدا(ص) پس از جای گیری در مدینه، بستن عقد اخوت میان انصار و مهاجران بود. به این ترتیب، پیامبر میان افرادی از قبایل و نژادهای گوناگون که به آیین اسلام گرویده بودند، پیمان برادری و هم بستگی بست. نقل می کنند روزی رسول خدا(ص) همه ی اصحاب را یک جا جمع کرد و به آنها فرمود: «دو تا دوتا با یکدیگر برادر دینی شوید».

آن گاه میان یک نفر از انصار و یک نفر از مهاجران عقد اخوت بست. پیامبر خدا در این کار به تناسب روحی افراد با یکدیگر کاملاً توجه می کرد و افرادی را که با هم تناسب فکری، روحی و اخلاقی داشتند برادر قرار می داد. در این روز حضرت میان عمار یاسر و حذیفه بن یمان پیمان برادری برقرار کرد. حذیفه از شخصیت های بزرگ اسلامی بود که پدرش در جنگ احد به شهادت رسید. رسول خدا(ص) درباره ی حذیفه فرموده است:
«حذیفه، پسر یمان از برگزیدگان خدا و بصیرترین شما [اصحاب] به حلال و حرام است».(32)

برقراری پیمان برادری میان عمار و شخص بزرگواری چون حذیفه، نشان جایگاه والای عمار نزد رسول خدا(ص) است. آورده اند حذیفه تا پایان عمر، از دوستان و ارادتمندان عمار بود. روزی حبّه ی عُرنَی، یکی از اصحاب ویژه ی امام علی(ع)، از حذیفه پرسید: «برای نجات از فتنه های پس از رحلت رسول خدا(ص) چه کنیم؟ چگونه راه سلامت و هدایت را بیابیم؟»

حذیفه گفت: عَلَیکم بِالفئَهِ الّتی فیها ابن سُمیَّهَ؛ «بر شما باد همراهی با گروهی که فرزند سمیه(عمار یاسر) میان آنان است».(33)


عمار؛ مبلّغ اسلام

با پیشرفت برنامه ها و اهداف پیامبر اسلام، روز به روز بر شمار مسلمانان افزوده می شد. در این هنگام، پیامبر فرصت را غنیمت شمرد و با نامه نگاری برای زمامداران و رؤسای قبایل و رهبران مذهبی مسیحیان، اسلام را به همه ی جهان عرضه داشت. رسول خدا(ص) با کار تبلیغ، دین را به دیگر مناطق گسترش می داد. او برای رساندن پیام خویش به پادشاهان و رؤسای قبایل بزرگ و شخصیت های دینی از نیروهای کارآمد و کاردان بهره جست. عمار یاسر از جمله کسانی بود که پیامبر او را برای این مهم برگزید.(34) از جمله پیام خویش را به او سپرد تا به «حارثه بن علقمه»، اسقف مسیحیان نجران برساند.

منطقه ی نجران که هفتاد دهکده را دربر داشت، در نقطه ی مرزی حجاز و یمن قرار داشت. اهمیت و گستردگی این منطقه، سبب شد تا پیامبر، اهالی آن را به اسلام دعوت کند. در پی این دعوت، بزرگان و روحانیان مسیحی نجران به مدینه آمدند تا از نزدیک با رسول خدا(ص) مذاکره کنند. پس از یک نشست، آنان موضع روشنی ابراز نکردند. به همین دلیل، پیامبر به آنان مباهله را پیشنهاد کرد. ایشان نخست پذیرفتند، ولی سرانجام سرباز زدند و تنها حاضر شدند که در قلمرو حاکمیت اسلامی، مالیات پرداخت کنند.(35)

افزون بر آن، رسول خدا(ص) عمار را به مأموریت های تبلیغی دیگر، از جمله به سوی قبیله ی «قیس» فرستاد. آنان تازه مسلمان شده بودند و به راهنمای دینی نیاز داشتند.(36)


رشادت عمار در جنگ بدر

عمار با روحیه ی بسیار بالا و شجاعت و شادابی ای کم نظیر در جنگ بدر حاضر شد. وی با دلاوری بالایش، نیروی ایمان هم رزمانش را تقویت می کرد. آورده اند بنابر تقسیم بندی رسول خدا(ص)، شتری در اختیار عمار و عبدالله بن مسعود قرار گرفته بود که آن دو، در مسیر جبهه ی بدر به نوبت بر آن سوار می شدند.(37)

پیامبر خدا(ص) پیش از نزدیک شدن سپاه دشمن به لشکر، عمار و عبدالله بن مسعود را برای به دست آوردن اطلاعات درباره ی شمار سربازان و مقدار امکانات و ادوات جنگی و چگونگی روحیه ی لشکر دشمن، به سوی مشرکان فرستاد. آن دو با دقت و احتیاط و به گونه ای مخفیانه، خود را به لشکر مشرکان رساندند و پس از بررسی تجهیزات و قوای آنان بازگشتند.

اطلاعات عمار و ابن مسعود درباره ی سپاه مشرکان بسیار کارساز بود؛ زیرا به خوبی به نقاط ضعف و قوّت دشمن پی برده و دریافته بودند که روحیه ی سربازان دشمن و انگیزه ی آنان برای ادامه ی جنگ بسیار ضعیف است. این اطلاعات در نبرد، بسیار سودمند بود. عمار حین جنگ نیز چند تن از قهرمانان مشرک را از پای درآورد. او افزون بر آنکه «عامر خضرمی» و «حارث بن زمعه» را کشت، یکی از سرداران شجاع طایفه ی بنی عمروبن تمیم را نیز از پای درآورد.(38) بنابر نقلی، در همین جنگ بود که «ابوقیس بن فاکه» به دست عمار کشته شد.(39)

عمار در این جنگ، «ابوالعاص بن نوفل» را به اسارت گرفت و او را با پسر عمویش که به دست مشرکان اسیر شده بود، جابه جا کرد.(40)

آورده اند که علی، پسر امیّه بن خلف نیز در این جنگ، بر اثر ضربه ی شمشیر عمار به هلاکت رسید.(41)


عمار در غزوه ی عشیره

یکی از غزوه هایی که در سال دوم هجرت رخ داد، غزوه ی «عشیره» نام داشت. در این غزوه، پیامبر اکرم(ص) همراه با 150 تن، برای تعقیب کاروان قریش، به سوی سرزمین عشیره که نزدیک روستای قبیله ی بنی مدلج قرار داشت، حرکت کردند. همان جا میان پیامبر و قبیله ی بنی مدلج، پیمان صلح برقرار شد. عمار یاسر نیز در این سپاه حضور داشت.

وی می گوید:
من و حضرت علی(ع) همدم و رفیق بودیم. به پیشنهاد آن حضرت، نزد چند تن از کشاورزان بنی مدلج که کنار چشمه ای به کشاورزی سرگرم بودند، رفتیم تا چگونگی کار آنان را از نزدیک ببینیم. همان جا کنار درختان نخل و روی خاک ها دراز کشیدیم و به خواب رفتیم. ناگهان، با صدای رسول خدا(ص) از خواب برخاستیم و گرد و غبار را از تن و لباس خود تکاندیم. پیامبر وقتی امیرمؤمنان، علی(ع) را خاک آلود دید، خطاب به وی فرمود: «ای ابوتراب!» از آن روز، علی(ع) به لقب ابوتراب مشهور شد.

سپس رسول خدا(ص) به ما فرمود: «آیا می خواهید شما را از بدبخت ترین مردم باخبر سازم؟» گفتیم: «آری». پیامبر فرمود: «از بدبخت ترین انسان ها، یکی سرخ پوست قوم ثمود بود که ناقه ی حضرت صالح(ع) را پی کرد و دیگری، کسی است که بر سر تو، ای علی، ضربت خواهد زد».(42)


عمار در جنگ احد

عمار در جنگ های زمان رسول خدا(ص) فعالانه شرکت داشت و از آزمایش جهاد در راه خدا، سرافرازانه بیرون آمد. یکی از نبردهایی که عمار در آن رشادت های بسیار نشان داد، جنگ احد بود. در روایتی آمده است وقتی عمار، پیشاپیش لشکر در رکاب رسول خدا(ص) با افراد دشمن مبارزه می کرد، جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و پرسید: «این شخص که پیشاپیش تو در برابر دشمن قرار گرفته است و از آیین تو دفاع می کند، کیست؟»

حضرت فرمود: «این شخص عمار یاسر است». جبرئیل گفت: بَشِّرهُ بالجنَّهِ، حُرِّمَت النارُ علی عمّار؛(43) «ای رسول خدا، عمار را به بهشت مژده ده! آتش دوزخ بر وی حرام شده است».


کشتن جاسوس دشمن

عمار یاسر از جمله سربازان رشید اسلام بود که در جنگ احد با همه ی توان جنگید. در این جنگ، یکی از مشرکان به نام «معاویه بن مغیره»، پس از شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا(ع)، در مثله کردن بدن او شرکت کرد و بینی حمزه(ع) را برید. سپس از لشکر دشمن جدا شد. از آنجا که معاویه بن مغیره با برخی از مسلمانان خویشاوندی نزدیک داشت، بر آن شد به کمک ایشان در مدینه بماند تا اخبار شهر را به مشرکان مکه برساند. وقتی پیامبر باخبر شد که معاویه بن مغیره در مدینه و به دنبال امان گرفتن از مسلمانان است، دستور داد وی را بیابند. پیش از اینکه اصحاب وی را بیابند، یکی از شخصیت های سرشناس صحابه نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «معاویه به خانه ی من پناه آورده است.

