خطبه ی عمار در صفین

به گفته ی جندب بن عبدالله، عمار روز صفین ایستاد و گفت:

ای بندگان خدا، به پا خیزید به سوی گروهی که خون عثمان را می خواهند. عثمان را افراد صالحی کشتند که تجاوز و تعدی را زشت می شمردند و به نیکی راهنمایند. اما این گروه که در پی دنیای خویش اند و با کی ندارند که دین آنان از بین رود، می گویند: «چرا او را کشتید؟» ما در پاسخ گفتیم: «به سبب کردار زشت و اعمال ناپسند او». آنان گفتند: «او کاری نکرده است».

بدانید عثمان چراگاه دنیا را به روی آنان باز کرده بود و آنان چریدند و خوردند، و اگر کوه ها نابود شود، ایشان اهمیت نمی دهند. به خدا سوگند، اینان خون خواهی نمی کنند. این گروه طعم دنیا را چشیده اند و به کامشان شیرین آمده است و خواهان استمرار آن اند و می دانند اگر صاحب حق، زمام امر را به دست بگیرد، بین آنان و دنیایشان جدایی می اندازد. این گروه، پیشینه ای در اسلام ندارند تا به سبب آن برای ولایت و زمامداری و اطاعت، صلاحیت داشته باشند.

 آنان طرف داران خود را فریب داده اند و گفته اند: «عثمان مظلوم کشته شد» تا بتوانند با این بهانه، به ملک و پادشاهی برسند و این خدعه ی آنان، این صحنه ی پیکار را که می بینید، فراهم آورده است. اگر این خدعه نبود، حتی دو تن نیز با اینان بیعت نمی کردند. خدایا، ما را یاری بده و همیشه یاری داده ای و اگر چیرگی را از آن ایشان قرار دادی، به سبب کارهایی که در حق بندگانت کرده اند، عذاب دردناک را برایشان ذخیره گردان.

سپس عمار با یاران خود نزدیک عمروعاص رفت و به او گفت: «ای عمرو، تو دین خود را به مصر فروختی. وای بر تو! همیشه در پی شکست اسلام بوده ای و آن را می خواستی». (1)

آن گاه گفت:

خدایا، تو می دانی که اگر عمار می دانست خشنودی تو در آن است که خودش را در این دریا اندازد، انجام می داد. خدایا، تو می دانی اگر عمار می دانست رضای تو در آن است که تیزی شمشیرش را بر شکم خود بگذارد و آن را فشار دهد تا از کمرش بیرون آید، چنین می کرد. خدایا، می دانم از جمله ی آنچه تو به من آموخته ای این بود که امروز عملی برتر و نیکوتر از جنگ و جهاد با این فاسقان نیست و اگر عمار می دانست که عمل دیگری بهتر از جنگ با آنان، تو را خشنود می کند، آن را انجام می داد. (2)

نصر می گوید:

عمار، عبدالله، پسر عمروعاص را صدا کرد و به او گفت: «دین خود را به دنیای معاویه، دشمن خدا و دشمن اسلام فروختی و آرزوی پدر فاسقت را برآوردی».

عبدالله گفت: «چنین نیست، من به خون خواهی عثمان شهید و مظلوم آمده ام». عمار گفت: «نه، من با علم خود درباره ی تو گواهی می دهم که در این کار، هدفی الهی نداری و اگر امروز کشته نشوی، فردا خواهی مرد. پس خوب بیندیش، آن هنگام که خدا بندگانش را با توجه به قصد و نیت های آنان جزا دهد، نیت تو در این پیکار چه بوده است». (3)


شهادت عمار در جنگ صفین

جنگ صفین، پنج ماه پس از جنگ جمل روی داد. عمار در روز سوم جنگ، پس از خواندن خطبه ای به میدان نبرد وارد شد. یکی از رجزهای عمار در جبهه ی صفین چنین بود: «خدایا، اگر ما را پیروز کنی، این نخستین بار نیست، بلکه بسیار ما را پیروز ساخته ای، و اگر زمام امور را در اختیار دشمنان گذاشتی، در برابر بدعت هایی که از سوی آنان به بندگان تو می رسد، عذاب دردناک را شامل حال ایشان کن...».

