اتّحاد میان مسلمانان به معنى نزدیک شدن فرقه هاى اسلامى به یکدیگر، با حفظ کیان و ماهیّت آنها است.

به معنى تحفّظ بر اصول مشترک و آزاد گذاردن و معذور داشتن هر فرقه در فروع خاصه خود او است.

به معنى عدم نزاع و درگیرى فرقه ها و اطلاع همگان از عقاید یکدیگر و بى تفاوت بودن و حساسیت نشان ندادن در برابر فرقه دیگر نسبت به مختصات آن فرقه است.

و راه رسیدن به این هدف، تکیه کردن بر عقل و منطق و دورى گزیدن از احساسات زودگذر و تعصّبات غیرقابل کنترل است.

اینک در رابطه با این موضوع، کتاب شریف «نهج البلاغه» را مى گشائیم و این سخن على بن ابى طالب(علیه السلام)را در وصف اسلام مى بینیم: «لانه اسم سلامة و جماع کرامة»([1]) (اسلام نام سلامت است و مجمع کرامت)

اسلام از سلامت مشتق است، روح و جوهر اسلام با سلامت آمیخته گشته و تمام کرامتهاى انسانى در آن گرد آمده است، بنابراین مردمى که زیر لواى اسلام گرد آمده اند، باید با یکدیگر با سلامت زندگى کنند و کرامت و شرافت ذاتى خویش را همواره درخشان و تابنده نگه دارند.

مردمى که در موضوع خدا، دین، رسول، قبله و کتاب که سنگ بنیادین عقیده آنها است، توافق دارند و خداوند متعال، طى یکهزار و چهارصد سال، سنگهاى بنیادین عقیده آنان را از تأثیر نفوذ عوامل بیگانه، مصون و محفوظ داشته است، باید همواره به اصول و سنگهاى بنیادین عقیده خود فکر کنند، و آنها را عوامل خلل ناپذیر اتحاد و همبستگى و تعاضد خود بدانند.

مسلمانان باید قرآن را که میلیونها نسخه خطى و چاپى بدون تحریف آن موجود است، و همگى به اصالت و صحت آن اعتراف دارند، و در هر خانه اى لااقل یک نسخه از آن موجود است، جلو روى خود بگشایند و دیده و فکر خود را بر آیه شریف «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا»([2])دقیق کنند و بدانند که این آیه شریفه، با تمام کلمات و حروفش به عقیده همه آنها، وحى الهى است، و خداوند رحمان، در این آیه شریفه، راه عزت و سعادت و کمال و سلامت را به آنها نشان مى دهد. صفحه دیگر را بگشایند و آیه «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم»([3]) را بنگرند و بدانند که این آیه هم با تمام عبارات و حروفش، مورد تصدیق همگان است. صفحه دیگر را بگشایند و آیه شریفه «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم»([4]) را ببینند، صفحه دیگر را بگشایند و آیه «ان هذه امتکم امة واحدة»([5]) را ببینند، و بلکه هر صفحه اى را که بگشایند و هر سوره اى را که بخوانند، آیه اى را مى بینند که با صراحت یا اشارت به آنها مى گوید: اتحاد و ائتلاف، عامل اعتلاء و پیروزى، و اختلاف و پراکندگى، عامل سقوط و بدبختى است.

خوشبختانه، نه تنها قرآن، بلکه سنت پیغمبر، عبارات نهج البلاغه، اخبار و روایات عترت و آل، که مورد اتفاق تمام، یا بیشتر مسلمانان است، همین اکسیر کرامت و رمز سعادت را براى ما توضیح مى دهد و تبیین مى کند.

رسول گرامى ما مى فرماید:
1ـ مؤمنان در دوستى و رحمت و عطوفت به یکدیگر، مانند اعضاء پیکر یک انسانند، هرگاه عضوى رنجور و دردمند گردد، اعضاى دیگر هم از بیدارخوابى و سوزش تب، متأثر گردند([6]). سعدى شیرازى، همین حدیث را با تغییر و تحریفى([7]) به نظم آورده، گوید:
 
بنى آدم اعضاء یک پیکرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
 
2ـ کسى که به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نیست.([8])

3ـ کسى که به اندازه یک وجب، از جماعت مسلمانان کناره گیرد، (و در آنحال بمیرد) مرگش در حال جاهلیت (عدم اسلام) است.([9])

4ـ آن حضرت به اصحابش فرمود: مى خواهید به شما عملى معرفى کنم که ثوابش از نماز و روزه و صدقه بیشتر باشد؟ گفتند: آرى. فرمود: آن عمل اصلاح میان مردم است و بدانید که فسادانگیزى، موجب هلاکت است([10]).