 من آمده ام برای او از شما امان بگیرم. وی را به من ببخشید». رسول خدا(ص) معاویه بن مغیره را به آن صحابی بخشید؛ به شرط اینکه تا سه روز بیشتر در مدینه نماند. آن گاه پیامبر سوگند یاد کرد که اگر وی پس از سه روز در مدینه یا اطراف آن دیده شود، کشته خواهد شد. با این حال، معاویه بن مغیره پس از پایان سه روز از مدینه خارج نشد و می کوشید با پنهان شدن در مکان های گوناگون، همچنان به جاسوسی برای مشرکان ادامه دهد.

پس از پایان روز سوم، رسول خدا(ص) به یارانش فرمود: «معاویه هنوز در مدینه است. بروید و او را بیابید». بنابر نقلی، امیر مؤمنان، علی(ع) و عمار یاسر برای جست و جوی وی مأمور شدند و سرانجام او را نزدیک مدینه یافته، به سزای عمل زشتش رساندند. بنابر نقلی دیگر، زید بن حارثه و عمار یاسر پس از جست و جو، معاویه را در «جمّاء» (یکی از محله های مدینه) یافتند و به زندگی خائنانه اش پایان دادند.(44)


پاسخ عمار به شبهه های یهودیان

دشمنان اسلام با روش های گوناگون می کوشیدند تا یاران رسول خدا(ص) را به تردید دچار سازند. یکی از ترفندهای منافقان و دشمنانی چون یهودیان این بود که می کوشیدند با طرح شبهه، در اعتقاد مسلمانان تزلزل ایجاد کنند. آورده اند پس از شکست مسلمانان در جنگ احد، شماری از یهودیان با عمار یاسر و حذیفه بن یمان دیدار کردند و به آنان گفتند: «آیا آنچه در جنگ احد بر سر شما آمد، ندیدید؟

 این جنگ نشان داد که محمد(ص) پیامبر خدا نیست و جنگ او مانند جنگ دیگر فرمانروایانی است که گاهی شکست می خورند و گاهی پیروز می گردند. بنابراین، از چنین دینی [که سست و فاقد توان غیبی است] دست بردارید. آیا خسارت هایی که بر شما وارد شد، برای اینکه از ایمان و اسلام دست بردارید، کافی نیست؟»

حذیفه بن یمان با اینکه در شمار یاران باشخصیت و بزرگ پیامبر بود، با شنیدن این حرف ها ناراحت شد و در حالی که ایشان را لعن می کرد، از مجلس خارج شد. ولی عمار یاسر ماند و به شبهه ای که آنها مطرح کردند، این گونه پاسخ داد: «ای یهودیان، محمد(ص) در جنگ بدر به اصحاب خود وعده ی پیروزی داد؛ به شرط آنکه صبر و پایداری پیشه کنند. چون مسلمانان در آن جنگ پایداری کردند، پیروز شدند.

 در جنگ احد نیز پیامبر به شرط صبر و پایداری وعده ی پیروزی را داده بود، ولی گروهی از مسلمانان، لحظه ای دستور پیامبر خدا را نادیده گرفتند و از جنگ دست کشیدند و به آن شکست تلخ دچار شدند. اگر آنان از محمد پیروی می کردند، بدون تردید باز پیروز میدان بودند». یهودیان چون از پاسخ عمار غافل گیر شدند، به او گفتند:

«آیا [پیامبر] با پیروی افرادی مانند تو بر بزرگان قریش پیروز می شد، با اینکه ضعف و ناتوانی از ظاهر و امکانات ناچیز شما آشکار است؟ این شکست بدون تردید از کم شماری نیرو و امکانات جنگی تان بود، نه به سبب سرپیچی از پیامبرتان». عمار به آنان پاسخ داد: «سوگند به خدا، با پیروی از پیامبر بی شک به هدفمان می رسیم. خداوند توانا وعده داده است که هر کس از دستورهای وی پیروی کند، پیروز می شود و وعده ی خدا حق است».

وقتی عمار با عنایت پیامبر اکرم(ص) توانست به گونه ای معجزه آسا، سنگ بزرگی را که چند برابر وزنش بود، بردارد، برخی از یهودیان حاضر، به معجزه بودن این کار اعتراف کردند و همان جا ایمان آوردند. اما برخی باز بر عناد و انکار خود پای فشردند. عمار خواست با ایشان درگیر شود، ولی پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ای عمار، خداوند می فرماید: "عفو و گذشت کنید تا خداوند فرمان خویش(جهاد) را بفرستد"(45)»(46)


عمار در روز فتح مکه

عمار یاسر در جنگ های ذات الرقاع، جنگ خندق و فتح مکه نیز حضور داشت. ام سلمه می گوید: «در جنگ خندق(که در سال پنجم هجرت رخ داد)، عمار نزد پیامبر آمد. رسول خدا(ص) وقتی وی را دید، فرمود: "فرزند سمیه به دست گروهی ستمگر کشته می شود"».(47)

در روز فتح مکه که سال هشتم هجرت رخ داد، پیامبر خدا عفو عمومی اعلام کرد و فرمود: «همه ی مردم در امان اند و نباید هیچ یک از مردم مکه کشته شوند».

به این ترتیب، به جز چند تن از مشرکان به دلیل خباثت و ستمگری بسیار، از عفو پیامبر بهره نبردند، همه بخشیده شدند. برخی افراد که پیامبر آنان را نبخشود، عبارت اند از: عبدالله بن خطل، عبدالله بن ابی سرح، مقیس بن صبابه، ام ساره و.... گروهی شمار این افراد را هشت مرد و چهار زن نوشته اند. بنابر برخی روایت ها، چهار تن از ایشان به دست حضرت علی(ع) کشته شدند. بنابر قولی، عبدالله بن خطل نیز که می خواست به کعبه پناهنده شود، به دست سعید بن حریث و عمار یاسر کشته شد و به گفته ی برخی، عمار به تنهایی او را به سزای عملش رساند.(48)


رسیدن عمار به معرفت و کمال

آورده اند روزی رسول خدا(ص) به عمار یاسر فرمود: «ای عمار، تو از فقهای بزرگی». عمار عرض کرد: «ای رسول خدا، برای من کافی است که به مقام شما و اینکه فرستاده ی پروردگار جهانیان و سرور و بزرگ همه ی آفریدگان جهانید، معرفت دارم، و [همانا] علی بن ابی طالب(ع)، وصی و جانشین تو و بهترین جانشین پس از توست، و همانا سخن حق، سخن تو و سخن او و کار حق، کار تو و کار اوست». سپس افزود: «خداوند مرا به دوستی با شما و دشمنی با دشمنان شما موفق نکرد، مگر برای اینکه مرا در دنیا و آخرت همدم شما کند».

پیامبر اکرم(ص) فرمود: سخنان تو درست است. خداوند به دست تو، دین را تأیید می کند و به وجود تو، عذرهای غافلان را نابود می سازد و به وسیله ی تو، عناد و لجاجت دشمنان کینه ورز را آشکار می کند. ای عمار، آن هنگام که گروهی متجاوز و ستمگر تو را می کشند، در پرتو علم و معرفت، به این مقام و کمال رسیده ای.

پس بر علم و معرفتت بیفزا تا بر فضل و کمالت افزوده شود. هر گاه بنده ای برای به دست آوردن دانش بیرون می رود، خداوند از فراز عرش ندا می دهد: «آفرین بر تو ای بنده ی من! آیا می دانی در پی چه مقامی هستی و به دنبال کدام درجه می گردی؟ تو به مقام کسانی می رسی که فرشتگان مقرب من افتخار می کنند که همدم آنان باشند». تو [با این کوشش در راه دست یافتن به معرفت]، بی شک به مراد خود می رسی و به هدف و مقصودت خواهی رسید.(49)


عمار یاسر پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)

عمار در زمان پیامبر اکرم(ص) همدم و یار ایشان بود و در همه ی فراز و نشیب ها حضور داشت. وی پس از رحلت رسول خدا(ص) نیز با واقع بینی، فداکاری، ایثار و حق پرستی به مبارزه با انحراف ها و حمایت جدی از اسلام حقیقی و نبوی پرداخت. وی پس از رحلت رسول خدا(ص) نیز در همه ی صحنه ها حضور داشت و همدم و یاور امیرمؤمنان، علی(ع) بود.

عمار، مسلمانی پر صلابت، جنگجویی با شهامت و بیدارگری تیزبین بود که در دفاع از حریم ولایت، لحظه ای نیاسود و ذره ای از تهدیدها نهراسید. هرگز از سرزنش ها و توبیخ ها نگران نشد و حتی تطمیع ها را نیز به هیچ انگاشت و تا آنجا که توان داشت، در حمایت از ولایت کوشید.

وی در حمایت از امام علی(ع) چنان شفاف عمل کرد که بعدها، امام رضا(ع) در برخورد با گروهی از افراد به ظاهر شیعه که ویژگی های شیعه ی واقعی را نداشتند، عمار را شیعه ای حقیقی خواند و فرمود: «شیعه ی علی(ع) افرادی مانند حسن و حسین(ع)، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و محمد بن ابی بکرند. آنان که هیچ گاه با فرمان های آن حضرت مخالفت نکردند و کارهایی را که از سوی آن حضرت نهی شده بود، انجام ندادند».(50)

عمار از جمله کسانی بود که سقیفه و تصمیم گیری های آن را باور نداشت و هرگز با خلیفه ی او بیعت نکرد. او در استیضاح و محاکمه ی ابوبکر که گروه پرشماری نیز حضور داشتند، به همراه چند تن از یاران علی(ع) گرد او را گرفتند و هر یک با بیانی، به وی یادآوری کردند که حق خلافت از آنِ علی بن ابی طالب(ع) است و نه او. نخست خالدبن سعید، سپس ابوذر، سلمان و مقداد سخن گفتند تا اینکه نوبت به عمار رسید.