همچنین وی در حمله به دشمن، این گونه رجز را می خواند: «خدا راست فرمود و او شایسته ی راستی است و بزرگ تر و بالاتر از همه چیز است. خدایا، به زودی مقام شهادت را از آن من کن؛ در پرتو کشته شدن در راه آرمان کسی که کشته شدن نیک را دوست دارد...». (4)

آورده اند: عمار در میدان نبرد، مردم را با این سخنان به جهاد تشویق می کرد: «ای مردم، به سوی خدا کوچ کنید. (5)

کجاست کسی که رضوان خدا را بخواهد و دل بسته ی ثروت و فرزند نباشد؟ (6)

مقاومت کنید؛ سوگند به خدا، بهشت زیر سایه ی شمشیر است». (7)

ربیعه بن ناجد می گوید: «در صفین از عمار یاسر شنیدم که می گفت: ''بهشت زرین زیر برق شمشیر است و تشنه کام آب وارد می شود. امروز دوستانم، محمد (ص) و حزب او را می بینم. من با صاحب این پرچم (عمروعاص) سه بار در کنار پیغمبر خدا جنگیدم و این بار چهارم است و مانند آنهاست''». (8)

عمار یاسر در واپسین روز زندگی، نزد امیرمؤمنان، علی (ع) آمد و گفت: «ای برادر رسول خدا، آیا به من اجازه می دهی با دشمن بجنگم؟» حضرت به وی فرمود: «آرام باش. خدا تو را رحمت کند». این صحنه طی چند ساعت سه بار تکرار شد. بار سوم، امیر مؤمنان، علی (ع) گریست. عمار با چشمان اشک بار به حضرت نگریست. سپس گفت: «ای امیر مؤمنان، امروز همان روزی است که رسول خدا (ص) به من وعده داده است». علی (ع) از اسب فرود آمد و عمار را در آغوش گرفت. آن گاه با گریه به وی فرمود:

یا ابا الیقظان! جزاک اللهُ عن اللهِ و عن نبیک خیراً فنعم الاخ و نعم الصاحب کنت؛ «ای عمار، خداوند از سوی خود و پیامبر، بهترین پاداش را به تو بدهد. تو نیکو برادر، نیکو همدم و نیکو رفیقی».

بار دیگر، دو یار و همراه دیرین، یکدیگر را در آغوش فشردند. سپس عمار به علی (ع) عرض کرد:

ای امیر مؤمنان، من از تو پیروی نکردم، مگر از سر بینش و آگاهی. همانا در جنگ حنین از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:«ای عمار، به زودی پس از من فتنه ای رخ می دهد. وقتی که چنین شد، از علی پیروی کن. علی به حق است و حق با علی است و پس از من با ناکثین و قاسطین جنگ خواهی کرد».

ای امیر مؤمنان، خداوند از سوی اسلام، برترین پاداش را به تو ارزانی دارد. تو مسئولیت خود را انجام دادی و ابلاغ فرمودی و خیرخواهی کردی. (9)

آن گاه عمار بر مرکب خویش سوار شد و به میدان رفت.

عبدالله بن سلمه گوید: «عمار یاسر را در صفین دیدم. پیرمردی بلندقامت بود و شمشیری در دست داشت. از شدت پیری، دستش لرزان بود و می گفت: ''سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست، اگر اینان (اهل شام) ما را به عقب برانند تا به سعقات هجر (10) برسیم، من می دانم که یاران ما برحق و آنان بر باطل اند''. در دست او پرچمی بود که می گفت: '' این پرچمی است که من با آن در کنار رسول خدا (ص) دو بار جنگیده ام و این بار سوم است''. (11)

پس از ساعتی جنگ، تشنگی بر عمار چیره شد. مردی از انصار مقداری شیر همراه داشت که آن را به وی داد. عمار آن را نوشید و سپس گفت: «رسول خدا این گونه با من عهد کرد که واپسین نوشیدنی تو در دنیا، مقداری شیر است». (12)

سپس دوباره به میدان نبرد رفت. حین جنگ، دو تن از افراد دشمن، به نام های «ابوالعادیه جهنی» و «ابن جون» به سوی عمار تاختند. ابوالعادیه ضربه ی سختی بر عمار زد و چون او از اسب بر زمین افتاد، ابن جون سر از بدنش جدا کرد. (13)

آورده اند: آن دو پس از کشتن عمار، در حالی که هر یک مدعی بود وی عمار را کشته است، نزد عمروعاص آمدند تا جایزه بگیرند. وقتی عمروعاص این وضع را دید، گفت: «این دو با هم ستیز نمی کنند، مگر برای آتش دوزخ».

عمروعاص پرسید: «عمار در واپسین لحظه ها چه می گفت؟» آنان پاسخ درستی نمی دادند، تا اینکه «ابن جون» آمد و گفت: «من عمار را کشتم و او می گفت: ''امروز با دوستانم دیدار می کنم؛ محمد (ص) و حزب او را''». عمروعاص به او گفت: «تو عمار را کشته ای. به خدا سوگند دستان تو پیروز نشود. تو بی شک خدا را به خشم آورده ای». (14)

معاویه از شنیدن این سخن ناراحت شد. عمروعاص خطاب به وی گفت: «به خدا، حق همین است که گفتم و تو نیز از راستی این سخن من آگاهی». سپس گفت: «دوست داشتم بیست سال پیش از این مرده بودم». (15)


عواقب کشته شدن عمار

کشته شدن عمار، موج شدیدی میان سپاه معاویه به وجود آورد؛ زیرا آنان شنیده بودند که پیامبر بارها به عمار فرموده است: «گروهی متجاوز و ستمگر تو را می کشند».