علاوه بر قرآن و سنت و روایت، تمام دستورات اجتماعى اسلام، بدون استثنا، در هر موردى که امرى به نحو و جوب یا استحباب دارد، هدف و نتیجه نهائى آن، ایجاد محبت و الفت و برادرى و اتحاد میان مسلمانان است. مانند امر به نماز جمعه و جماعت، سلام کردن، مصافحه، معانقه، بوسیدن، تبسّم، ادخال سرور، مشورت، نصیحت، تعاون، اصلاح ذات البین، نظافت، امانت، عدالت، صداقت، مواسات، ترحم، عطوفت، احسان به والدین، صله رحم، مراعات حق همسایه و هم صحبت، نوازش ایتام، ضیافت، قضاى حوائج مؤمنان، حسن معاشرت، مطایبه و مزاح، بدرقه و استقبال مسافر رفتن، هدیه و سوغات بردن، عیادت مریض، تشییع جنازه، تسلیت مصیبت دیده، تواضع، کظم غیظ، زکات، انفاق، دعا کردن به مؤمنان و سپاسگزارى از نیکوکاران.

و به طور کلى از هر عملى یا صفتى که به نحو حرمت یا کراهت، نهى فرموده است، براى جلوگیرى از پراکندگى و اختلاف و درگیرى و نزاع میان مسلمانان است; مانند نهى از گمان بد، تجسّس، دروغ، غیبت، ناسزاگفتن، تکبّر، خودخواهى، استبداد و خودمحورى، مسخره کردن، نکوهش، گذاردن ألقاب بد روى دیگران، سرزنش، تحقیر، استخفاف، شماتت، قطع رحم، عقوق والدین، سخن چینى، خدعه و تزویر، غش، کم فروشى، احتکار، طمع، ریا و تظاهر، ستم و تجاوز، نفاق، حسد، کینه توزى، خشونت، مجادله به باطل، سرگوشى در برابر دیگران سخن گفتن، خلف وعده، تعصب بى جا و نسبت ناروا.

خوشبختانه تمام این موارد، در کتب اربعه شیعه و صحاح ستّه اهل سنت موجود است و همه مؤلّفان، این أعمال و صفات را به همین عبارات یا نظیر و مرادف آن، مطرح کرده و ذیل هر عنوان، چند آیه قرآن یا حدیث و عباراتى از نهج البلاغه یا أخبار دیگر را ذکر مى کنند.

ما در این مقال تنها به توضیح و تبیین بخشى از کلمات امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام در نهج البلاغه در رابطه با اهمیت وحدت اسلامى و زیان تفرق و اختلاف مى پردازیم و آنها را در یازده بخش مطرح مى کنیم:

1ـ على(علیه السلام)، بزرگترین دستاورد نبوّت خاتم انبیاء، محمد مصطفى (صلى الله علیه وآله) را، ایجاد الفت واتّحاد در میان مردمى متفرق و پراکنده مى داند، مردمى که در اثر تعصّبات بى جا، به جان هم افتاده بودند و بر لب پرتگاه سقوط و اضمحلال بودند، و نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) در اثر تعالیم حیات بخش اسلام، همگان را به خداى واحد متوجه ساخت و آنان را در جماعات و مجالس در یک صف قرار داد، امتیازات موهوم را از میان برداشت و سیاه و سفید و عرب و عجم، فقیر و غنى، شریف و وضیع، همه و همه را فرزندان یک پدر و مادر معرفى کرد و فضیلت و امتیاز را تنها به تقوى و علم و مجاهدت دانست که در اثر کوشش و ریاضت بدست آید، نه مال و ثروت و نژاد و رنگ و حسب و نسب که در اثر بخت و اتفاق پیدا شود.

على (علیه السلام)به اصحابش گوشزد مى کند، که قدر این نعمت عظماى الهى را بدانند، نعمتى که قرآن کریم درباره آن مى فرماید: «نعمت خدا را بیاد آورید: شما دشمن یکدیگر بودید، او میان دلهاى شما الفت داد، از نعمت خدا بود که برادر یکدیگر شدید، بر لب پرتگاه آتش بودید که خدا نجاتتان داد([11])» قدر این نعمت را بشناسید و پس از الفت و اتّحاد، به تفرق و اختلاف نگرائید.

على (علیه السلام)در خطبه اى که برخى از فضائل نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) را نقل مى کند مى فرماید:

الف: دلهاى نیکوکاران شیفته او گشت، عنان دیده ها بسوى او متوجه شد، به برکت وجودش، خداوند کینه هاى دیرینه را دفن کرد، شعله هاى عداوت را فرو نشاند و مردم را با یکدیگر الفت داد و برادر ساخت([12]).

ب: پیغمبر (صلى الله علیه وآله) براى انجام فرمان خدا قیام کرد، رسالت پروردگارش را ابلاغ نمود، خداوند به وسیله او گسیختگى ها را التیام داد، فاصله ها را پیوستگى بخشید، بین خویشان، یگانگى برقرار ساخت، بعد از آنکه در سینه ها، آتش دشمنى و در دلها، کینه بر افروخته جایگزین بود([13]).

ج: خداوند، محمد (صلى الله علیه وآله) را مبعوث کرد تا به وعده خود وفا کند و باب نبوت مسدود سازد. از سایر پیامبران به نبوت او اقرار گرفته بود. نشانه هاى نبوتش آشکار و میلادش مبارک بود. در آن زمان مردم روى زمین، داراى مذاهب گوناگون بودند، هواهاى پریشان داشتند وجمعیتهایى متشتّت بودند: دسته اى خدا را به مخلوق تشبیه مى کردند، گروهى ملحد بودند و جمعى معبودهاى دیگرى غیر از خداى یگانه داشتند; أما خداوند متعال، به برکت وجود آن حضرت، آنان را از گمراهى برهانید و از نادانى نجات بخشید([14]).