 عمار از جای برخاست و گفت: «ای ابوبکر، حقی را که خداوند برای دیگری قرار داده است، به خود اختصاص مده و نخستین کسی مباش که توصیه های رسول خدا(ص) را درباره ی خاندانش به دست فراموشی سپرده است. حق را به اهلش بازگردان تا بار خویش را سبک گردانی و در قیامت، رسول خدا(ص) را شادمان دیدار کنی...».(51)

عمار در هر فرصت، مسئله ی شایستگی علی(ع) را برای خلافت و رهبری مسلمانان مطرح می کرد؛ چنان که وقتی عبدالرحمان بن عوف مردم را فراخواند تا درباره ی برگزیدن خلیفه با آنان سخن بگوید، عمار آشکارا گفت: «اگر می خواهید مردم یک رأی باشند و اختلاف نکنند، با علی(ع) بیعت کنید». مقداد نیز سخنان وی را تأیید کرد.(52)

تلاش عمار در آگاه ساختن مردم از حقانیت اهل بیت(ع) ادامه داشت و لحظه ای قطع نشد؛ تا آنجا که امام علی(ع) به وی فرمود: «ای اباالیقظان(ای بیداردل)، به خدا سوگند، در این راه یاران بایسته ای نخواهی داشت و من نمی خواهم وارد کاری شوی که توان و امکانات لازم آن را نداری».

عمار یاسر از ماجرای انحرافی سقیفه، چنان دل پرخونی داشت که بعدها، وقتی رویدادهای تلخی مانند صفین پدید آمد، می گفت: «از آغاز، درباره ی علی(ع) راه را کج کردند. از این روی، این راه تا پایان، راست نخواهد شد. ریشه ی اصلی آن همه حوادث تلخ در عصر خلافت علی(ع)، همان انحراف پس از رحلت رسول خدا(ص) بود و از همان جا آغاز شد».(53)
 

عمار از زبان امیرمؤمنان(ع)

عمار از بهترین یاران امیر مؤمنان، امام علی (ع) بود. وی از اندک کسانی بود که در حقانیت مولا علی (ع) لحظه ای تردید نکرد. وی در سخت ترین موقعیت ها، حقانیت آن حضرت را به همگان یادآور می شد. امام علی (ع) نیز عمار را بسیار دوست داشت.

امیر مؤمنان خطاب به عمار می فرمایند: «ای عمار! خداوند از سوی خود و از سوی پیامبرت، بهترین پاداش را به تو بدهد. تو دوستی خوب، همدمی نیکو و برادری شایسته ای». (54)

آورده اند امام علی (ع) به مردمی بی وفا و سست عنصر گرفتار شده بود که از دستورهایش سرباز می زدند و در عمل به وظیفه، کوتاهی می کردند. از این روی، با حسرت و اشتیاق از یاران باوفایش، از جمله عمار، با اوصافی بسیار والا یاد می کرد. از جمله فرمود: «کجایند برادران من؟ که سواره به راه می افتادند و در راه حق گام بر می داشتند. کجاست عمار؟... ] کجایند آنان[ که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان برای ستمگران فرستاده شد؟»

آن گاه حضرت گریست و سپس افزود:«آه برادرانم! همانان که قرآن را می خواندند و به کار می بستند؛ در فریضه ها دقت می کردند؛ فرایض را به پا می داشتند؛ سنت ها را زنده می کردند؛ بدعت ها را می راندند؛ دعوت به جهاد را می پذیرفتند؛ به رهبر خود اطمینان داشتند و صمیمانه از او پیروی می کردند». (55)

امیر مؤمنان، علی (ع) می فرمود: «خدا، عمار را رحمت کند، آن روزی که اسلام آورد و خدا او را رحمت کند، آن روز که شهید شد و خدا او را رحمت کند، آن روز که مبعوث شود. بهشت گوارای او باد. عمار همیشه با حق بود.» (56)
 

وفاداری عمار به آیه ی مودت

وقتی آیه ی 33 سوره ی شورا (57) نازل شد، رسول خدا (ص) مردم را گرد آورد و آنان را از نزول این آیه آگاه ساخت. همه ی حاضران گفتند: «ما بنابر این آیه، محبت و دوستی با اهل بیت (ع) را در هر موقعیتی حفظ می کنیم». ولی پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) تنها هفت تن به سفارش این آیه عمل کردند. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: وَالله ما وَفی بها الّا سبعهً؛ «سوگند به خدا، تنها هفت تن به این آیه وفا کردند». سپس با معرفی این هفت تن، عمار یاسر را به منزله ی چهارمین تن ستود.(58)

عمار هنگام غسل دادن بدن مبارک پیامبر خدا (ص) شرکت داشت. امیر مؤمنان، علی(ع) در این باره می فرماید: «... من آنان (مردم) را به یاری دعوت کردم، ولی هیچ یک از ایشان پاسخ مرا نداد، جز چهار تن: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر».(59)

همچنین آورده اند: هنگامی که حضرت زهرا (س) به شهادت رسید، بنابر وصیت آن حضرت، کسی را باخبر نکردند؛ به جز چند تن که امام علی آنان را برای خاک سپاری آن حضرت دعوت کرد. یکی از ایشان، عمار یاسر بود.(60)

عمار پس از رحلت رسول اکرم(ص) و حضرت فاطمه ی زهرا(س)، در ردیف بهترین یاران امیر مؤمنان، علی(ع) بود و در سخت ترین موقعیت ها، تا پای جان از ایشان و اهل بیت(ع) حمایت کرد.

عمار راوی حدیث غدیر

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، باید برخی افراد امین و معتمد مردم، رویداد غدیر را برای ایشان شرح می دادند، ولی بسیاری از ترس به خطر افتادن جان یا منافع و موقعیتشان از این کار سرباز زدند. عمار از جمله کسانی بود که با شهامت و صداقت، این رویداد را برای مردم باز می گفت.

آورده اند: وقتی عثمان کشته شد، گروهی مردم را به سوی معاویه فرا می خواندند. از این روی، ضرورت یافت که گروهی ماجرای غدیر را آن گونه که دیده بودند، برای مردم بیان کنند. پس چهار تن، از جمله عمار، پس از سخنان امیر مؤمنان، علی (ع) از جای برخاستند و رویداد غدیر را این گونه گزارش دادند:

گواهی می دهیم که این سخنان را از پیامبر شنیدیم و آنها را به خاطر سپردیم. آن روز علی (ع) کنار پیامبر اکرم (ص) ایستاده بود. پیامبر خدا فرمود: ای مردم، خداوند به من دستور داده است تا جانشین خود و امام شما را که خداوند در کتابش، اطاعت از وی را بر مؤمنان واجب کرده است، برگزینم...

ای مردم، گواهی می دهم که ولایت، مخصوص علی بن ابی طالب (ع) است و فرزندان برادرم، جانشین من و اوی اند. علی (ع) نخستین آنهاست. سپس حسن (ع) و حسین (ع) و سپس نه تن از فرزندان حسین (ع) هستند. آنان از قرآن جدا نمی شوند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. (61)
 

عمار و بیان فضایل علی بن ابی طالب (ع)

هنگامی که دوستی با علی (ع) و همکاری و همراهی با او، جرم به شمار می آمد و عاملان حکومت می کوشیدند فضایل آن حضرت را انکار کنند، چند تن از مسلمانان، بدون ترس و با شجاعت از آن حضرت حمایت می کردند. آنان فضیلت های امام (ع) را در قالب روایت هایی که رسول خدا (ص) شنیده بودند، برای مردم بیان می کردند.

می گویند عمار این روایت ها را بارها و به مناسبت های گوناگون برای مردم بیان می کرد. از جمله روایت کرده است: در یکی از جنگ ها با رسول خدا (ص) همراه بودم. حضرت علی (ع) پرچم دار دشمن را کشت و صفوف دشمن را فروپاشید. همچنین خداوند در این جنگ عمروبن عبدالله جحمی و شیبه بن رافع را به دست مسلمانان نابود کرد. [پس از جنگ] من نزد رسول خدا (ص) رفتم و عرض کردم: «ای رسول خدا، علی به خوبی در این نبرد جنگید و حق جهاد در راه خدا را ادا کرد». پیامبر خدا در پاسخ من فرمود: «زیرا علی از من است و من از اویم.

 علی، وارث دانش من و برآورنده ی دین من خواهد بود. وی وفا کننده به پیمان من و جانشین پس از من است. اگر علی (ع) نباشد، مؤمن خالص پس از من شناخته نمی شود. او محور حق و معیار شناخت مؤمن خالص است. جنگ وی، جنگ من و صلح وی، صلح من، و صلح من صلح خداست. او پدر دو سبط من (حسن و حسین (ع)) و پدر امامان پس از من است. خداوند، آنان را که امامان هدایتگرند، از صلب او آشکار می کند و یکی از آن امامان، مهدی این امت است...». (62)
 

سفارش پیامبر خدا (ص) به عمار

روزی رسول خدا (ص) درباره ی فضایل امیر مؤمنان، علی (ع) برای عمار چنین سخن گفت: «ای عمار، به زودی پس از من آشوب هایی پدید خواهد آمد. در این هنگام از علی و یارانش پیروی کن؛ زیرا علی با حق است و حق نیز با علی است. ای عمار، تو به زودی همراه علی با دو گروه ناکثین و قاسطین خواهی جنگید. سپس گروهی ستمگر تو را می کشند».