آنان نتیجه می گرفتند سپاه معاویه که عمار را کشته، گروه متجاوز و ستمگر است. در برابر، سپاه حضرت علی (ع) که عمار در آن شرکت داشت، برحق است.

ابن ابی الحدید، دانشمند اهل سنت، می گوید:

شگفتا از مردمی که به سبب وجود عمار یاسر، در حقانیت کار خود شک می کنند، ولی درباره ی وجود علی (ع) که در کدام سوی است، شک نمی کنند، و استدلال می کنند که حق با سپاه عراق است؛ چون عمار یاسر میان آنهاست، ولی هیچ توجه و اعتنا نمی کنند که حضرت علی (ع) میان سپاه عراق است. از این سخن پیامبر که در شأن عمار فرمود: «گروهی ستمگر تو را می کشند» واهمه می کنند، ولی از آن همه سخنان که پیامبر در شأن علی (ع) فرموده، نمی ترسند. (16)

این موضوع، نشان آن است که قریش از همان آغاز، تصمیم گرفتند که فضایل علی (ع) پوشیده بماند تا به کلی فراموش شود. این شیوه در زمان معاویه با شدت بیشتری تعقیب شد. معاویه مردم شام را به گونه ای بی خبر و غافل نگه داشت که حتی در اسلام امام (ع) شک داشتند و وقتی خبر شهادت او در مسجد پخش شد، گروهی گفتند: «مگر علی نیز نماز می خواند؟» بدین ترتیب، مردم ساده لوح و غافل، علی (ع) را میزان حق نمی دانستند، بلکه وجود عمار را میزان قرار داده بودند و چون او در گروه علی (ع) بود، سپاه عراق را بر حق می دانستند.

البته گفتیم که عمروعاص و معاویه پیش از کشته شدن عمار، با این ترفند که عمار سرانجام به ما می پیوندد، سپاهیان را فریب دادند، اما لشکریان دیدند که عمار تا پایان در سپاه علی (ع) باقی ماند و سرانجام در رکاب مولایش، امیر مؤمنان، به شهادت رسید.

با خبر شهادت عمار، لرزش و حیرتی شگرف سپاه شام را فرا گرفت. آنان چنان مضطرب شدند که اگر این نگرانی ادامه می یافت، به زودی شکست می خوردند و سپاه شام از درون می پاشید. عمروعاص شتابان نزد معاویه آمد و گفت: «ای رئیس مؤمنان! سپاه ما مضطرب شده و خبر کشته شدن عمار، آنان را به سختی نگران ساخته است». معاویه گفت: «چرا؟» عمروعاص حدیث معروف پیامبر را به او یادآوری کرد. معاویه نیز با نیرنگ گفت: «تو در سخن خود فرومانده ای. آیا ما عمار را کشتیم یا علی که او را در میان نیزه های ما انداخت و کشت؟» به این ترتیب، اعلام کردند که علی (ع) عمار را کشت!

همین نیرنگ معاویه موجب شد که سپاهیان جاهل و ساده لوح شام، اغفال شده، بار دیگر مانند گذشته به حمله های خود زیر پرچم کفر، ادامه دهند. وقتی خبر مغالطه ی معاویه به امام علی (ع) رسید، فرمود: «اگر سخن معاویه درست باشد، باید بگوییم قاتل حمزه سیدالشهدا پیامبر (ص) است؛ زیرا پیامبر او را به میدان جنگ فرستاد و میان نیزه های دشمنان افکند». (17)

البته پس از شهادت عمار، افراد بسیاری از سپاه معاویه به لشکر علی (ع) پیوستند و بسیاری در حیرت فرو رفتند و از جنگ دست کشیدند، ولی نیرنگ معاویه بار دیگر شمار بسیاری را فریب داد.


قاتل عمار کیست؟

حق آن است که معاویه و عمروعاص را کشندگان واقعی عمار بدانیم؛ زیرا آن دو با راه انداختن جنگ صفین، موجب کشته شدن شمار بسیاری از اهل ایمان و اخلاص، از جمله عمار شدند. البته این حقیقت تلخی است که بر زبان فردی چون عمروعاص نیز جاری شده است؛ چنان که مورخان نوشته اند:

عمروعاص گفت: «ما همواره می دیدیم که رسول خدا فردی را دوست می داشت». مردم پرسیدند: «آن فرد چه کسی بود؟»

پاسخ داد: «او عمار، فرزند یاسر بود».

مردم گفتند: «او را که شما در صفین کشتید!»

