عینیت در تاریخ

پرسش از عینیت یکی از مهمترین شاخص ها در ارزیابی هایی است که ما در مورد علوم صورت می دهیم. این پرسش در فلسفه تحلیلی تاریخ نیز به عنوان یکی از محورهای اساسی در به چالش کشیدن علم تاریخ مورد توجه بوده است. به طوری که از بدو شکل گیری فلسفه تحلیلی تاریخ یعنی از اوایل قرن بیست مسأله عینیت نیز به عنوان یکی از موضوعات اساسی در ارزیابی های فلسفه تحلیلی مناقشات فراوانی را به خود معطوف داشته است.مطلب حاضر نگاهی به این مسئله دارد ،باهم می خوانیم.

مسأله عینیت به این نکته اشاره دارد که علم به صورت حقیقی باید فارغ از هرگونه نگره های شخصی لحاظ گردد و این نکته مهم است که هرگونه تفکر بدون حضور هنجارها و رویکردهای شخصی واجد صحت می باشد. لذا در هر علمی عینیت باید به صورت معناداری ایفای نقش کند تا آن علم فارغ از هرگونه ذهنی گری «از کیفیت عمومی تفکر»که همان تجربه پذیری است برخوردار گردد. در غیر این صورت ورود ذهنی گری به منزله ورود نظرات، هنجارها، نگره ها و رویکردهای شخصی در باورهای علمی، آن را با تردید های جدی روبه رو می سازد.

چرا که علم در تمام گرایش های خود چیزی جز خوانش هستی نیست و لذا این خوانش باید منطق بر واقعیت هایی باشد که صرف نظر از هرگونه ذهنی گرایی به فهم متقن از هستی بینجامد.

واقعیت این است که عینیت در علوم طبیعی با چالش های چندانی روبه رو نبوده است.

به طوری که تنها کافی است ما در مسیری که عالم شیعی گام برداشته حرکت کنیم تا به نتیجه ای که او در یک موضوع و یا یک تجربه آزمایشگاهی دست یافته، دست یابیم و این بدین معناست که علوم طبیعی به صورت رضایت بخشی از «کیفیت عمومی» برخوردار است. اما در علوم انسانی و علم تاریخ که مورد نظر ماست مسأله با تردیدهای جدی روبه رو است. آرا و نظرات متعدد در مورد یک موضوع واحد تاریخی خود مؤید این نکته است که هیچ دامنه توافقی در ارزیابی های تاریخ حاصل نیست و لذا تضایف آرا به حدی است که گاه فهم مقبولانه را از یک رویداد غیرممکن می نماید.

حال سؤال این است در حالی که در علوم طبیعی عینیت از حضور شایسته برخوردار است. چه عواملی در تاریخ نسبت به عدم عینیت یابی دخیلند؟

در واقع منظورعلل بازدارنده در عینیت یابی است. شاید نخستین مسأله ای که در این خصوص به ذهن مترتب گردد، ماهیت مناقشه برانگیز تاریخ و موضوعی باشد که این علم با آن در ارتباط است. یعنی امر گذشته و کیفیتی که این امر گذشته از آن برخوردار است. یقیناً وقتی ما از گذشته صحبت می کنیم آنچه که در وهله اول به ذهن می آید کیفیت تغییرناپذیر آن است. هر آنچه که صورت گرفته با تمام ویژگی های منحصر به فرد خود دیگر تغییر و یا دخل و تصرف در آن میسر نیست و تبدیل به امر ثابتی می شود که گذشته ما را شکل می دهد. این فرض محال است که استلزام های فردی قابلیت تغییر در گذشته را موجود سازد.

یعنی هر کس به میل باطنی خود دست به حذف یا وارد کردن آنچه که به مزاجش سازگار می آید بزند. لذا کیفیت گذشته امر ثابت است و مورخ رسالت احیای امور ثابتی را برعهده گرفته که خود هیچ ارتباط زنده و فهم مستقیمی را نمی تواند با آن برقرار سازد. از سوی دیگر باید پذیرفت که گذشته از ضوابط منحصر به خودش برخوردار است و نوشتن از گذشته به معنای نوشتن از «درون جامعه درباره جامعه»دیگر است.