عمار با شنیدن سخنان پیامبر گفت: «ای رسول خدا، [حضور من در] این جنگ، برای خشنودی خدا و رسولش است؟»

پیامبر فرمود: «آری، برای خشنودی خدا و رسولش است و نوشیدنی پایانی تو در این دنیا نیز مقداری شیر خواهد بود».(63)
 

کناره گیری نکردن عمار

پس از رحلت رسول خدا (ع)، اوضاع بسیار تغییر کرد و عمار و برخی دیگر از مسلمانان، به سبب پیروزی از امیرمؤمنان، علی(ع)، از سوی گروهی کنار زده شدند، ولی هیچ یک از ایشان به انزوا و کناره گیری از مسئولیت های اجتماعی تن ندادند. عمار همواره در اموری که به سود نظام اسلامی و در جهت حفظ مکتب دین بود، فعالانه شرکت داشت.

 وی در جنگ با کفار شرکت می کرد و مسئولیت برخی امور و حکمرانی نقاطی از جامعه ی اسلامی را، تا آنجا که به صلاح اسلام و رضای امام علی(ع) بود، می پذیرفت. وی همواره به سود اسلام در صحنه ی اجتماع حاضر بود. از این روی، در جنگ یمامه که سال دوازدهم هجری و هم زمان با خلافت ابوبکر، میان سپاه اسلام و مسیلمه ی کذاب رخ داد، شرکت کرد. واقدی می گوید: «عمار یاسر را در این جنگ دیدند که روی سنگ بلندی ایستاده بود و فریاد می کرد: «ای مسلمانان، آیا از بهشت می گریزید؟ من عمار یاسرم. نزد من بیایید. او در حالی که گوشش آسیب دیده بود، با شجاعت می جنگید».(64)

عمار در ماجرای فتح ایران نیز شرکت داشت و از امیران لشکر اسلام بود. او اغلب به عمر نامه می نوشت و وی را از رویدادها آگاه می کرد. عمر نیز به استناد نامه ی عمار یاسر، گزارش پیشروی های سپاه اسلام را برای مردم مدینه بیان می کرد.(65)

عمار مدتی از سوی عمر، همراه عبدالله بن مسعود به کوفه رفت و اداره ی امور این شهر را بر دوش گرفت. بعدها وقتی به دلایلی او را برکنار کردند، از وی پرسیدند: «آیا از این برکناری ناراحت شدی؟» عمار پاسخ داد: «من از انتصاب به این مقام خشنود نشدم که از برکناری از آن ناراحت شوم». (66) از اینجا آشکار می شود که عمار، همانند مولایش، علی (ع) تنها به وظیفه می اندیشید، نه به مقام و موقعیت.
 

انتقاد از عملکرد عثمان و تحمل آزارها

عمار به دلیل صراحت و صداقت، بارها در زمان خلفای پس از رسول خدا (ص) آزار دید، او و چند تن از دوستان مؤمنش، هرگاه می دیدند به سنت و سیره ی رسول اکرم (ص) عمل نمی شود، به اعتراض زبان می گشودند. روزی عمار در دفاع از امیر مؤمنان، علی (ع) کتک می خورد. روز دیگر، به سبب پشتیبانی از ابوذر بی مهری می دید. روزی به دلیل عمل به وصیت نامه ی عبدالله بن مسعود سرزنش می شد. بار دیگر برای اجرای وصیت نامه ی مقداد، هدف خشم قرار می گرفت. اما هرگز از باورهای حقش دست بر نمی داشت. وی هنگام ضرورت، در اعتراض به کارهای حکومت اعلامیه می داد. قطع نامه ای که عمار به همراه برخی اصحاب رسول خدا (ص) در یازده ماده تنظیم کردند، معروف است.

آورده اند: عمار نامه را نزد عثمان برد. عثمان نخست از گرفتن نامه خودداری کرد، عمار به او گفت: «این نامه ی گروهی از صحابه است که برای نصیحت به تو نوشته اند». عثمان پس از آگاهی از محتوای نامه به عمار گفت: «چگونه به خود اجازه داده ای چنین نامه ی تهدید آمیزی را نزد من آوری!»

عمار پاسخ داد: «چون برای تو از دیگران خیر خواه ترم، به خویش اجازه دادم تا تو را از دیدگاه های اصحاب رسول خدا (ص) آگاه سازم و به تو هشدار دهم».

عثمان برآشفت و به غلامانش دستور داد عمار را بزنند. خود نیز در این کار شرکت کرد و او را کتک زد؛ به گونه ای که بعضی از دنده هایش شکست.(67)

رفتار عثمان با عمار اعتراض مردم را برانگیخت. (68)

عمار به گونه ای کتک خورده بود که ام سلمه (همسر پیامبر) وی را در حال بی هوشی به خانه اش برد تا جانش را نجات دهد. در آنجا مروان بن حکم که عامل عمده ی تحریک ها بود، به عثمان گفت: «اگر عمار را بکشی، از دست دیگران نیز خلاص می شوی».(69)

یکی از آثار کتک های عثمان به عمار، آن بود که وی تا پایان عمر نمی توانست بول خود را نگاه دارد.(70) گویا کتک خوردن عمار، پیش از درگذشت ابوذر بوده است. به همین دلیل گفته شده که ابوذر در انتقادهای خود از این مسئله نیز یاد می کرد.(71)

وقتی عمار به هوش آمد، نخست نماز ظهر و عصر قضا شده اش را به جای آورد. سپس گفت: الحمدلله لیس هذا اول یوم اوذینا فی الله؛ «سپاس پروردگار را که این نخستین بار نیست در راه خداوند آزار می بینم».(72)

عمار در شمار اندک مؤمنانی بود که همواره خلافت جامعه ی اسلامی را حق امام علی(ع) می دانست و حاضر بود برای احقاق این حق، هر گونه مرارت و سختی ای را تحمل کند. اما امام علی (ع) او را به صبر و آرامش دعوت می کرد و به او وصیت پیامبر را یادآور می شد که با یاران اندک نمی توان در مسیر اثبات این حق گام برداشت. او در دوران دو خلیفه ی نخست، دندان بر جگر گذاشت و صبر کرد. حتی گاهی برای مصالح جامعه ی اسلامی و مسلمانان با اجازه ی امیر مؤمنان، علی(ع)، در برخی کارهای اجرایی شرکت داشت.

اما وقتی عثمان به خلافت جامعه ی مسلمانان برگزیده شد، عمار دیگر عنان صبر را از دست داد و به تحمل اعمال ننگین حکومت حاضر نشد. اقدام های آشکار و بی پرده ی عثمان در به کارگیری عناصر قدرت طلب و تجمل پرست، خیانت های علنی او به بیت المال مسلمانان، بخشش های بی شمارش به اطرافیان، طرد صحابه ی رسول خدا (ص) و تبعید برخی از ایشان، نارضایتی اصحاب رسول خدا (ص) را فراهم کرد؛ به گونه ای که هیچ یک از ایشان، نه تنها به یاری حکومت حاضر نشدند، بلکه به عملکرد او اعتراض کردند.

آورده اند: در خزانه ی عمومی مدینه، کیسه ای آکنده از جواهرات و زیورآلات بود. عثمان مقداری از آن را برداشت تا یکی از افراد خانواده اش، خود را با آنها بیاراید. مردم او را برای این کار سرزنش و به وی انتقاد کردند و سخنان تندی بر ضدش گفتند؛ به گونه ای که عثمان به خشم آمد.

او که از نارضایتی مردم آگاه بود، در اجتماعی گفت: «استفاده ی خلیفه از غنایم عیبی ندارد و کار نادرستی نیست. هر چند برخی از مردم نپسندند و به اعتراض لب گشایند». امام علی (ع) که در این جمع حضور داشت، در پاسخ به عثمان فرمود: «اگر این گونه رفتار کنی، مردم قدرت را از تو بازپس خواهند گرفت». عمار گفت: «به خدا سوگند، نخستین کسی که اعتراض کند، من خواهم بود».

عثمان در پاسخ عمار گفت: «ای پسر سمیه! آیا در برابر من گستاخی می کنی؟» سپس دستور داد تا عمار را بازداشت کنند. مأموران حکومتی، عمار را به دارالحکومه بردند و چندان زدند که از هوش رفت. وقتی به هوش آمد، گفت: «سپاس خدای را که بارها در راه رضای او آزار دیده ام. در گذشته به وسیله ی مشرکان و امروز به دستور مأموران خلیفه». (73)

علامه امینی(ع) می نویسد: «مسلم است که رفتار خشن و زننده ای که با عمار یاسر شده، سخت ناروا بوده است و هیچ کس نمی تواند آن را توجیه و تأیید نماید».