عمروعاص گفت: «آری، به خدا سوگند ما او را کشتیم». (18)

شگفت اینکه در منابع روایی و تاریخی اهل سنت نیز از عمروعاص نقل شده است که گفت: «از رسول خدا شنیدم که می گفت: ''کسی که عمار را بکشد و او را برهنه کند، در آتش خواهد بود''». (19)

به هر حال گذشته از این حقیقت، مورخان نام کشنده ی عمار را «ابوالغادیه جهنی» ثبت کرده اند و نوشته اند: او مردی بلندقد و زشت صورت بود. او روزی در واسط به مجلس امیر- عبدالاعلی- وارد شد و در جمع حاضران گفت: «من با رسول خدا (ص) با همین دست بیعت کرده ام. پیامبر در بیعت عقبه، خطبه خواند و ما را نصحیت کرد. ما در گذشته، عمار را فردی بزرگ و معتمد می شناختیم، تا اینکه روزی در مسجد قبا شنیدم عثمان را به باد انتقاد گرفته است. از آن پس با او دشمن شدم تا اینکه در نبرد صفین فرصت را مناسب یافتم و او را از بین بردم». (20)

پس از نبرد صفین، او گاهی نزد معاویه می رفت و اجازه ی ورود می خواست. می گفتند: «قاتل عمار در پشت در است!» و هنگامی که درباره ی چگونگی کشتن عمار از او می پرسیدند، رسول خدا (ص) روایت کرده است که آن حضرت، وی را از کشتن افراد باز می داشت، اما او خود عمار را کشت. برای وی در ظرفی شیشه ای آب آوردند، اما آن را نخورد. همان آب را در قدحی ریخته، آوردند، آن را نوشید. جای بسی شگفتی است که او از خوردن آب در ظرف شیشه ای پرهیز می کرد، ولی از کشتن عمار خودداری نکرد.

وی تا زمان حجاج بن یوسف زنده بود. روزی بر حجاج وارد شد، حجاج او را احترام کرد و به او گفت: «تو پسر سمیه را کشتی؟» او گفت: «آری».

حجاج گفت: «هرکس دوست دارد مردی بزرگ جثه را در روز قیامت ببیند، به این شخص که قاتل پسر سمیه است، نگاه کند».

ابوالغادیه از حجاج درخواستی کرد، ولی حجاج خواسته ی او را برنیاورد. ابوالغادیه گفت: «ما دنیا را برای اینها آماده کردیم، اما اینان به ما نمی دهند. او گمان می کند که من روز قیامت هیکلی عظیم دارم».

حجاج گفت: «آری، به خدا سوگند، کسی که دندان او مانند کوه احد و ران او مانند کوه ورقان و جای نشستن او به مقدار شهر مدینه و ربذه است، در قیامت غول پیکر است و به خدا سوگند، اگر همه ی مردم روی زمین عمار را کشته بودند، تمام آنان وارد آتش می شدند». (21)

ابوالغادیه با آنکه همواره به کشتن عمار اعتراف و افتخار می کرد، ولی سرانجام از کرده ی خویش پشیمان شد و اعتراف کرد که حتی مردم او را به سبب این کار سرزنش کرده اند و اگر او جایگاه عمار را به درستی می دانست، در حقش چنین جفایی نمی کرد. (22)

روشن است که ابوالغادیه بیش از هر کس، در حق خویش جفا کرد؛ زیرا عمار به سبب حق خواهی و حرکت در مسیر رضای الهی، هرگز زیان نکرد و به جایگاه والای شهادت دست یافت.

برخی نیز گمان کرده اند که قاتل عمار، «عقبه بن عامر» است و او همان کسی است که به دستور عثمان، عمار را کتک زد. برخی نیز قاتل عمار را «عمربن حارث خولانی» خوانده اند. (23)


مرثیه ی امام علی (ع) در سوگ عمار

وقتی عمار شهید شد، بنابر قولی، امیر مؤمنان، علی (ع) به بالین وی آمد و کنار پیکرش نشست. امام (ع) در حالی که اشک از چشمانش جاری بود، فرمود: انا لله و انا الیه راجعون. سپس افزود:

هر کس قتل عمار را بزرگ نشمارد و برای آن غمگین نشود، از اسلام بهره ای نبرده است. خداوند عمار را آن هنگام که اسلام آورد، هنگامی که شهید شد و وقتی در قیامت زنده و محشور می شود، رحمت کند. من هرگاه نزد رسول خدا (ص) می رفتم، اگر چهار تن را در محضر آن حضرت می دیدم، چهارمین آنان عمار بود و اگر پنج تن را می دیدم، پنجمین تن عمار بود. بهشت نه یک بار، بلکه بارها بر عمار واجب شده است. جنّات عدن برای او فراهم شده است و بر او گوارا باد. حق با او بود و او یار حق بود؛ چنان که پیامبر فرمود: «هر جا عمار گردش کند، حق با او می گردد. کشنده ی عمار و دشنام دهنده ی به او و رباینده ی اسلحه اش، در آتش دوزخ خواهد بود». (24)