در هر صورت مورخ می کوشد تصویری حقیقی از گذشته ارائه دهد. لذا پلی می زند از حال به گذشته و با دست به بازسازی زدن تاریخ یعنی آن چه که صورت گرفته، گذشته را به حال می آورد. اما این که به حال آوردن گذشته چه سودی را می تواند عایدمان کند مسأله دیگری است که جداگانه قابلیت طرح و ارزیابی دارد.

اما کیفیت ورود گذشته به حال چگونه است؟ مسلماً مورخ در اینجا با مشکل روبه روست و آن انبوهی از رویدادها و واقعیاتی است که در پهنه زمان تثبیت گشته اند و حال باید مورخ تمام آن را مورد بازسازی خود قرار دهد.

یعنی لحظه به لحظه آنچه که در دل زمان تثبیت گشته را به شکل رضایت بخشی که مورد اقبال عمومی باشد و هر فردی به صحت و درستی آن اذعان کند، مورد بازسازی خود قرار دهد. اما «هیچ یک از تاریخ نویسان منفرداً نمی تواند کمکی به آن کنند.»چرا که اگر نگوییم این امر امکان ناپذیر است حداقل بسیار سخت و دشوار می نماید و لذاست که عنصر موجزگویی خود عاملی باشد در عدم عینیت یابی، اتکینسون می نویسد: «نمی توان انتظار داشت که چکیده های مختصر تمام جزییات مربوطه را در بربگیرد.»

چاره ای در این امر نیست. مورخ موظف است. «حقایق معینی»را با لحاظ تأکید در شکل دهی تاریخ خود به کار بندد. او مستغرق در واقعیاتی است که او را در بر گرفته اند و چاره ای ندارد مگر این که تعدادی خاص از وقایعی را که «واجد اهمیت» هستند، برگزیند. در نتیجه حقایق مؤین یعنی آن دسته از وقایعی که بیشتر به کار مورخ می آیند مورد گزینش واقعی می گردند تا به وسایط آنان مورخ دست به بازسازی زند. گزینش های «مختلفی که به طور یکسان وهماهنگ با وقایع و رخداد ها صورت می گیرند.» در هر صورت گزینش مسأله ای اجتناب ناپذیر است.

اما گزینش براساس چه استانداردهایی باید صورت بگیرد؟ معیارهای واجد اهمیت دانستن چیست؟ کار می نویسد: «واقعیات تاریخی نمی توانند صرفاً عینی باشند چون تنها در سایه اهمیتی که مورخ به آنها می دهد به صورت واقعیت تاریخی در می آیند.»

لذا خود رویدادها فی نفسه فاقد هر نوع وجاهت در عنصر گزینش هستند و آنچه که موجب می گردد یک رویداد در ارزیابی ها نقش پررنگ تری را در بازسازی ایفا کند، به ضرورت هایی باز می گردد که مورخ در طرح معنای خود از تدوین تاریخی مستفاد می کند. آنچه در اینجا از ضرورت سخن به میان آمد پرواضح است که از عنصر «قضاوت ارزشی» برخوردار است. در غیر این صورت چگونه میسر است رجحان پاره ای از رخدادها بر پاره ای دیگر؟

لئون پمپا در مقاله خود از کتابی تحت عنوان «انگلستان عصر ویکتوریا تصویر یک عصر _ جی. ام. یانگ-»سخن می گوید. (از قول او) کتاب حجیمی که درباره یکی از برهه های تاریخ کشور بریتانیا نگاشته شده است. در این کتاب آنچه مورد توجه است عدم اشاره مورخ به جایگاه مهم و تأثیرگذاری است که طبقه کارگری در تحولات عصر ویکتوریایی ایفا کرده اند. «درباره اثر حجیمی که مدعی ارائه تصویر بریتانیای عصر ویکتوریایی است ولی جنبش عظیم کارگری را نادیده گرفته است چه باید کرد؟» این مسأله ما را به چالشی جدی وا می دارد.