2ـ اتحاد و الفت امت اسلامى، تا آنجا اهمیّت دارد، که خداوند سبحان، بعد از رحلت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) هم مردم را بدون سرپرست و سر خود، رها نمى کند، تا رشته اتحاد و اتفاقى را که در اثر ایثار و فداکاریهاى پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و بهترین رجال مؤمن و متعهد تاریخ، پدید آمده است، سفهاء امت نگسلند و پاره نکنند و به جاهلیّت و تَوَحُّشِ نخستین باز نگردند.

خداوند رحمان، پس از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله)، والى و خلیفه اى براى مردم، مقرر داشته است. على (علیه السلام)درباره لزوم مطلق والى فرموده است:«لابُدَّ للناس من امیر برّاو فاجر»([15])(به ناچار در میان مردم فرمانروائى نیک یا بد، باید وجود داشته باشد) و علت غایى و هدف اساسى وجود والى الهى را، تداوم اتحاد و الفت و بقاى عز و شوکت دین بیان مى کند و مى فرماید:

«از بزرگترین حقوقى که خداوند میان بندگان خویش مقرر داشت، حق والى بر رعیّت و حق رعیّت بر والى است. فریضه اى که خداوند براى هر یک از زمامداران و رعایا بر دیگرى مقرر کرد و آن را وسیله تداوم الفت و شوکت دین ساخت([16])».

3ـ على (علیه السلام)، بزرگترین عامل عزت و سرافرازى امتهاى پیشین را اتحاد و اتفاق آنان مى داند و بالاترین عامل شکست و ذلت و سقوط ایشان را تفرقه و جدائى و اختلاف آنها بیان مى کند; در آنجا که مى فرماید:

«از وبال و کیفرهائى که در اثر کردار زشت و اعمال ناپسند، به امتهاى پیشین رسید، برحذر باشید و حالات آنها را در نعمت و نقمت بیاد آورید; تا شما مانند کیفر دیدگانشان نشوید.

هنگامى که در تفاوت حال خوب و بدشان فکر کردید، به کارهائى بچسبید که موجب عزّت و شوکت ایشان گشت: دشمنانشان رانده و دور شدند، عافیت بسوى آنها کشیده شد، نعمت خدا در اختیارشان بود و رشته کرامتشان پیوستگى یافت.

و آن امور که موجب عزت و شوکتشان گشت: دورى گزیدن از تفرق و پراکندگى و همّت گماشتن و توصیه و ترغیب یکدیگر بر رعایت اتحاد و اتفاق بود. از هر امرى که ستون فقراتشان را مى شکست و قدرتشان را سست مى کرد، اجتناب ورزیدند، مانند کینه توزى، بخل، حسادت، ناهمفکرى، پشت کردن و دورى گزیدن از یکدیگر...

بنگرید چه حالى داشتند هنگامى که با هم مجتمع بودند، هدف و آرمانشان یک چیز بود، دلهاشان هماهنگ و موافق، دستها و شمشیرهاشان در یک مسیر بود، بصیرتى کافى داشتند و تصمیمها در یک جهت بود. آیا وقتى چنین بودند، فرمانرواى اقطار جهان و مالک رقاب عالمیان نبودند؟ و باز توجه کنید آخر کار چه حالى داشتند هنگامى که میان آنها تشتّت و پراکندگى پیدا شد. اختلاف کلمه و ناهمدلى پیدا کردند، به گروه هاى مختلف تقسیم شدند و با یکدیگر به جنگ برخاستند. آن هنگام خداوند حکیم، خلعت دولت و کرامت، از تنشان بیرون کرد. نعمت فراوان خویش، از ایشان بگرفت و سرگذشت و داستانشان را براى عبرت گیرندگان شما به جاى گذاشت.

از سرگذشت فرزندان اسماعیل و پسران اسحاق و بنى اسرائیل (فرزندان یعقوب) عبرت گیرید که چقدر وقایع جهان با هم شبیه است و چه اندازه مثالها بهم نزدیک.

دوران پراکندگى و تشتّت عرب را وقتى که زیر سلطه دولتهاى ایران و روم بودند، در نظر مجسّم کنید، که چگونه آنان را از کشتزارهاى متعدد، از کنار دجله و فرات و مواضع سبز و خرم بیرون راندند و به جائى که جز علف کوهى نروید و تند باد بوزد و زندگى بسختى گذرد، کوچ دادند و ایشان را در آن بیابانها، مسکین و بینوا، با شتران زخم دار همنشین کردند (شغلشان ساربانى و خوراکشان شیر شتر و لباسشان پشم شتر بود) خوارترین امتها بودند و در بى حاصلترین سرزمینها، جایگزین. نه کسى داشتند که آنان را به حق دعوت کند و در پناهش روند و نه سایه الفت و اتحادى داشتند که به عزت و شوکتش تکیه نمایند. اوضاع مضطرب، نیروها پراکنده و کثرتى متفرق بودند. گرفتار بلایى دشوار و در نادانى غوطهور بودند، دخترها را زنده بگور مى کردند، بتها را مى پرستیدند، رشته خویشاوندى را بریده و غارت همه جانبه بود.