آن گاه امام علی (ع) شعری را این گونه زمزمه کرد: «هان ای مرگی که مرا ترک نخواهی کرد، راحتم کن که تو همه ی دوستانم را از من گرفتی. تو را به آنان که دوستشان دارم، تیزبین می نگرم که گویا با دلیل و راهنما به سوی آنان قصد کرده ای». (25)


سخن معاویه در وصف عمار

معاویه از شهادت عمار- این سردار بزرگ سپاه امام علی (ع)- بسیار شاد شد، ولی پس از شهادت مالک اشتر در سال 38 هجری، سخن عجیبی بر زبان راند. وقتی معاویه با خبر شد که مالک را با زهر به شهادت رساندند، گفت: «علی بن ابی طالب دو دست راست داشت. یکی از آنان در جنگ صفین قطع شد و او عمار یاسر بود، و دیگری امروز». از این سخن معاویه، جایگاه والای عمار میان یاران امیر مؤمنان، علی (ع) به خوبی روشن و آشکار می شود.


دفن جنازه ی عمار

عمار پیش از مرگش چنین وصیت کرد: «من امروز کشته می شوم. وقتی شهید شدم، سلاح از من برگیرید و با همان لباس های آغشته به خون بر من نماز بگزارید و با همان لباس ها به خاکم بسپارید؛ زیرا می خواهم در پیشگاه خدا این گونه با قاتلم احتجاج کنم». (26)

امام علی (ع) جنازه ی سردار بزرگ اسلام، عمار یاسر را غسل نداد و با همان لباس ها بر او نماز خواند و بنابر وصیتش وی را همان گونه به خاک سپرد. (27) شعبی می گوید: «علی (ع) بر عمار یاسر و هاشم بن عتبه در صفین نماز گزارد و هنگام نماز، بدن عمار مقابل علی (ع) و بدن هاشم جلوی بدن عمار بود، ولی در قبر، بدن عمار را پیش تر قرار داد و بدن هاشم را پشت جسد عمار نهاد. در این کار، امام علی (ع) به رسول خدا (ص) اقتدا کرد». بیهقی در سنن می گوید: «پیامبر می فرمود: ''شهیدان را با خون هایشان دفن کنید و من بر آنان گواه هستم''. گاهی رسول خدا (ص) سه شهید را در یک قبر می نهاد و می پرسید: ''کدام یک از آنان بیشتر قرآن می خواند؟'' و او را پیش تر می گذاشت». (28)

عمار هنگام شهادت حدود نود سال داشت. (29) شهادت وی در ماه ربیع الاول یا ربیع الثانی سال 37 هجرت رخ داد. آرامگاه پاک این صحابی فداکار رسول خدا (ص) در کشور سوریه، منطقه ی رقّه (30) شناسایی شده است.

آرامگاه عمار در کنار مزار اویس قرنی و ابی بن القیس النخعی (31) قرار دارد. بر پایه ی برخی نقل ها، میان آرامگاه عمار و اویس، هشتاد تن از اصحاب پیامبر (ص) که در رکاب امام علی بن ابی طالب (ع) و در حمایت از وی به دست سپاه معاویه کشته شدند، مدفون اند.


آیه هایی در شأن عمار

بنابر سخنان معصومان (ع) و مفسران بزرگ قرآن کریم، شمار بسیاری از آیه های این کتاب آسمانی، مصداق های عالی مؤمنین و سابقین به اسلام و یاران مجاهد رسول خدا (ص) است. در اینجا به برخی از آنها که در شأن «عمار یاسر» نازل شده است، اشاره می کنیم:

1. شربینی و خازن گفته اند: آیه ی أمَّن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذر الاخره و یرجو رحمه ربه هل یستوی الذین یعلمون و الَّذین لا یعلمون إنِما یتذکر اولوا الألباب؛ (32) «آیا کسی که سراسر شب را در حال دعا، سجده و نمازگزاری است و از آخرت می ترسد و رحمت پروردگارش را امید دارد...»، درباره ی ابن مسعود، عمار یاسر و سلمان فارسی نازل شده است. (33)

2. مَن کفَرَ بالله مِن بَعدِ إیمانِهِ إلّا مَن اَکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئنٌ بِالإیمانِ وَلَکن مَّن شَرحَ بِالکفرِ صَدراً فَعَلیهِم غَضبٌ مِنَ الله وَ لَهُم عَذابٌ عَظیمٌ؛ (34) «هرکس پس از ایمان آوردن به خدا کفر ورزد [به سختی عذاب خواهد شد]، مگر آن کس که مجبور شده، [ولی] قلبش به ایمان خویش اطمینان دارد، لیکن هر که سینه اش به کفر گشاده شود، خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابی بزرگ خواهد بود».

گروهی از حافظان قرآن گفته اند که این آیه درباره ی عمار نازل شده است. ابن عباس می گوید: «این آیه درباره ی عمار نازل شده است که بر اثر شکنجه ی مشرکان، پس از شهادت پدر و مادرش، به اجبار و زیر فشار، آنچه مشرکان می خواستند بر زبان آورد». به پیامبر خبر دادند که عمار کفر گفته و به صف مشرکان پیوسته است، اما حضرت فرمود: «نه، هرگز! عمار سرتاپا از ایمان آکنده است و ایمان با گوشت و خونش در آمیخته است».