آیا مورخ در گزینش انبوهی از رویدادها مجاز به بهره مندی از عنصر ارزش گزاری است یا نه؟ چرا که براساس آنچه ذکر شد گاه ممکن است مورخی پاره ای رویدادها را به زعم خود و براساس ارزش گزاری های شخصی مهمتر از رویدادهای دیگر بداند. در حالی که می تواند این گونه نباشد.

فهم جایگاه شناختی قضاوتهای ارزشی و این که اصلاً قضاوتهای ارزشی از وجاهت شناختی برخوردار است یا نه بسیار مهم است و این از آنجایی است که این قضاوتها رابطه مستقیمی با صحت و مقبولیت تاریخی دارند. پمپا در این خصوص از دو دیدگاه سخن می گوید که هر یک از آنها از جایگاه ویژه ای در تدوین و ارزیابی های تاریخی برخوردارند.

قائلین به جایگاه شناختی قضاوتهای ارزشی که مورخ را مجاز به لحاظ این قضاوتها در برآیندهای تاریخی می دانند و بر این باورند که صدق و کذب فهم و ارزیابی تاریخی به صدق و کذب قضاوتها بستگی دارد. اما در سوی دیگر میدان، قائلین به جایگاه غیرشناختی قضاوتهای ارزشی قرار دارند، که قضاوتها را فارغ از هنجارها و نگره های فردی نمی دانند لذا بر این باورند «این نوع ارزیابی ها بیانگر رفتارها و نگره های معین درباره گذشته خواهد بود. نه ارزیابی هایی که بتوان آنها را صادق یا کاذب خواند.»

و این مسأله ای است که تحت عنوان «عینیت فارغ از ارزش» نزد فیلسوفان تاریخ و مورخین قرن ۱۹ مطرح بوده است. کار از قول گرد کریند می نویسد: «آنچه من خواهانم، واقعیت است... زندگی تنها خواهان واقعیت است. »و هر چه در نزد ما واقعیت بیشتر باشد در نتیجه تاریخ صحیح تر و قابل قبول تری را می شود ارائه داد. و» اینکه واقعیت به خودی خود گویا هستند و هر چه بیشتر از آنها در اختیار داشته باشیم بهتر. »

کار می نویسد:« وسواس قرن ۱۹ نسبت به واقعیات با وسواس مدارک و اسناد تکمیل و توجیه می گشت. اسناد تابوت عهد معبد واقعیت بود.»لذا در این تلقی قضاوت های ارزشی فاقد هر نوع جایگاه شناختی در ارزیابی های تاریخی است و مورخ در تدوین تاریخ خود باید تمام اهتمام خود را صرف عاری گردانیدن آن از ارزش گزاری های فردی نماید و هرچه بیشتر در تلاش جهت جمع آوری مدارک و اسناد بر بیاید تا بتواند به واسطه آن صحیح ترین تاریخ را ارائه دهد نه تاریخی براساس چسب و قیچی.»

اما بسیاری از فیلسوفان قرن ۲۰ در نهایت به این نتیجه رسیدند که عینیت فارغ از ارزش گزاری امری محال و غیر عملی است. اتکینسون می نویسد: «دورنگاه داشتن یا خارج ساختن ارزش ها... پوچ یا محال است.»و بلافاصله این پرسش را مطرح می کند که: «اساساً چگونه آدمی مبرا از دغدغه های اخلاقی، سیاسی یا زیباشناختی می تواند به تاریخ علاقمند باشد؟»

بسیاری نوشته و گفته اند تاریخ به جهت آنکه به عنوان یک ابزار معرفتی قابل قبول که از وجاهت علمی برخوردار است قرار گیرد، باید به طور حقیقی خنثی باشد.