سپس بنگرید به نعمتهائى که خداوند متعال، هنگام بعثت پیغمبر اسلام به آنان ارزانى داشت. اطاعت آنانرا با آئین خود پیوند داد و با دعوتش آنها را متحد ساخت. آن هنگام نعمت الهى پر و بال کرامت خود بر آنها بگسترد و سیل تنعم بسوى آنان جارى شد و آیین حق با تمام برکاتش آنها را در برگرفت، در ناز و نعمت فرو رفتند و زندگانى خوش و خرمى پیدا کردند. در سایه قدرت کامل، امورشان استوار و در کنف عزتى پیروز قرار گرفتند، حکومتى ثابت و پایدار نصیبشان گردید، حاکم و زمامدار جهانیان شدند و سلاطین روى زمین گشتند، مالک و فرمانفرماى کسانى شدند که قبلا بر آنها حکومت مى کردند و قوانین و احکام را درباره کسانى به اجرا گذاردند که قبلا محکوم قوانین آنها بودند. کسى قدرت در هم شکستن نیروى آنان را نداشت و أحدى خیال مبارزه با آنان را در سر نمى پروراند.

ولى به هوش باشید و بدانید که شما از ریسمان طاعت خداوند دست کشیده و با تجدید رسوم جاهلیت (که همان تفرق و تعصب است) دژ محکم الهى را در هم شکسته اید.

خداوند بر این امت منت نهاد که پیوند الفت و اتحاد، بین آنان ایجاد نمود که در سایه اش زندگى کنند و در پناهش آسایش گزینند، الفت و اتحاد نعمتى است که احدى نمى تواند بهائى برایش تعیین کند، زیرا از هر بهائى افزونتر و از هر گرانقدرى، گرانقدرتر است([17]).

چنانکه خداوند متعال فرمود: «خداوند میان دلهاى ایشان الفت داد، تو اگر تمام اموال روى زمین را در این راه انفاق مى کردى، نمى توانستى میان دلهاى ایشان، الفت ایجاد کنى، ولى خدا میان آنها ایجاد الفت کرد که او توانا و حکیم است»([18]).

4ـ خداوند به مردمى که با یکدیگر اختلاف و دوگانگى دارند، هیچگونه خیر و سعادتى عطا نمى کند، نه به گذشتگان داده است، نه به حاضران و نه به آیندگان خواهد داد.

على (علیه السلام)در این باره مى فرماید: خداوند سبحان، به هیچکس از پیشینیان و بازماندگان آنها در اثر تفرق و جدائى خیرى عطا نکرد([19]).

مردمى که در اثر افکار موهوم، با هم کیشان و برادران خود قهر نموده، صفا و صمیمیّت زندگى را به کدورت و نقار تبدیل مى کنند، به خیال خام خویش، مى خواهند از این راه بهره اى برگیرند و سودى ببرند.

على(علیه السلام)، با کمال صراحت و صداقت به ایشان گوشزد مى کند که پندار شما باطل است و راهى که مى روید خلاف مقصود است، شما بالاخره به هدف و نتیجه اى مى رسید که آنرا نمى خواهید و ضد مطلوب شماست. بیدار شوید و بخود آیید.

5ـ هر چند مردمى، اتحاد و اتفاق را دوست نداشته باشند و قلباً به آن معتقد نباشند و آن را ناخوش دارند، بازهم اگر با هم کیشان خود توافق و تراضى کنند، براى آنها بهتر است و به خیر و صلاحشان نزدیکتر، تا آنکه به اختلاف و تفرق گرایند.

على (علیه السلام)در این باره مى فرماید: از تلوّن در دین خدا بپرهیزید، زیرا اجتماع کردن بر امر حقى که آنرا ناخوش و ناپسند مى دارید. بهتر است از پراکندگى و اختلاف در امر باطلى که آن را دوست مى دارید([20]).

یعنى دین اسلام را که همان دین منتخب الهى است به شعبه ها و گروه هاى مختلف تقسیم نکنید. هر چند از هم کیشان خود ناراضى باشید و خط مشى آنانرا نپسندید، زیرا سازش با همان مردم و همان خط اصیل، با کراهت و عدم رضایت، بهتر است از اینکه از هم کیشان خود جدا شوید و خط مشى دیگرى انتخاب کنید، یعنى در این صورت سکوت کردن و رفتن به راه حق منتخب خویش، بهتر است از جبهه مخالف گرفتن و رو دررو ایستادن، در صورتى که نتوانید آنان را به راه حق بکشانید.