عمار گریان نزد حضرت آمد و داستان را بازگفت. حضرت در حالی که اشک های او را پاک می کرد، فرمود: «اگر دوباره این کار را کردند، تو نیز آنچه را گفتی، تکرار کن». در این هنگام، خداوند این آیه را نازل کرد. (35)

3. وَلا تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبِّهم بِالغَداهِ وَ العَشیِّ یُریدونَ وَجهَهُ مَا عَلیکَ مِن حسابِهِم مِّن شَی ءٍ وَ ما مِن حِسابِک عَلَیهِم مِّن شَیءٍ فتَطرُدَهُم فَتکونَ مِنَ الظّالِمینَ؛ (36) «کسانی که هر روز و شام پروردگارشان را به دعا می خواندند و رضایتش را می جویند، مران. نه چیزی از حساب کارشان بر دوش توست و نه چیزی از حساب کار تو بر دوش ایشان. بنابراین اگر آنان را از خویش برانی، از ستمگران خواهی بود».

ابن ماجه در تفسیر آیه ی بالا بنابر روایتی می گوید: «این آیه درباره ی عمار، صهیب، بلال و خباب نازل شده است». (37)

4. أفَمَن وَعدنَاهُ وَعداً حَسناً فَهُوَ لاقِیهَ کمَن مَّتَّعناهُ مَتاعَ الحَیاهِ الدُّنیا ثُمَّ هُوَ یَومَ القیامَهِ مِنَ المُحضَرینَ؛ (38) «آیا کسی که به او وعده ی نیکو داده ایم و او آن وعده را در می یابد، مثل کسی است که او را از لذایذ زندگی بهره مند ساخته ایم و سپس در روز قیامت به بازخواستش فرا می خوانیم؟»

روایت شده است که این آیه ی شریف، درباره ی عمار و ولیدبن مغیره نازل شده است. (39)

5. أَوَ مَن کانَ مَیتاً فَاحیَینَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً یَمشی بِه فِی النّاسِ کمَن مَثلُهُ فی الظُّلماتِ لَیسَ بِخارجٍ مِّنها کذَلِک زُیِّن لِلکافِرینَ ما کانُوا یَعمَلونَ؛ (40) «آیا آن کس که مرده بود و ما او را زنده گردانیدیم و نوری فراراهش قرار دادیم تا بدان در میان مردمان راه بپیماید...».

از ابن عباس روایت کرده اند که این آیه به عمار یاسر اشاره دارد. (41)


گوهرهایی در ستایش عمار

سخنانی که از رسول خدا (ص) در ستایش و گرامیداشت عمار یاسر رسیده، فراوان است. اینک به چند گوهر از آنها اشاره می شود:

1. عبدالله بن عباس از پیامبر خدا (ص) نقل می کند که فرمود: «عمار سرتاپا از ایمان آکنده است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است». (42)

مانند همین روایت را از عایشه نقل کرده اند که گفت: «درباره ی هر یک از اصحاب پیامبر خدا اگر بخواهم می توانم چیزی بگویم، به جز عمار؛ زیرا از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرمود: '' عمار سرتاپا از ایمان آکنده است'' و با عبارتی دیگر ''عمار یاسر از لاله ی گوش تا پاشنه ی پایش از ایمان آکنده است''»؛ (43)

2. ابن سعد آورده است: «عمار با حق است و حق با عمار. حق به هر سوی گراید، عمار به همان سوی خواهد گرایید و قاتل عمار در آتش دوزخ خواهد بود». (44)
نیز نقل کرده اند:

مردی نزد ابن مسعود آمد و پرسید: «اگر آشوب داخلی میان دو گروه رخ دهد، به نظر تو چه باید بکنیم؟»

عبدالله بن مسعود گفت: «باید به قرآن تمسک بجویید».

پرسید: «اگر هر دو گروه در حال کشمکش، مردم را به قرآن دعوت می کردند، آن گاه تکلیف چیست؟»

پاسخ داد: «من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرمود: ''هرگاه مردم با هم اختلاف پیدا کردند، پسر سمیه با حق خواهد بود''؛ یعنی به جبهه ای بپیوندید که عمار یاسر در آن است»؛ (45)

3. انس بن مالک از رسول خدا (ص) روایت می کند که حضرت فرمود: «بهشت مشتاق چهار تن است: علی بن ابی طالب، عمار یاسر، سلمان فارسی و مقداد»؛ (46)

4. احمدبن حنبل با واسطه ی خالدبن ولید از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده است: «هرکس با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی خواهد کرد، و هرکس به عمار کینه بورزد، خدا با او کینه خواهد ورزید، و هر کس عمار را نادان بشمارد، خدا او را نادان خواهد شمرد»؛ (47)

5. از حذیفه، صحابی معروف پیامبر روایت شده است که به او گفتند: «اکنون که عثمان کشته شده، چه کنیم؟» پاسخ داد: «با عمار باشید».