یعنی کفایت لازم او در برخورداری از بی طرفی است. اما آنچه که در نهایت محصول کار مورخین تاکنون برجای مانده مبرا از قضاوت هایی نیست که صورت داده است. اما اینکه چرا عدم قضاوت ها در تدوین تاریخی میسر نیست به فقدان خط مشی عینی بازمی گردد که تعیین درجه اهمیت و طبقه بندی وقایع باید لحاظ گردد. مسأله ای که امروز دیگر یک امر پذیرفته شده قلمداد می گردد. «تاریخ فاقد قضاوت های ارزشی قابل فهم نیست مانند شیئی که در پیش روی ماست و ما می گوییم به آن شیء نگاه کنید بدون اینکه تصویری از آن در ذهن ایجاد شود.» چرا که وظیفه «اصلی مورخ ضبط وقایع نیست بلکه ارزشیابی است. چون بدون ارزشیابی چگونه پی می برد که کدام موضوع ارزش ضبط دارد.»

از سویی دیگر آنچه که عینیت یابی تاریخی را مبرا از ارزش گذاری نمی نماید عنصر زبان است. مورخ نیز مانند بسیاری از عالمان و اندیشمندان در طرح و ارائه اندیشه های خود ناچار است از مقوله ای به نام زبان بهره برداری کند و خود عنصر زبان در ذات دارای مقوله ارزش گذاری است. یعنی زبان و واژه فی نفسه از بارهای ارزشی برخوردارند. که رهایی از آن غیر ممکن است. اصولاً برای نوشتن تاریخ فاقد قضاوت های ارزشی در وهله نخست نیاز به زبان غیر ارزشی داریم. تا وقتی که زبان غیرارزشی شکل نیابد نه فقط در تاریخ بلکه در هیچ یک از علوم دیگر نیز نمی توان سخن از علم غیرارزشی داشت. آنچه که در ذهن شما در فهم هر یک از واژگان اعدام، شهادت، هلاکت، قتل، صورت می گیرد متفاوت از یکدیگر است. چرا که هر واژه از اتمسفر ارزشی منحصر به خودش برخوردار است که در تدوین و بازسازی تاریخی این اتمسفر و بار ارزشی را به محصول مورخ منتقل می سازد.لذاست که کیفیت ارزشمدار زبان، در فراهم آوردن تاریخ فاقد قضاوت ارزشی توفیقی حاصل نمی آورد.

مسأله دیگر مصالح تاریخی و ضرورت راهبردی آن است که در بازسازی تاریخی نقش ایفا می کند. گاه ممکن است مورخ طرح خود از گذشته را بدون در نظر گرفتن آن دسته از واقعیاتی به پیش برد که نقشی معنادار در عصر خود ایفا می کردند. مانند تاریخ یانگ، (آنچه که در پیش ذکر شد) که بدون در نظر گرفتن نقش طبقه کارگر در تحولات انگلستان نگاشته شده است. در این صورت تکلیف چیست؟ چه ضمانتی می تواند ما را آسوده خیال گرداند که آنچه که در پیش روی ماست طرحی از تاریخ واجد صحت و واقعیت می باشد؟ پمپا بر این باور است که منابع و مصالح می توانند در تهیه واقعیت تاریخی که عاری از هرگونه کج سلیقگی است کمک شایان توجهی به مورخ داشته باشد. چرا که «منابع و مآخذ به مفهومی خاص صلاحیت و توانمندی صحبت کردن با مورخ را دارا هستند.»

در نتیجه هر آن وقت که مورخ طرحی از گذشته صادر می کند باید با در نظر گرفتن منابع و مآخذ تاریخی که خود به اندازه کافی گویا هستند صورت بگیرد. چرا که «شنیدن آنچه که این منابع می گویند... چندان نیازی به قضاوت ارزشی ندارد.» القصه اس و اساس سازه های تاریخی که باید به عنوان ضرورت بنیادین تلقی کردن به زعم پمپا «عنایت به آنچه منابع مختلف آشکار می سازد»است.

توجه به منابع مختلف از یک واقعیت مستقل می تواند مورخ را تا حدود زیادی از قضاوت های ارزشی مصون سازد، چرا که گاه در یک واقعیت واحد مدارک و منابع مختلفی از دریچه و چشم اندازهای متفاوت در اختیار مورخ قرار می گیرد که با بررسی آنان می تواند به یک اجماع رضایت بخش که بر سبیل ثواب باشد دست یافت. که در این صورت دیگر به حضور قضاوت های ارزشی در ارزیابی های تاریخی نیازی نیست و یا حداقل اندک است.