در اینجا اگر بگوئید: متأسفانه پدران و اجداد گذشته ما، سخن امیر مؤمنان را نشنیدند و فرقه سازى کردند واسلام واحد را به بیش از هفتاد شعبه تقسیم کردند و ما اکنون به سوء عاقبت و وبال کردار زشت آنها گرفتار شده ایم; در پاسخ باید عرض کنم: اولا اختلاف سلیقه و برداشتهاى متفاوت از قرآن و سنّت، غیر از مذهب سازى و ایجاد اختلاف است. ابوحنیفه و شافعى و مالک و احمد و همچنین خلفاى راشدین، با یکدیگر آنقدر اختلاف نداشتند که پیروان آنها دارند. ثانیاً بر فرض اینکه ائمه اربعه مثلا قصد مذهب سازى داشته اند، ما نباید در این زمان نبش قبر کنیم و مسائل اختلافى مرده را زنده کنیم و مطرح سازیم. در سطور آینده در این باره بیشتر توضیح مى دهم.

6ـ درباره زیان تفرق و اختلاف و مبارزه با کسى که مى خواهد شق عصاى مسلمانان کند و میان آنها پراکندگى ایجاد نماید، على (علیه السلام)، آخرین سخن را مى گوید و با کمال صراحت، فتنه انگیز و تفرقه افکن را مستوجب قتل مى داند، حتى از خودش شروع مى کند و نه تنها تفرقه افکندن عینى و موجود را سزاوار چنین عقوبتى مى داند; بلکه حتى کسى را که شعار تفرقه دهد و قدم نخستین شق عصاى مسلمانان را بر دارد، سزاوار قتل مى داند. در این باره چنین مى فرماید:

«رأى اکثریت بزرگان اسلام را پیروى کنید که دست خدا بر سر جماعت است. از تکروى و کناره گیرى بپرهیزید که کناره گیرنده از جماعت نصیب شیطان است، چنانکه گوسفند کناره گیرنده از گله و چوپان، نصیب گرگ. بدانید و آگاه باشید: هر کس شعار تفرقه دهد سزاوار قتل است. او را بکشید، هر چند این شعار از زیر عمامه و از دهان من خارج شود»([21]).

پیدا است که شعار تفرقه موجب فتنه مى شود و خداوند سبحان در قرآن کریمش فرموده است «والفتنة اشد من القتل»([22]): فتنه انگیزى از کشتن بدتر است. زیرا فتنه انگیزى مردم را زجرکش مى کند. البته تشخیص شعار فتنه انگیز به عهده فقیه عادل است.

7ـ کسانى که تفرقه مى افکنند و گروه تراشى مى کنند، ممکن است به خیال واهى خویش کردار زشت خود را توجیه کنند و از آیات قرآن هم براى آن دلیل بیاورند. لیکن على (علیه السلام)، عمل و توجیه آنان را به نحو بارز و مشخصى مجسم نموده، مى فرماید:

آن مردم براى ایجاد تفرقه مجتمع و متحد مى شوند. از جماعت مسلمانان جدا مى گردند. گویا ایشان پیشواى قرآنند، نه آنکه قرآن امام و پیشواى ایشان باشد([23]).

در این جمله امام (علیه السلام)به نکته دقیق و لطیفى اشاره مى کند: کسانى که قرآن را وحى مُنزل الهى مى دانند و به آن استناد مى کنند، مى بایست ذهن خود را از مسموعات و خواندنیهاى پیشین بشویند و با ذهنى صاف و طبیعى و پاک، در برابر حقایق قرآن قرار گیرند و سپس برداشت خود را از حقایق قرآن، با عقاید و مذاهب دیگر، تطبیق دهند، تا معلوم شود، چه مقدار از آن عقاید و مذاهب، مطابق قرآن است و چه مقدار مخالف، و کسانى که برعکس عمل مى کنند، یعنى براى مذهب سازى و ایجاد تفرقه جمع مى شوند و عقیده و نظر مى سازند و سپس مى خواهند آیات قرآن را با عقیده خود تطبیق دهند و توجیه کنند، اینان در حقیقت عقیده و نظر خود را بر قرآن تحمیل نموده و مى خواهند عقیده آنان امام باشد و قرآن مأموم و تابع.

8ـ زمانى که دیگران در لابراتوارها براى تشریح و آزمایش نشستند و در سمینارها براى بررسى و تحقیق و در کلاسها و آکادمیها براى بحث و تدریس و نتیجه آن شد که بر اعماق دریاها و فضاى لایتناهى مسلط شدند، دنیا را روشن کردند، دردها و دواها را شناختند و تمام جهان را با انتقال صدا و صوت و رنگ به یکدیگر متصل ساختند، برخى از مسلمانان در مجالس نشستند و در بهشتى بودن یا دوزخى بودن برخى از صحابه پیغمبر (صلى الله علیه وآله) بحث و تحقیق کردند; صحابه اى که چهارده قرن پیش مرده اند و خداوند مکان آنان را معین کرده و خود مى داند که متنعمند یا.....! گاهى نتیجه اینگونه مباحث، پیدا شدن آرایى متعدد بود و گاهى به مجادله و منازعه هم مى رسید، در صورتى که هیچیک از طرفین بحث، مدعاى خود را به سند تاریخى و روائى معتبرى مستند نمى کرد و شاید مدارک اصیل و معتبر مباحث اینان، نزد همان بیگانگانى بود که در کلاسها و آکادمیها، بحث و تحقیق مى کردند، آخر اگر مدعاى ایشان مستند به اصل صحیح و معتبرى مى بود که در یک مسأله چند قول پیدا نمى شد. منشأ پیدا شدن اقوال مختلف، یا مجعول و مخدوش بودن سند است یا اعمال تعصب و تبعیت از تقلید و احساس. تعجب اینجا بود که هر یک از شیعه و سنى که مثلا به بحث و جدل مى پرداختند، چون محقق نبودند، قبول داشتند که اگر سنى هم در خانواده و محیط تشیع بزرگ مى شد، امروز مانند شیعه فکر مى کرد و بلکه مانند شیعه استدلال مى نمود و همچنین شیعه اگر در محیط سنّت رشد مى کرد، امروز مانند سنّى فکر مى کرد. با وجود این هر یک از آنها بر عقیده خود تا آخرین لحظه عمر اصرار و پافشارى مى کرد، و تعجب بیشتر در این بود که مدارک صحیح و معتبرى که مورد قبول طرفین است. ایشان را از این مباحث منع مى نمود.