ممکن است کسی مدعی شود که خلیفه با هدف تأدیب، چنین کارهای زشت و ناروایی را انجام می داد. اما باید توجه داشت که کسی را تأدیب می کنند که بی ادبی ای از او سر زده یا سخنی به باطل و بهتانی بر زبان آورده باشد، یا حرفی برخلاف حق یا در مخالفت با احکام و شریعت اسلام گفته باشد، در حالی که همه می دانیم مقام عمار بالاتر از اینهاست. او تنها به حق دعوت کرده، مردم را به رویه و آموزه های اسلام فرا می خواند و از ستمی که بر دیگران می رفت، شکایت می کرد. او به وصیتی که به وی شده و ادایش ملتزم بود، عمل می کرد. از همین روی، نامه ای را که گروهی از مؤمنان و پارسایان و اصحاب رسول خدا (ص) نوشته و در آن امر به معروف و نهی از منکر کرده بودند، به زمامدار رساند.

کدام یک از این کارها در شریعت اسلام، ممنوع و جرم بوده که خلیفه خواست عمار را به خاطر انجامش، تأدیب کند و به راه راست اسلام بازآورد؟ مگر حکومت اسلامی، حکومتی استبدادی و دیکتاتوری یا سلطنتی است که به مقتضای آن، مردان پاک و اصلاح طلب را بزنند و شکنجه دهند؟

وانگهی، اگر خلیفه خود را وظیفه دار تأدیب و کیفر خلاف کاران می دانست، چرا کسانی مثل عبیدالله بن عمر، حکم بن ابی العاص، مروان بن حکم، ولیدبن عقبه، سعیدبن عاص و تبهکاران دیگری را که همگی شایسته ی کیفر بودند و بارها اجرای احکام کیفری اسلام در موردشان واجب شد، واگذاشت. حتی می کوشید دلشان را به دست آورد و از خزینه ی مسلمانان به آنان می بخشید و از ایشان دفاع می کرد. او چنین افرادی را بر جان و مال مردم مسلط می ساخت و به مقام فرماندهی سپاه و استانداری می گماشت؟

آری، او همه ی کیفرها و تأدیب ها را درباره ی مردان صالح، نیکوکار، خیرخواه و اصلاح طلبی مثل عمار یاسر، ابوذر غفاری، عبدالله بن مسعود و دیگر یارانشان اجرا می کرد. (74)
 

اعتراض به تبعید ابوذر غفاری

وقتی ابوذر غفاری، یکی از نزدیک ترین یاران رسول خدا (ص)، به سبب امر به معروف و نهی از منکر و یادآوری های دل سوزانه به حاکمان عصر، از سوی خلیفه ی سوم به سرزمین ربذه تبعید شد، عثمان فرمان داد تا جارچیان اعلام کنند که هیچ کس حق ندارد ابوذر را بدرقه کند یا با او گفت و گو نماید. اما عمار به همراه امیرمؤمنان، علی (ع) و فرزندانش و عقیل، بدون توجه به تهدیدهای حکومت، آن یار پاک باز پیامبر را هنگام رفتن به سوی تبعیدگاه بدرقه کرد و ابوذر را دل داری داد و از حکومت عثمان انتقاد کرد.

سرانجام ابوذر در بیابان های خشک و بدآب و هوای ربذه جان به جان آفرین تسلیم کرد و خبر درگذشت مظلومانه ی او به مدینه رسید. عثمان که خود، ابوذر را تبعید کرده بود، پس از شنیدن این خبر گفت: «خدایش رحمت کند!» (75)

عمار که در آن مجلس حضور داشت، نتوانست خاموش بماند. از این روی، گفت: «آری، ما از صمیم قلب می گوییم، خدا ابوذر را رحمت کند و او را بیامرزد».

این حرف در حقیقت کنایه ای به عثمان بود که یار پیامبر را تبعید کرد و زمینه ی مرگ او را فراهم آورد و اکنون برایش رحمت می طلبد. این سخن بر عثمان گران آمد و با توجه به کینه و دشمنی دیرینه ای که از عمار در دل داشت، به او پرخاش کرد و گفت: «تو می پنداری من از تبعید ابوذر پشیمان شده ام؟»

عمار پاسخ داد: «خیر، به خدا هرگز فکر نمی کنم که تو از چنین کار زشتی پشیمان شده باشی؟»

عثمان گفت: «عمار را بزنید و او را نیز به ربذه ببرید تا در آنجا باشد و بمیرد!»

عمار گفت: «به خدا سوگند که جوار گرگان و سگان بر من خوش تر می آید تا اینکه نزدیک تو باشم» و با بی اعتنایی از نزد عثمان رفت.

عثمان سرانجام تصمیم گرفت که عمار را نیز تبعید کند. گروهی از بنی مخزوم که عمار هم پیمان قبیله ی آنان بود، با شنیدن این خبر نزد امام علی (ع) آمدند و نگرانی خود را از تصمیم عثمان این گونه ابراز کردند:

«یا اباالحسن، قربت و قرابت ما با پدرت، ابوطالب، آشکار است و پشت ما به شماست. بی شک می دانید که عثمان فرمان داده عمار را نیز مانند ابوذر به ربذه بفرستند. وی آن قدر درباره ی عمار گستاخ شده بود و او را چنان کتک زد که به مرض فتق دچار شد و از هوش رفت، ولی ما صبر پیشه کردیم و از او انتقام نگرفتیم. اکنون اگر عثمان چنین کاری بکند ما نیز آرام نمی نشینیم. این کار با تدبیر شما می تواند پایان یابد. کرمی نما و کرامتی فرما، بلکه عثمان را از این کردارهای زشت بازدارید».

امام علی (ع) به آنان فرمود: «اگر شما نیز نمی آمدید و نمی گفتید، من آنچه می بایست به عثمان بگویم، می گفتم. هم اکنون می روم و او را از رفتارهای ناپسندش برحذر می دارم. مطمئن باشید که نمی گذاریم عثمان تصمیمش را اجرا کند».

سپس حضرت نزد عثمان رفت و فرمود: «ای عثمان! تا کی می خواهی به پند و اندرز ناصحان گوش ندهی و در کارهای ناستوده با شتاب گام برداری؟ دیروز ابوذر غفاری را که از اخیار اصحاب رسول خدا (ص) بود، به ربذه تبعید کردی تا در همان غربت و کربت جان داد و مسلمانان بر تو بر سرزنش و شناعت زبان گشودند. اکنون نیز شنیده ام که درباره ی عمار همان خیال به سرت زده و می خواهی او را به ربذه بفرستی! از خدا شرم کن و عمار را نرنجان و بیش از این مسلمانان را آزار نده».

عثمان از توبیخ شدید امام علی (ع) به سبب ماجرای ابوذر و تصمیم او بر اخراج عمار خشمگین شد و گفت: «این چه حرفی است که می زنی؟ من باید تو را از این شهر بیرون کنم؛ چون عمار و امثال او را تو مغرور می کنی و تو فریبشان می دهی و آنان را تو بر من می شورانی!»

حضرت فرمود: «باشد، اگر می خواهی مرا نیز تبعید کن. تو به کجا رسیده ای که با من چنین حرف می زنی و درباره ی من این گونه می اندیشی؟ اکنون اگر می خواهی خود را بیازما تا قدر و اندازه ات را بهتر بدانی. اما اینکه می گویی من عمار و دیگران را تحریک می کنم؛ به خدا سوگند همه ی اینها از کردار توست؛ زیرا آن قدر خلاف شریعت و دین عمل می کنی که مردم دین دار تاب دیدنش را ندارند و به ناچار به تو اعتراض می کنند. آن گاه خشمگین می شوی و مردم را آزار و شکنجه می کنی». علی (ع) پس از بیان این جمله ها از دربار عثمان خارج شد.(76)

بنی مخزوم نزد آن حضرت آمدند و علی(ع) آنچه را که بین ایشان گذشته بود، بازگو فرمود. آنان حضرت را ستودند و عرض کردند: «اگر شما عثمان را از این کارهای زشت و ناروا باز ندارید، او به یک تن از مخالفانش به اقامت در وطن اجازه نمی دهد و همه را به ربذه و مانند آن تبعید می کند تا چون ابوذر در غربت بمیرند».

عمار از آن پس، کمتر در برنامه های عمومی حاضر می شد و مواضع بنی مخزوم و سخن امام علی(ع) موجب شد تا عثمان از تصمیم خود بازگردد.(77)
 

عمار در زمان حکومت امام علی(ع)

پس از آنکه عثمان کشته شد، مردم به علی بن ابی طالب(ع) روی آوردند و از وی خواستند زمام امور را به دست گیرد. پس، عمار خطاب به مردم گفت: «ای انصار، شما حاضر بودید و رویدادهای گذشته را دیدید. اگر اکنون نیز به راه درست نیندیشید، بار دیگر به فاجعه هایی که پس از رسول خدا روی داد، دچار خواهید شد. همانا حضرت علی، شایسته ترین و سزاوارترین فرد برای رهبری است؛ زیرا وی از نظر پیشینه اش در اسلام و فضایل، بر همگان برتری دارد».

پس از این سخنان، انصار همگی گفتند: «ما به رهبری امیرمؤمنان، علی(ع) راضی هستیم...».(78)
 

عمار یار سفر و حضر امام علی (ع)

پس از آنکه امیر مؤمنان، علی (ع) زمام امور را در دست گرفت، عمار از جمله افرادی بود که همواره کنار حضرت انجام وظیفه می کرد و در جایگاه معاون نخست امام علی (ع)، مشکلات مردم را حل می کرد. وقتی جنگ جمل پیش آمد، عمار یاسر با همه ی وجود می کوشید تا سپاه آن حضرت را تجهیز کند.

