اکران هاي 87 (15) - خاک سرد






فيملنامه: يزدان عشيري، رضا سبحاني
فيلمبرداري: شهريار اسدي
تدوين: رضا سبحاني، احمد وفايي
صدابردار: بهمن اردلان
موسيقي: انتخابي
طراح صحنه و لباس: فرامرز بادرامپور
طراح گريم: حميد مهين دوست
صداگذاري و ترکيب: حسين مهدوي، آرش اسحاقي
بازيگران: محمدرضا فروتن، هيلا اکراني، رضا آشتياني، ارسلان قاسمي
تهيه کننده: رضا آشتياني
80 دقيقه
دستيار اول کارگردان و برنامه ريز: بابک اعطا. دستيار دوم کارگردان و مسئول جلوه هاي ويژه: مهدي پورموسي. عکاس و تصوير بردار پشت صحنه: مهرشاد کارخاني، آرش عباسقلي. منشي صحنه: طاهره قاسمي. دستياران فيلم بردار: علي مهدوي، حامد فرشته حکمت، بهزاد پاداش دهپو. دستياران صدا: بابک اردلان، منصور شهبازي. دستياران صداگذار: حسن مهدوي، سام نوروزي. دستياران صحنه و لباس: سپهر گودرزي، مجيد قربان زاده، فرخ لقا مولايي. دستياران چهره پردازي: مريم رخ افروز، سيد ميلاد نعيمي. جلوه هاي رايانه اي: طاهر حسيني، با تشکر از مهندس رضايي، استودي صبا. مجري طرح: عماد اسدي. امور فني تدوين و صدا: رسانه ي پويا. نظارت فني: جعفر فاطمي. مسئول استوديو: شيث مشکوت. سينک صدا: آرمين بهاري. سينه موبيل: داود نازنيني. امور چاپ و لابراتوار: مرکز خدمات صنايع فيلم ايران. امور هماهنگي: حسين شمسي. قطع نگاتيو: ديگران تومانيان، گرگين گريگوريانس. تيتراژ و تروکاژ: حسين شمسي، هاشم محققي. آرشيو افکت: اعظم مسيبي. اتالوناژ: وحيد تبريزي، نوا رضواني. مدير امور مالي: علي رنج دوست. چاپ: عبدالله فتاحي مقدم، جهانبخش بخشي، علي بايرامي. ظهور: رضا شيرمحمدزاده، رضا طاهريان، محمود محسني، محمد راسخ، ابوالقاسم محسني، سيدرامي قشقايي. کنترل: محمدعلي صادقي. گروه تدارکات: محمد حاجتي، عسگر منتظر، حاج حسن طاهريان. مسئول حيوانات: احمد نمازي. ترابري: محمد نارويي، محمد محمد زاده، جعفر دهقان، حسن دادبين. سرمايه گذار: حميدرضا اسدي. پخش از گويافيلم. فرخ لقا مولايي. محصول مؤسسه آفتاب نقره اي
شروع نمايش: از ششم شهريور
سينماهاي نمايش دهنده: آفريقا، آزادي، اريکه ايرانيان، سروش، جمهوري

خلاصه داستان:

يوسف چاه کن جواني است که به همراه زن باردار و پسرش دور از شهر بم ودر دل کوير ساکن شده است. او که رؤياي آباداني کوير را در سر دارد، به اتفاق برادر همسرش به کندن قنات مشغول است و درگيري ذهني اش براي آباد کردن کوير او را چنان مشغول کرده که به خانواده اش کم توجه است. پسرش ابراهيم مجبور است هر روز مسافتي طولاني را با دوچرخه تا شهر بپيمايد تا به مدرسه برود و در سر راهش فرآورده هاي دامي شان را به مغازه ي پدربزرگ مادري اش ببرد. يک روز دوچرخه ي ابراهيم پنچر مي شود و راننده ي يک وانت او را سوار مي کند که اسمش شيرزاد و معرکه گير است. ابراهيم سرما مي خورد و تب شديدي مي کند و بعد هم زن يوسف احساس ناراحتي مي کند و يوسف او را به شهر مي برد. در بازگشت از درمانگاه، آن دو شاهد معرکه ي ناموفق شيرزاد هستند. در يکي از شب ها که زن و پسر يوسف در خوابند، زلزله ي بم خانه آنان را ويران مي کند. يوسف زخمي مي شود، همسرش در زير آوار گير مي افتد و زبان ابراهيم بند مي آيد. ابراهيم براي کمک به شهر مي رود و شاهد آشفتگي حاصل از زلزله است. در اين ميان همسر يوسف، فرزندش را به دنيا مي آورد، اما خود در اثر يک پس لرزه مي ميرد. يوسف هم درحالي که از تصميم خود براي زندگي دور از مردم پشيمان است، جانش را از دست مي دهد. شيرزاد که ابراهيم را در بم پيدا کرده، سر مي رسد؛ جسد يوسف و همسرش را دفن مي کند و ابراهيم و نوزاد را با خود مي برد.
منبع:سالنامه فيلم - ش 18