گفتند: «عمار از علی جدا نمی شود». گفت: «حسد، بیش از هر چیز انسان را نابود می سازد. حقیقت این است که نزدیکی عمار به علی سبب می شود که شما از وی دوری کنید، در حالی که به خدا سوگند، علی (ع) آن قدر بر عمار برتری دارد که ابر از خاک فاصله دارد، و همانا عمار از نیکان است»؛ (48)

6. در جنگ احد، جبرئیل نزد رسول خدا (ص) فرود آمد و درباره ی یارانش پرس و جوی می کرد، تا آنکه پرسید: «این فرد که در برابرت از تو دفاع و پاسداری می کند، کیست؟»

فرمود: «عمار یاسر است». جبرئیل گفت: «او را به بهشت مژده بده که آتش بر عمار حرام شده است»؛ (49)

7. ابن هشام از پیامبر اسلام (ص) روایت می کند که فرمود: «آنان با عمار چه نسبتی دارند؟ او آنان را به بهشت می خواند و آنان او را به دوزخ». (50)

ابن ابی الحدید روایت بالا را این گونه نقل کرده است که پیامبر فرمود: «قریش چه نسبتی با عمار دارد؟ او آنان را به بهشت می خواند و آنان او را به دوزخ. قاتل عمار و کسی که اسلحه و جامه اش را برگیرد، در دوزخ خواهد بود»؛ (51)

8. از امام علی (ع) نقل می کنند که فرمود: «عمار از پیامبر (ع) برای ورود اجازه خواست. فرمود: «او را راهنمایی کنید تا داخل شود». چون وارد شد، حضرت فرمود: ''خوش آمدی ای پاک منزه شده''». (52)


نیایش به شیوه ی رسول خدا (ص)

روزی عمار یاسر که امامت جماعت نمازگزاران را بر دوش داشت، نماز را کوتاه برگزار کرد. برخی از نمازگزاران که به او اقتدا کرده بودند، بر وی خرده گرفتند که: چرا نماز را طولانی تر به جای نیاوردی.

عمار در پاسخ گفت: «هر چند نماز را طولانی نخواندم، اما در آن دعاهایی را خواندم که از رسول خدا (ص) شنیده بودم».

مردی پرسید: «مضمون آن دعاها چه بود؟» عمار گفت: «مضمون آن دعاها چنین بود:

بارالها! تو را به آگاهی ات و به غیب و قدرتت بر آفریدگان سوگند می دهم، تا زمانی که زندگی من و زنده ماندنم برایم خیر و خوبی به همراه دارد، مرا زنده بدار و آن گاه که خیر و سعادتم در مرگ من است، مرا بمیران.

بارالها! از تو می خواهم که خشیت (بیم از گناه و غفلت) را در آشکار و نهان به من عنایت فرمایی.

بارالها! از درگاه تو می خواهم که در حال خشنودی، کلمه ی حق را بر زبان و قلب و همه ی وجودم جاری سازی و باقی داری.

بارالها! من آرزومند میانه روی و اعتدال در تهی دستی و توانمندی ام.

بارالها! از تو نعمت هایی می خواهم که پایان ناپذیر باشد و چشم روشنی می خواهم که از میان نرود.

بارالها! از درگاه تو می خواهم که به من حالت رضا و تسلیم در برابر مقدرات را عنایت فرمایی.

بارالها! گوارای زندگی را پس از مرگ به من بنوشان.

بارالها! از تو تمنا دارم لذت نگریستن به لطف و رحمتت را روزی ام فرما و شوق دیدار خود را در راهی که از ضررهای خسارت بار و فتنه های گمراه کننده به دور باشد، به من ارزانی دار.

بارالها! ما را به زینت ایمان آراسته بدار و در شمار راه یافتگان و رستگاران قرار بده. (53)

عمار یاسر در همه ی ابعاد زندگی شخصی و اجتماعی اش، رسول خدا (ص) و امیر مؤمنان، امام علی (ع) را الگو و اسوه ی خویش قرار داده بود و از ایشان پیروی می کرد. او می کوشید از رفتار و گفتار آنان، درس بگیرد و آن را در زندگی به کار بندد.

ابووائل می گوید:

روزی عمار یاسر برای ما خطبه (نماز جمعه یا نماز عید) خواند. اما بسیار موجز و خلاصه، و با این حال رسا و گویا. هنگامی که از جایگاه ایراد خطبه پایین آمد، به او گفتم: «خطبه را رسا و مختصر خواندی و اگر می خواستی، می توانستی مفصل تر بخوانی».