آورده اند وقتی مغیره، عمار را دید که برای امیرمؤمنان، علی (ع) نیرو جمع می کند، به وی گفت: «ای عمار! به نظر من، تو نیز در خانه بنشین تا به طور کامل روشن شود که چه کسی بر حق است. آن گاه ما با بینش کامل در راه افراد هدایت یافته گام بر می داریم». عمار در پاسخ وی گفت: «به خدا پناه می برم که پس از بینایی کور شوم و کاری کنم که افرادی که بر آنان پیشی داشته ام، به من برسند و کسانی مرا آموزش دهند که من آنان را آگاه کرده ام...». سپس افزود: «من در نیت خویش استوارم و به زودی با سپاه علی (ع) حرکت خواهم کرد. ای مغیره! تو برو و در گفتار و کردارت خوب بیندیش».

وقتی امام علی (ع) خبر گفت و گوی عمار و مغیره را شنید، به عمار فرمود: «ای عمار، مغیره را رها کن؛ زیرا او از دین به اندازه ای اندوخته است که وی را به دنیا نزدیک سازد. وی به عمد، حق را بر خود مشتبه ساخته است تا شبهه ها را بهانه ی لغزش ها و خلاف کاری های خود قرار دهد». (79)

عمار در این جنگ، نخست کوشید با روشنگری و بیان حقایق، اهل جمل را از جنگ با علی (ع) باز دارد و از کشته شدن آنان جلوگیری کند، ولی وقتی پافشاری آنان را بر موضع نادرستشان دید، با همه ی نیرو با دشمن جنگید. وی با اینکه حدود نود سال داشت، با شجاعت می جنگید. او یکی از سران نیرومند دشمن به نام «عمروبن یثربی» را که پرچم دار بخش چپ لشکر بود، اسیر کرد. وی همچنین پهلوان دیگری به نام «بشر ضبئی» از قبیله ی بنی ضبّه را از پای درآورد. (80) این کار، هم به سپاه اسلام روحیه بخشید و هم بر روحیه ی دشمن اثر منفی گذاشت.
 

روشنگری های عمار در جنگ جمل

طلحه و زبیر نخست با امام علی (ع) بیعت کردند، اما چون به مقام و منصب دلخواهشان دست نیافتند، در رکاب عایشه، مردم را به جنگ با علی (ع) تشویق کردند و حرکت خود را در جهت خون خواهی عثمان و انتقام از قاتلان خلیفه ی مظلوم جلوه دادند.

امام علی (ع) در برابر فتنه ای بزرگ قرار گرفته بود. وقتی خبر طغیان و سرکشی اصحاب جمل به امام علی (ع) رسید، آن حضرت با لشکرش که عمار نیز همراه آنان بود، به سوی بصره حرکت کرد. وقتی به منطقه ی ذی قار رسیدند، امام علی (ع) فرزند بزرگوارش امام حسن (ع)، عمار یاسر، زیدبن صوحان و قیس بن سعدبن عباده را برای جذب نیروهای بیشتر، همراه با نامه ای به سوی کوفه فرستاد.

امام حسن (ع) نامه را برای مردم کوفه خواند، اما ماجرا چندان برای مردم شفاف و روشن نبود؛ زیرا در یک سوی نبرد، عایشه همسر پیامبر و در سوی دیگر، پسر عمو، داماد و یار و همراه همیشگی رسول خدا (ص) قرار داشت.

این بود که عمار از جای برخاست به روشنگری پرداخت و کوشید موضوع را برای مردم روشن سازد. او خطاب به مردم کوفه گفت: «درست است همسر پیامبر که مادر مؤمنان شناخته شده، حرمت و احترام دارد، اما حرمت و حق دین بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست. اگر شما به سوی علی (ع) حرکت کنید، آن حضرت موضوع را برای شما کاملاً روشن خواهد ساخت».

ابوموسی اشعری که والی و فرماندار کوفه بود، پس از شنیدن سخنان امام حسن (ع) و عمار، بر منبر نشست و مردم را از شرکت در این نبرد بازداشت. او گفت: «من از پیامبر شنیدم که فرمود: '' در زمان فتنه و آشوب، خوابیده بهتر از نشسته و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از رونده است''».

عمار گفت: «اگر تو به راستی این سخن را از رسول خدا (ص) شنیده ای، بی شک مخاطب اصلی این سفارش، خود تو بوده ای، نه دیگران؛ زیرا من گواهی می دهم که رسول خدا (ص) نبرد با ناکثین (بیعت شکنان) و قاسطین (از دین برگشتگان) را سفارش کرده است». (81)

به روایتی دیگر، پس از آن عمار با لحنی قاطع، در حالی که محکم ایستاده بود، به ابوموسی گفت: «آن دستی را که به دروغ در گرو گذاشتی به من بده!» ابوموسی دستش را دراز کرد. عمار دست ابوموسی را گرفت و او را از منبر پایین کشید و میان جمعیت پرتاب کرد.

سپس گفت: ... ای مردم، از ابوموسی بپرسید چه کسی این فتنه را برانگیخته است؟ آیا عامه ی مردم با علی (ع) بیعت نکردند؟ آیا این بیعت الزام آور نیست؟ آیا طلحه و زبیر که اکنون عایشه را اغفال کرده اند، با علی(ع) بیعت نکردند؟ آیا اینان پیمان شکنی نکردند؟ آیا علی (ع) این حادثه را ایجاد کرده و معرکه به راه انداخته است که شایسته ی خلع و عزل باشد؟ از ابوموسی اشعری بپرسید و دلیل بخواهید تا فریب کاری و تدلیس او برای شما آشکار شود. آن گاه بنابر دستور خدا برای احقاق حق و یاری امام و پیشوایتان قیام کنید. رحمت خدا بر شما باد. (82)
 

مناظره با عایشه

وقتی جنگ جمل پایان یافت، عمار با عایشه در جایگاه او گفت و گو کرد و افزون بر آشکار ساختن مواضع یاران علی (ع)، از حقانیت مولایش، امیرمؤمنان (ع) دفاع کرد. عمار به عایشه گفت: «ای مادر! چگونه ارزیابی می کنی شمشیر زدن هوادارانت را برای دینشان!»

عمار می خواست به عایشه بفهماند هواداران او مردان ایمان و آگاهی نبودند که میدان را رها کرده، با احساس خطر گریخته اند.

عایشه گفت: «گمان می کنی چون بر ما پیروز شده اید، پیروزی تان دلیل بر حقانیت شماست؟»

عمار در پاسخ گفت: ما بیناتر از آنیم که تو گمان داری! به خدا سوگند، اگر ما با شمشیرهای شما از پای در می آمدیم و شکست خورده، تا نخلستان های «هجر» تعقیب می شدیم، باز هم بر این باور بودیم که حق با یاران علی (ع) است و شما بر باطلید. به خدا سوگند، من بارها درباره ی اصحاب رسول خدا (ص) اندیشیده ام و دریافته ام که علی (ع) آشناترین آنان با قرآن و مقاصد آیه های وحی است و بیش از دیگران ساحت قرآن را ارج می نهد و بیش از هر صحابی دیگر، به روش پیامبر پایبند است. افزون بر این، علی (ع) از اهل بیت پیامبر است و رسول خدا (ص) به او توجه ویژه ای داشته است؛ چه اینکه علی (ع) دشوارترین مشکلات را در این راه تحمل کرده است. (83)

البته در این گفت و گو، عایشه هنوز به آنچه رخ داده بود، نیندیشیده و پیامدهای ناگوار حرکت خود را نسنجیده بود. از این روی، در پاسخ عمار، سخنان درشت به کار می برد، اما چند روز بعد، زمانی که امام علی (ع) به وی اجازه داد تا بصره را به سوی مدینه ترک کند و با یاران شکت خورده اش خداحافظی نماید، تا اندازه ای خود را یافته بود و از فاجعه ای که با دستان او شکل گرفته بود، احساس نگرانی و پشیمانی می کرد. عمار در چنین موقعیتی به عایشه گفت: «پیامبر خدا (ص) با تو پیمان بسته بود که در مسائل سیاسی و اجتماعی دخالت نداشته باشی و رهبری ماجرایی را بر دوش نگیری. اما تو آن پیمان را نادیده گرفته و در بیراهه گام گذاشته ای». عایشه گفت: «آری، به خدا سوگند، این گونه است که تو می گویی!» (84)
 

معاویه خواستار قصاص عمار

عمار از صحابه ی رسول خدا (ص) بود که پس از وفات پیامبر، در رکاب علی (ع) حرکت می کرد. او یکی از یاران پرنفوذ امیرمؤمنان به شمار می آمد. معاویه از اندیشه های عمار درباره ی خودش احساس خطر می کرد. او از موقعیت عمار میان مردم به خوبی آگاه بود و می دید که تبلیغات او در آگاهی مردم و شناخت مسیر حق بسیار مؤثر است. از این روی، می کوشید از هر راهی که ممکن است او را از صحنه ی سیاست و اجتماع خارج سازد.

 بدین ترتیب، یکی از موانع خود را در راه رسیدن به نیت های پلیدش از میان بر می داشت. او به بهانه ی خون خواهی عثمان، عمار را به دست داشتن در قتل عثمان متهم می کرد و خواستار محاکمه ی وی بود. معاویه در نامه ای به امام علی (ع) نوشت: «گروهی از اصحاب پیامبر، از جمله عمار باید برای محاکمه و قصاص از سرزمین مدینه به سوی شام فرستاده شوند».