وحدت اسلامى در نهج البلاغه

موضوع مقاله ما نهج البلاغه است، لذا ادله خویش را از این کتاب شریف مى آوریم:

الف: على (علیه السلام)، درباره عثمان و قاتلان او اظهار نظرى مى کند و هر دو طرف را مرتکب لغزش و خطا مى داند: عثمان را استبدادگر و قاتلانش را ناشکیبا و کم تحمّل مى خواند و در آخر مى فرماید «خداوند میان مستبد و کم تحمّل حکومت مى کند»([24])یعنى شما مکان آنها را در بهشت یا دوزخ معین نکنید که این کار را خدا کرده است.

ب: در نامه اى که به عثمان بن حنیف، نوشته است، به مناسبتى از مزارع فدک یاد مى کند و مى نویسد: «آرى، از تمام زمینهاى زیر این آسمان تنها فدک در اختیار ما بود. قومى سخاوت کرده و قومى بخل ورزیدند و خدا بهترین داور است (میان ما که سخاوت کردیم و گذشتیم و دیگرانى که بخل کردند و از ما گرفتند) مرا به فدک و غیر فدک چه کار؟ که جایگاه حتمى انسان گور است. فردا در آنجا پنهان مى شود. در تاریکى قبر اخبار و آثار انسان محو و ناپدید مى گردد. گودالى که هر چند وسیعش گیرند و دست گورکن گشادش کند، ریزش سنگ و کلوخ فشارش دهد و رخنه ها و گشادیهایش را مسدود کند([25])».

ج: درباره خوارج هنگامى که بر او خروج کرده و به مبارزه اش برخاستند مى فرماید:«من حکومت خدا را درباره شما انتظار دارم([26])».

د: پس از جنگ جمل درباره عایشه اظهار نظرى مى کند و در آخر مى فرماید: با وجود آنچه گفتم، عایشه احترام نخستینش را دارد و حسابش با خداست([27]).

هـ: در نامه اى که به معاویه نوشته است، این جمله را یادآور مى شود که «حتّى یحکم الله بیننا و هو خیرالحاکمین([28]): تا خدا میان من و شما حکم کند و او بهترین داور است».

پس در صورتى که خود امیر مؤمنان (علیه السلام)، داورى نسبت به عایشه و معاویه و عثمان و گیرندگان فدک را به خدا واگذار مى کند و داورى خدا را بهتر از داورى من و شما مى داند، چرا ما وقت خود را صرف مباحثى کنیم که به ما مربوط نیست. ما باید در اعمال و اقوالى که موجب بهشتى شدن و دوزخى شدن انسان مى شود بحث کنیم و موازین و معیارهاى اسلامى را در کیفر و پاداش بشناسیم و سپس عمل کنیم، که این مهمتر است و لازم تر.

9 ـ على بن ابى طالب  (علیه السلام)که خود این نصایح سعادت بخش را به مردم زمان خود و تمام مسلمانان مى دهد، نصایحى که اگر پدران ما مى شنیدند، هیچگونه درگیرى و نزاعى نداشتند و روز به روز بر عزّت و سعادت آنان افزوده مى گشت و ما امروز وارث آن رفاه و سعادتها بودیم، خودش هم نخستین کسى بود که به سخن خویش عمل مى کرد. على (علیه السلام)براى حفظ وحدت مسلمانان، از حق خود و همسرش گذشت، ناکامیها و ناروائى ها را تحمّل مى کرد و اتحاد و اتفاق مسلمین را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شؤون خویش مقدم مى داشت.