عمار پاسخ داد: «از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: «نماز طولانی و خطبه ی کوتاه نشانه ای از درک و آگاهی است. پس، نماز را طولانی و خطبه را کوتاه بخوانید''». (54)


پی نوشت ها:
1- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج5، ص 250.
2-محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج5، ص38.
3- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج5، ص 253.
4- نصربن مزاحم منقری، کتاب صفین، ص 261.
5- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 220.
6-همان، ص 10.
7- همان، ص 12.
8- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 258.
9- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص 19.
10- نام مکانی است در نزدیکی های مدینه که نخلستان های فراوانی داشته است.
11- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 257.
12- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص 21.
13- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 24.
14- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 310.
15- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص 374.
16- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 27.
17- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص7،8.
18- مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام، ج3، ص 574؛ ابوعبدالله الحاکم النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 392.
19- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 261؛ احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 315؛ تاریخ اسلام، ج3، ص 528.
20- مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام، ج3، ص 528؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 360؛ احمدبن حنبل، المسند، ج4، ص 198.
21- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 310.
22- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 198؛ احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 315.
23- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 259، 260.
24- سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج8، ص 375؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 262.
25- اَلا اَیُّها المَوتُ الَّذی لَیسَ تارِکی اَرِحنِی فَقَد اَفنَیتَ کلًّ خَلیلِ اَراک بَصیراً بِالَّذینَ اُحِبُّهُم کأنَّک تَنحُو نَحوَهُم بِدلیلِ (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص 19، 20؛ حبیب الله هاشمی خویی، منهاج البراعه، ج5، ص 76).
26- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 262؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسدالغابه، ج4، ص 135.
27- شیخ عباس قمی، تتمه المنتهی، ص 16؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 43-47.
28- علی نظری منفرد، قصه ی کوفه، ص 316.
29- برخی نوشته اند که عمار در سال 37 هجری قمری و در 93 سالگی شهید شد (مهدی پیشوایی، تاریخ الاسلام، ج3، ص 570؛ محدث النوری، المستدرک، ج3، ص 436؛ عبدالله المامقانی، تنقیح المقال، ج3، ص 322).
30- شهر رقّه در امتداد رودخانه ی فرات و در شمال سوریه قرار دارد و فاصله ی آن با دمشق شش صد کیلومتر و با شهر حلب دویست کیلومتر است. رقه، مرکز استان و پایتخت تفریحی هارون الرشید بوده است و هم اکنون به «مدینه الرشید» معروف است که البته شایسته است نام آن را به «مدینه العمار» تغییر دهند.
31- میان مردم آن منطقه، مرقد «ابی ابن القیس» به «ابی ابن کعب» مشهور شده است که به نظر برخی از اهل نظر درست نیست و همان «ابی ابن القیس النخعی» درست دانسته شده است (سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج2، ص 455؛ محمدبن حسن طوسی، رجال کشی، ص 35).
32- زمر (39)، 9.
33- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص8، 28؛ به نقل از: تفسیر خازن، ج3، ص53؛ تفسیر آلوسی، ج23، ص 247؛ تفسیر شربینی، ج3، ص 410.
34- نحل (16)، 106.
35- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 178؛ یوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدالبر القرطبی المالکلی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج2، ص 435؛ شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص 512.
36- انعام (4)، 52.
37- محمدبن جریرالطبری، تفسیرالطبری، ج7، ص128؛ ابوعبدالله الحاکم النیسابوری، المستدرک حاکم، ج3، ص 319؛ ابوالقاسم علی بن الحسن العساکر، تاریخ ابن عساکر، تحقیق محمدباقر محمودی، ج6، ص 100.
38- قصص (28)، 61.
39- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 30؛ نقل از: جارالله زمخشری، تفسیر زمخشری، ج2، ص 386و...
40- انعام (4)، 122.
41- محمدبن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج2، ص 435؛ عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص31.
42- ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج1، ص 139؛ علاء الدین المتقی، کنز العمال، ج6، ص 184.
43- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 33.
44- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 187.
45- همان.
46- همان. در عبارتی که ابن عساکر آورده، آمده است: «بهشت مشتاق سه تن است: علی، عمار و سلمان.»
47- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 34؛ به نقل از: احمدبن حنبل، المسند، ج4، ص 89؛ محمدبن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج2، ص 435؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، اسدالغابه، ج4، ص 45.
48- علاء الدین المتقی، کنز العمال، ج7، ص 73.
49- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص36.
50- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص 115.
51- عبدالحسین امینی، الغدیر، ج9، ص 34؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص 274.
52- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج2، ص 274.
53- محمد مروی، عمار یاسر، نشانه ی راه حق، ص 166؛ به نقل از: سنن نسایی، ج3، ص 54.
54- همان، ص 164؛ به نقل از: سنن ابی داود، ج1، ص 247.

منبع: مرکز مطالعات شیعه