امام علی (ع) این درخواست معاویه را بسیار بیجا و گزاف شمرد و اعلام کرد: «کجا می توان مانند عمار کسی را یافت؟ به خدا سوگند، هرگاه ما گرداگرد رسول خدا (ص) پنج تن بودیم، عمار ششمین ما بود. اگر چهار تن بودیم، او پنجمین ما بود. چگونه می توان صحابه ی مخلص و با ایمانی چون عمار را به دست معاویه سپرد تا به انتقام خون عثمان- خونی که بر گردن دیگران است- او را بکشد». (85)
 

عمار؛ نماد حقانیت علی (ع)

وجود شخصیت های بزرگی چون عمار در سپاه امام علی (ع) می توانست برای مردم آن زمان، یکی از ملاک های حقانیت امام در نبرد با دشمنان باشد؛ زیرا رسول خدا (ص) از پیش، صداقت و هشیاری عمار را امضا کرده و فرموده بود: «عمار در هر میدانی که حضور یابد، معیار حق است». همچنین آن بزرگوار هنگام ساخت مسجدالنبی، فرمود: «تو نمی میری تا هنگامی که گروه ستمگر و منحرف از حق، تو را بکشد. واپسین توشه ی تو از دنیا، جرعه ای شیر است».

این سخنان رسول اکرم (ص) میان یاران پیامبر منتشر شد و سپس دهان به دهان انتقال یافت. از همان هنگام، عمار میان مسلمانان جایگاه ویژه ای یافت. به ویژه آنکه پیامبر او را به مناسبت های گوناگون می ستود. در نبرد صفین، انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علی (ع) دل های فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند و برخی را بر آن داشت که در این باره تحقیق کنند. شخصیت عمار و پیشینه ی انقلابی او مسئله ای نبود که بر اهل شام پوشیده باشد. گفته ی پیامبر اکرم (ص) درباره ی او عالم گیر شده بود. آنچه را که مردم شام نمی دانستند، شرکت عمار در سپاه امام بود. وقتی خبر شرکت احتمالی او در سپاه علی (ع) به درون سپاه شام نفوذ کرد، کسانی که از تبلیغات مسموم معاویه تأثیر پذیرفته بودند، در پی تحقیق برآمدند. یکی از این افراد، شخصیت معروف یمنی، «ذوالکلاع» بود که در بسیج کردن قبایل حمیری به سود معاویه بسیار مؤثر بود. اکنون نور حق بر قلب او تابیده بود و می خواست حقیقت را دریابد. از این روی، تصمیم گرفت با ابونوح، یکی از سران قبیله ی حمیر که در کوفه زندگی می کرد و در سپاه امام علی (ع) شرکت داشت، تماس بگیرد.

ابونوح حمیری می گوید: من با گروهی از سواران بودم که مردی از دور به سوی ما آمد. وقتی نزدیک شد، دانستیم مردی شامی است که به همراه سپاه معاویه به صفین آمده است. مرد شامی گفت: «من ابونوح حمیری را می جویم». به او گفتم: «اکنون او را یافته ای؛ چون من ابونوح حمیری هستم. با من چه کار داری؟»

مرد شامی که ذوالکلاع نام داشت، گفت: «در زمان خلافت عمر، ما روایتی را شنیدیم که امروز برای ما اهمیت یافته است. می خواهم درباره ی آن با تو سخن بگویم. آن روایت این است که رسول خدا (ص) فرمود: «روزی میان مردم شام و عراق نبردی رخ خواهد داد و از آن میان، هر گروه که عمار یاسر با ایشان باشد، گروه حق خواهد بود» ».

گفتم: «به خدا سوگند، عمار اینک میان سپاه علی (ع) است و در پیکار با سپاه معاویه، از من مصمم تر و سخت کوش تر است. اراده ی من این است که ای کاش همه ی شما یک تن بودید و من همه را [یک جا] سر می بریدم و پیش از همه از تو آغاز می کردم، در حالی که تو فرزند عموی منی». (86)

ذوالکلاع گفت: «چرا چنین آرزویی داری؛ در حالی که من پیوند خویشاوندی را قطع نکرده ام و تو را از اقوام نزدیک خود می دانم و دوست ندارم تو را بکشم».

گفتم: «خدا در پرتو اسلام، رشته ای از پیوندها را بریده و افراد از هم گسسته را به هم پیوند داده است. تو و یارانت پیوند معنوی خود را با ما گسسته اید. ما بر حق و شما بر باطلید؛ به گواه اینکه سران کفر و احزاب را یاری می کنید».

ذوالکلاع گفت: «آیا آماده ای که با هم به درون صفوف شام برویم؟ من به تو امان می دهم که در این راه نه کشته شوی، نه چیزی از تو گرفته شود و نه به بیعت مجبور شوی، بلکه هدفم این است که عمروعاص را از وجود عمار در سپاه علی آگاه سازی. شاید خداوند میان دو لشکر صلح و آرامش پدید آورد».

پاسخ دادم: «من از مکر تو و یاران مکارت می ترسم».

ذوالکلاع گفت: «من ضامن گفتار خودم هستم». پس من به آسمان روی کردم و گفتم: «خدایا تو می دانی که ذوالکلاع چه امانی به من داد. تو از آنچه در دل من است، آگاهی. مرا حفظ کن».

ابونوح این سخن را گفت و با ذوالکلاع به سوی سپاه معاویه گام برداشت. وقتی به جایگاه عمروعاص و معاویه نزدیک شد، دید که هر دو مردم را به جنگ تحریک می کنند.

ذوالکلاع به عمروعاص روی کرد و گفت: «آیا مایلی با مردی خردمند و راست گو درباره ی عمار یاسر مذاکره کنی؟» عمروعاص گفت: «آن شخص کیست؟»

ذوالکلاع به ابونوح اشاره کرد و گفت: «او پسر عموی من، ابونوح حمیری و از اهالی کوفه است». عمروعاص به ابونوح حمیری نگاه کرد و گفت: «ای ابونوح! من در چهره ی تو نشانه ای از ابوتراب می بینم».

ابونوح به او گفت: «بر من نشانه ای از محمد (ص) و یاران اوست و بر چهره ی تو نشانه ای از ابوجهل و فرعون است». در این هنگام ابوالاعور، یکی از فرماندهان سپاه معاویه برخاست و شمشیر خود را کشید و گفت: «این دروغ گو را که نشانه ای از ابوتراب بر او هست، باید بکشم که تا این اندازه جرئت دارد میان ما به ما دشنام دهد».

ذوالکلاع گفت: «سوگند به خدا، اگر دست به سوی او دراز کنی، تو را با شمشیر خرد می کنم. این مرد، پسر عموی من است و با امان من به این جرگه وارد شده است. آمده تا شما را درباره ی عمار یاسر، که پیوسته درباره ی او جدال می کنید، آگاه سازد».

عمروعاص گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم که راست بگویی. آیا عمار یاسر میان شماست؟»

ابونوح گفت: «پاسخت را نمی گویم، مگر اینکه از علت این پرسش آگاه شوم؛ در حالی که گروهی از یاران پیامبر با ما هستند که همگی در نبرد با شما مصمم و جدی اند».

عمروعاص گفت: «از پیامبر شنیدم که عمار را گروهی ستمگر می کشد و بر عمار شایسته نیست که از حق جدا شود، و آتش بر او حرام است».

ابونوح گفت: «به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند، که او با ماست و برای جنگ با شما آماده است».

عمروعاص دوباره پرسید: «آیا او برای نبرد با ما آماده است؟»

ابونوح گفت: «بلی، سوگند به آن که جز او خدایی نیست، در نبرد جمل به من گفت: '' ما بر اصحاب جمل پیروز می شویم'' و دیروز به من گفت: '' اگر شامیان بر ما هجوم بیاورند و ما را به سرزمین «هجر» برانند، از نبرد دست بر نمی داریم؛ زیرا می دانیم که ما بر حق و آنان بر باطل اند و کشتگان ما در بهشت و کشتگان آنان در دوزخ اند''».

عمروعاص گفت: «می توانی کاری انجام دهی که من با عمار دیدار کنم؟»

ابونوح گفت: «نمی دانم، ولی می کوشم که این دیدار انجام شود». وی از آنان جدا شد و به سوی نقطه ای که عمار در آنجا حضور داشت، رفت. ابونوح سرگذشت خود را از آغاز تا پایان شرح داد و افزود که یک گروه دوازده نفری که عمروعاص یکی از آنان است، می خواهند با تو دیدار کنند.

عمار آمادگی خود را برای دیدار اعلام کرد. سپس گروهی که سواره نظام بودند به سوی نقطه ی پایانی سپاه امام حرکت کردند. مردی به نام «عوف بن بشر» از گروه عمار جدا شد و خود را به قلمرو سپاه شام رسانیده، با صدای بلند گفت: «عمروعاص کجاست؟ گفتند: «اینجاست». عوف جایگاه عمار را نشان داد. عمرو درخواست کرد که عمار به سوی سپاه شام حرکت کند، اما عوف پاسخ داد: «عمار از حیله و خدعه ی شما در امان نیست».