سخن دانشمند مصرى

خوب است در اینجا قلم را به دست یکى از برادران اهل سنت: «عبدالمتعال صعیدى»، استاد دانشگاه «الازهر» دهم که در مقاله اى به عنوان «على ابن ابى طالب و تقریب بین مذاهب» مى نویسد:

«این فضیلت بزرگى براى على بن ابى طالب ـ رضى الله عنهوکرم اللهوجهه ـ است که اولین بنیانگذار تقریب بین مذاهب بود. تا اختلاف رأى و نظر، موجب تفرق و پراکندگى نگردد و غبار دشمنى میان طوایف مختلف، برپا نشود; بلکه با وجود اختلاف نظر، وحدت و یگانگى خود را حفظ کنند و برادروار زندگى نمایند و هر کس یا برادرش را نسبت به رأى و نظرش، آزاد گذارد، چه اینکه هر صاحب نظرى، یا نظرش صائب است و مأجور یا برخطاست و معذور. یا با برادرش به نحو شایسته اى درباره موضوع اختلافى به بحث و گفتگو پردازد، بطوریکه تعصّبى نباشد; بلکه مقصود از بحث، رسیدن به حقیقت باشد، نه غلبه و پیروزى و این یکى از فضائل على است که از فضیلت و شرافت خانوادگى و قرابتش به پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و سبقتش در ایمان کمتر نیست. او بود که جهاد به رأى و جهاد به مال و جهاد به شمشیر کرد ـ سپس توضیح مى دهد ـ که نخستین اختلاف میان مسلمانان، اختلاف بر سر خلافت بود و على رضى الله عنه با آنکه مى دانست از دیگران به خلافت سزاوارتر است، ولى با ابوبکر و عمر و عثمان به مدارا رفتار کرد و از هیچ گونه کمک نسبت به آنان دریغ نفرمود تا نمونه عالى مدارا و حافظ اتّحاد، هنگام اختلاف رأى باشد و چون با اصرار مسلمانان به خلافت رسید، هیچکس را ملزم به قبول خلافتش نکرد و با یاران خود آنقدر روح گذشت و مناعت داشت که علیه خوارج حکم نمى نمود تا وقتى که شمشیر به رویش کشیدند و دستور داد از قاتلش به خوبى پذیرائى کنند و بیش از یک ضربت به او نزنند([29])».

در نامه اى به ابوموسى اشعرى مى نویسد: بدانکه هیچ کس، نسبت به امت محمد(صلى الله علیه وآله) و ایجاد الفت و اتحاد میان آنها، از من راغب تر و حریص تر نیست، من از این کار خویش، پاداش نیک و عاقبت شایسته را از خداوند متعال خواستارم و به آنچه تعهد کرده ام وفا خواهم کرد([30]).


خطبه ى شقشقیه

در خطبة «شقشقیه» که مشهورترین قسمت نهج البلاغه است و علاوه بر آنکه دانشمندانى از اهل سنّت مانند ابن ابى الحدید، محمد عبده، فخر رازى، ملاسعد تفتازانى، قاضى یوسف، محیى الدین خیاط، آن را شرح کرده اند، ابن اثیر و فیروزآبادى در کلمه «شقشقیه» این خطبه را از کلمات على (ع) دانسته اند. امام (علیه السلام)در اوّل خطبه، گِله و شکایاتى از خلفاى پیشین خود مى نماید و آنان را به صفاتى معرفى مى کند که تاریخ و روایات هم وجود آن صفات را در آنان تأیید مى کند. در اواسط خطبه مردى روستایى پیش آمد و نامه اى به حضرت داد. حضرت مشغول خواندن نامه شد و از ادامه سخن منصرف گشت. ابن عباس که در آن مجلس حاضر بود، گفت: دنباله سخن را ادامه دهید. امام (علیه السلام)جمله معروف «شقشقیة هدرت ثم قرَّت»([31])را فرمود و به سخن خود ادامه نداد. گویا على (ع) مى خواهد بفرماید: با وجود آنکه، آنچه گفتم یک حقیقت تاریخى است، ولى توضیح و ادامه آن را خوش ندارم، زیرا یادآورى این مطلب، ایجاد کدورت مى کند، جریانى بود که گذشت و تمام شد، آن سه تن مردند و روز قیامت و محکمه عدلى هست و خدا بهترین داور است. شما دنبال این مطالب را نگیرید و از آن سؤال نکنید و درباره آن به بحث و گفتگو نپردازید.


امام على (ع) و مرد اسدى

روشن تر از خطبه شقشقیه، در مطرح نکردن امور خلاف انگیز پاسخى است که امام (علیه السلام)به مرد اسدى مى دهد: مردى که از قبیله بنى اسد بود و با حضرتش خویشاوندى سببى داشت، روزى از وى پرسید با اینکه شما (بنى هاشم) به مقام خلافت از دیگران سزاوارتر بودید، چگونه شد که شما را کنار زدند؟

در پاسخ فرمود: اى برادر اسدى! تو تنگ دهانت شل است و اسبت را سر خود رها مى کنى (سؤال بى جا مى کنى و نسنجیده و بى موقع سخن مى گوئى) ولى در عین حال با من خویشى دارى و حق پرسشت محترم است. اکنون که مى خواهى بدانى، بدان که: برترى جوئى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و قرابت نزدیکى که ما به پیغمبر (صلى الله علیه وآله) داشتیم، براى این بود که: مقام خلافت مطلوب و محبوب است، قومى بخل ورزیدند (و آنرا تصاحب کردند) و قومى سخاوت کردند (از آن گذشتند) حاکم خداست و بازگشت همگان در قیامت بسوى اوست ـ سپس به شعرى از امرؤالقیس استشهاد کرد که حاصلش این است ـ: «سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجه هستیم، یعنى معاویه و جنگ با شامیان بگوى» ـ بعد از قرائت شعر چنین ادامه داد: بیا و داستان شگفت انگیز پسر ابوسفیان را ببین، که روزگار مرا پس از گریه به خنده انداخت، از روزگار عجب نیست. که او شگفتیها و کجى هاى بسیار دارد، آنها (شامیان) کوشیدند تا نور خدا را که از منبعش مى درخشید، خاموش سازند و فوران چشمه الهى را سدّ کنند و آب میان من و خود را گل آلود نمایند (کشتن عثمان را به من نسبت دادند) اگر مشکلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت دیگرى یافت (من کشته شدم). افسوس مخور که خدا بر کردارشان داناست([32]).