کار نظری مخالف با آنچه پمپا مطرح می کند دارد. وی به صراحت می گوید: «بدیهی است که واقعیات و اسناد تاریخی برای مورخ ضروری است اما... آنها به خودی خود موجد تاریخ نیستند.» چرا که «هیچ مدرکی نمی تواند بیش از آنچه نویسنده آن می اندیشد چیزی بیان کند.»از نظر کار منابع و مآخذ فی نفسه فاقد هر نوع وجاهت حقیقی هستند و اگر مورخ بخواهد قضاوت هایی به صرف این مصالح تاریخی صورت دهد عملی مقرون به صحت نیست.

اما آیا خود اسناد نیز تشکیک پذیر نیستند. البته اینگونه نیست که مصالح تاریخی به صورت صددرصد درست در اختیار ما قرار گیرد. آنچه که در نزد ماست محصول مستقیم گروه مطالعه نیست. ما از دریچه ارزش گذاری «راویان، داستان سرایان، شاعران، نقاشان، سیاستمداران، روحانیون و انواع مختلف تبلیغاتچی ها» با عامل تاریخی خود ارتباط برقرار می کنیم. لذا فهم «ارزش های عوامل واسط»بسیار حائز اهمیت است و مورخ ضرورتاً غربال ارزشی های عامل تاریخی از راویان تاریخی را باید صورت دهد در غیر این صورت ممکن است آنچه محصول کار مورخ از آب در بیاید فهم و ارزیابی از ارزش ها، هنجارها، آرمان ها و نگره های فاعل تاریخی نباشد بلکه ورای تاریخی باشد.

لذا توجه صرف به منابع و مآخذ گاه مورخ را در رسیدن به واقعیت تاریخی بازمی دارد. در هر صورت «واقعیات چه در اسناد یافت شود یا نشود پیش از آنکه مورد استفاده مورخ قرار گیرد. باید تنقیح شود و استفاده مورخ از آنها به تعبیری عمل پالایش است.»

مسأله دیگر در ارزش گذاری «پدیده خصلت یابی»است. در واقع در این مسأله مورخ پیش از ارزش گذاری در مورد جایگاه رویدادها، ارزش گذاری در مورد خود رویداد را صورت می دهد. در واقع به گونه ای آن را خصلت یابی می کند که آیا آن رویداد از شرایط شایسته و بایسته برخوردار هست که در ارزیابی ها محلوظ گردد؟ و در اینجاست که مورخ باز دست به قضاوت ارزشی می زند. قضاوتی که نه در مورد واجد لحاظ دانستن یا ندانستن یک واقعیت تاریخی در تدوین و بازسازی است، بلکه در مورد کیفیت بخشی آن صورت می گیرد.

بدین ترتیب مورخ دو قضاوت را صورت می دهد یکی قضاوت در مورد کیفیت و شأن ذاتی رویداد است و دیگری قضاوتی که در مورد واجد اهمیت بودن آن در تدوین تاریخی صورت می گیرد.

و به همین خاطر است که کار می نویسد: «هر وقت کتاب تاریخی را به دست می گیریم توجه ما باید ابتدا معطوف به مورخی باشد که آن را نوشته نه واقعیاتی که در آن مندرج است.»در هر صورت در تدوین تاریخی آن چیزی باید لحاظ گردد که «واجد اهمیت» است. در غیر این صورت ترسیم تصویری روشن از تاریخ محال است و یقینا با در نظر گرفتن واقعیت های واجد اهمیت و پرهیز از هرگونه نظرورزی، مورخ به عینیتی متقن در تاریخ می تواند دست یابد. هر چند که «عینیت امر واقع نیست بلکه رابطه میان واقعیت و تفسیر، میان گذشته، حال و آینده است.»


منبع: مرکز مطالعات شیعه