سرانجام قرار شد که هر دو تن، در حالی که دو گروه آنان را حمایت می کنند، میان دو خط مذاکره کنند. هر دو گروه به سوی نقطه ی توافق شده حرکت کردند، ولی احتیاط را از دست ندادند و هنگام پیاده شدن، دست هایشان در حمایل شمشیرها قرار داشت. عمرو هنگام دیدار عمار، با صدای بلند، گفتن شهادتین را آغاز کرد تا به ظاهر علاقه ی خویش را به اسلام ابراز دارد. ولی عمار فریب نخورد و فریاد کشید: «خاموش شو! تو در حیات پیامبر و پس از او آن را ترک کردی، اکنون چگونه به آن شعار می دهی؟» عمروعاص با بی شرمی گفت: «عمار، ما برای این مسئله به اینجا نیامده ایم. من تو را مخلص ترین فرد در این سپاه یافتم و خواستم بدانم که چرا با ما می جنگید، در حالی که خدا و قبله و کتاب همه ی ما یکی است».

عمار پس از گفت و گوی کوتاهی گفت: «پیامبر به من خبر داده است که من با پیمان شکنان و منحرفان از راه حق خواهم جنگید. با پیمان شکنان نبرد کردم و شما همان منحرفان از راه حق اید. اما نمی دانم خارجان از دین را درک می کنم یا نه». سپس به عمرو گفت: «ای عقیم! تو می دانی که پیامبر درباره ی علی (ع) گفت: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه؛ '' هرکس من مولا و سرور او هستم، پس از من علی مولای اوست. خداوندا، دوستداران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار''».

گفت و گوی هر دو گروه، پس از سخنانی درباره ی قتل عثمان، به پایان رسید و هر دو از هم فاصله گرفته، به سپاه خویش بازگشتند.

از این دیدار روشن شد که عمروعاص نمی خواست از شرکت عمار در سپاه امام علی (ع) آگاه شود؛ زیرا او سپاه علی (ع) را به خوبی می شناخت. از این روی، به جای تسلیم در برابر منطق عمار، به جدال و جنجال پرداخت و مسئله ی قتل عثمان را به میان کشید تا از او اقرار بگیرد که در کشتن خلیفه دست داشته است. به این ترتیب، شامیان ناآگاه را به شورش وادارد. (87)

پس از اینکه ذوالکلاع از شرکت عمار در سپاه علی (ع) یقین یافت، نزد عمروعاص رفت و گفت: «وای برتو! من با عمار و با این خبر چه کنم؟» عمروعاص که فردی حقه باز و فریب کار بود، گفت: «عمار به سوی ما باز می گردد» و این پیش از کشته شدن عمار بود.

وی با این نیرنگ، ذوالکلاع و اطرافیانش را فریب داد و گمراه کرد. البته بخت با معاویه و عمروعاص یار بود که ذواکلاع پیش از عمار کشته شد؛ چرا که اگر او تا شهادت عمار یاسر، زنده می ماند، دیگر عمروعاص نمی توانست با حرف های بی اساسش وی را فریب دهد. بدین ترتیب، ذوالکلاع در سپاه شام مشکل بزرگی برای معاویه و عمروعاص می آفرید. هم از این روی بود که پس از کشته شدن ذوالکلاع و شهادت عمار یاسر، عمروعاص به معاویه گفت:

«من نمی دانم که به کشته شدن کدام یک از این دو باید خوش حال باشم: ذوالکلاع یا عمار یاسر؟ به خدا سوگند، اگر ذوالکلاع پس از کشته شدن عمار یاسر زنده بود، همه ی اهل شام را به سوی علی (ع) باز می گرداند».(88)

پی نوشت ها:
1- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج4، ص130؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج10، ص102.
2- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص186؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج20، ص35.
3- همان.
4- برگزیدن این نام، از فهم و ذوق بالای پدر و مادر عمار حکایت دارد؛ زیرا در لغت برای لفظ عمار این معانی آمده است: استوار، مصمم و پیگیر امور، خوش نام و خوش بوی، باوقار و بردبار(محمد ازهری، تهذیب اللغه، ج2، ص385).
5- ارقم بن عبدمناف بن اسد المخزومی.
6- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص187؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه، ج4، ص30؛ سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص372.
7- آل یاسر تعبیری است که پیامبر اسلام(ص) آن را به کار برده است. زمانی که اعضای این خانواده زیر شکنجه و فشار مشرکان قرار داشتند و در برابر چشم همگان آزار می شدند تا از ایمان و اسلام دست بردارند، پیامبر به آنان فرمود: «ای آل یاسر، مقاومت کنید. وعده گاه شما بهشت برین است» (عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص255؛ ابن کثیر الحنبلی، البدایه و النهایه، ج3، ص58).
8- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص246؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص67؛ سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص372.
9- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص130؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص236.
10- صبراً آل یاسر فانَ موعدکم الجنّه (عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص255؛ ابن کثیر الحنبلی، البدایه و النهایه، ج3، ص58).
11- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص372، 373.
12- سید هاشم رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج3، ص38-41.
13- محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج10، ص458.
14- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص342؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج20، ص37؛ سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص372.
15- تقیه از اصول اسلامی است که عمل به آن در برخی موقعیت ها از وظایف انسان مؤمن است. تقیه در اصطلاح به معنای خودداری از اظهار عقیده در مواردی است که ضرر مالی، جانی و عرضی بسیاری متوجه انسان است. به عبارت دیگر، تقیه به معنای رهانیدن خویش- برخلاف وظیفه با گفتار یا کردار- از خطری است که از سوی دیگران متوجه انسان می شود(سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج3، ص64).
16- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص67، سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
17- مَن کفَرَ بَاللهِ مِن بَعدِ ایمانِهِ اِلا مَن اُکرِهَ وَقَلبُهُ مُطمَئِنٌ بِالایِمانِ(نحل، 106).
18- محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، تصحیح و تحقیق عبدالرحیم ربانی، ج11، ص479.
19- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج75، ص408.
20- همان، ص393.
21- همان، ج16، ص224.
22- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
23- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص20.
24- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص143.
25- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج5، ص570، 571؛ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج2، ص330.
26- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
27- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص76، 77.
28- لایستوی من یعمر المساجد یدأب فیها قائماً وقاعداً و من یری عن الغبار حائداً.
29- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص143؛ ابن کثیر الحنبلی، السیره النبویه، ج2، ص307؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج28، ص281.
30- همان.
31- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص54.
32- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص343.
33- همان، ج33، ص14.
34- همان، ج20، ص383؛ احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص78.
35- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص82؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج3، ص239.
36- ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن جوزی، الترغیب و الترهیب، ج1، ص127.
37- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص88.
38- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص365.
39- همان.
40- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص201.
1- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص365- 372.
42- همان، ص249، 250.
43- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص28.
44- عبدالحمید ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص46، 47؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحیق مصطفی السقاء و...، ج13، ص111.
45- بقره(2)، 109.
46- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج94، ص16 و ج22، ص335.
47- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
48- عبدالله بن خطل که برای جمع آوری زکات فرستاده شده بود، مأمور همراهش را کشت و اموال را برداشته، به مکه گریخت. وقتی مشرکان به وی گفتند: «چرا آمدی؟» او گفت: «دینی بهتر از دین شما نیافتم». آورده اند وی اشعاری در نکوهش پیامبر می سرود و دو کنیزش این اشعار را با ساز و آواز می خواندند. مشرکان نیز از این کار شادمان می شدند (عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج18، ص14- 16).
49- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص340.
50- همان، ج68، ص158.
51- احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص78؛ ابوجعفر محمد بن الحسین بن بابویه القمی، الخصال، ص541.
52- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج2، ص25.
53- همان، ج5، ص182.
54- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص19.
55- سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ی 182.
56- علی نظری منفرد، قصه ی کوفه، ص309.
57- «ای پیامبر، به مسلمانان بگو از شما برای انجام وظایف رسالت، پاداشی جز مودت و دوستی با اهل بیتم را نمی خواهم».
58- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 321.
59- احمدبن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص98.
60- شیخ عباس قمی، بیت الاحزان، ترجمه ی محمد محمدی اشتهاردی، ص 250-254؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص326.
61- سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (ع)، ترجمه ی اسماعیل زنجانی، ص 359، 360.
62- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص18،19.
63- شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج2، ص286.
64- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص 373.
65- ابوحنیفه احمدبن داود الدینوری، اخبار الطوال، ص 168.
66-- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج12، ص 223.
67-- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص155؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص 50و ج20، ص36.
68- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 155؛ سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص 374.
69- احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص 49.
70- همان، ص 48؛ ابوزید عمربن شبه النمیری، تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص 1100.
71- ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، ج2، ص 155.
72- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص 49.
73- همان؛ محمدبن محمد بن النعمان الشیخ المفید، الامالی، ص 83.
74- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص40.
75- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص49.
76- احمدبن محمدبن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص150؛ عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 19؛ احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص 54.
77- همان.
78- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج4، ص 8.
79- سید رضی، نهج البلاغه، حکمت 405.
80- محمدتقی لسان الملک، ناسخ التواریخ (تاریخ امیر مؤمنان، علی (ع))، ج1، ص168.
81- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 16.
82- غلامرضا سعیدی، عمار یاسر، ص304-307.
83- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص266.
84- محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج3، ص 548؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 258.
85- ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بابویه القمی، الخصال، ص 434.
86- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 16.
87- جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 620-625.
88- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 157؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 24.

منبع: مرکز مطالعات شیعه