ما از این سؤال و جواب در مى یابیم که چون آن زمان، جنگ صفین در میان بود، على (علیه السلام)سائل را متوجه موضوع روز کرد، سؤال او را که راجع به سى سال پیش بوده غیر مهم و غیر مفید دانست، پاسخى مختصر داد و داستان مهمتر را ریاست خواهى و خود محورى معاویه دانست، پس اگر على (علیه السلام)امروز در میان ما بیاید و ما داستان جنگ صفین را از او بپرسیم، خواهد فرمود:... داستان مهم امروز که انسان نمى داند بخندد یا بگرید، این است که مسلمانان جهان، با وجود یک میلیارد جمعیت و داشتن بهترین دین و بهترین زبان و بهترین منابع حیاتى و مناطق سوق الجیشى([33]) و سوابق درخشان و آن چنان عزت و سیادت، ببین که چگونه زیردست مشتى صهیونیست شده اند و همه هم مى دانند که بزرگترین علت; بلکه تنها علت این است که: امت واحد اسلامى به دول و مذاهب متعدّد تقسیم شده و در میان آن اختلاف و پراکندگى پیدا شده است و مسلمانان اگر بخواهند عزّت و سیادت خود را باز یابند، باید متّحد و متّفق شوند، ولى باز هم مسامحه مى کنند و هر چه سیلى مى خورند، بیدار روز بیدارى کى فرا مى رسد «الیس الصبح بقریب»؟

10ـ یکى از طرق ایجاد اتّحاد و بستن راه پراکندگى و اختلاف رعایت ادب در کلام است. به نحوى که توقیر و احترام طرف بحث ملحوظ گردد و از سخنان گوینده، جسارت و اسائه ادب استشمام نشود; که سخن گوینده هر چند قرین حق و عدالت باشد، هر گاه در قالب تعییر و خشونت القا گردد، مطلوب و مقبول نیفتد، بلکه شاید صلح و صفا برهم زند و ایجاد تیرگى و کدورت نماید. على (علیه السلام)در این باره سخنان بسیارى دارد:

1ـ از علامات مردم باتقوا، این است که از دشنام دورى مى کنند و گفتارشان ملایم است([34]).
2ـ از گفتن سخن زشت و ناهنجار بپرهیزد که دل را پر از خشم و کینه کند([35]).
3ـ سخن نرم گفتن عبادت است([36]).
4ـ هرزه گوئى مرگ آور است([37]).
5ـ زیبا سخن گویید تا پاسخ زیبا شنوید([38]).
6ـ تیزى زبان از تیزى شمشیر بُرّنده تر است([39]).
7ـ زبانت را به سخن ملایم و سلام کردن، عادت ده تا دوستانت زیاد و کینه ورانت کم شوند([40]).
8ـ بسا جنگى که از گفتن یک کلمه برپا مى شود([41]).
9ـ کسى که گفتارش ملایم باشد. محبتش لازم شود([42]).
10ـ بدزبانى ارزشت را مى کاهد و برادرى را فاسد مى کند([43]).
11ـ روش دُونان زشتى کلام است([44]).
12ـ زبان ترازوى انسانیت است([45]).


گفتگوى آرام بین دانشمندان شیعه و سنى

در میان مباحثات و مکاتباتى که علماى شیعه و سنى با یکدیگر داشته اند، آنهایى مفید و ثمربخش بوده است که در آن لحن ملایم اتخاذ گشته و رعایت ادب در بحث را نموده اند.

یکى از آنها مکاتباتى است که میان دانشمند بزرگ شیعه «سید عبدالحسین شرف الدین» با رهبر روحانیت مصر و شیخ «الأزهر» «شیخ سلیم بشرى» واقع شده است. این مکاتبات پنجاه و پنج نامه است که هر یک از طرفین نوشته اند: شیخ سلیم سؤال مى کند و سید شرف الدین پاسخ مى دهد ـ جز اهماالله عن الاسلام خیر الجزاء ـ این کتاب به نام «المراجعات» داراى یکصد و ده نامه و یک مقدمه است و بارها به لغت عربى، فارسى، انگلیسى و اردو، به چاپ رسیده است.

براى نشان دادن رعایت ادب طرفین، در مباحثات دینى، نخستین نامه اى را که طرفین بحث نوشته اند. به اختصار ذکر مى کنم، نامه اول را «شیخ سلیم» در تاریخ 29 ذیقعده 1329 مى نویسد و اینگونه آغاز مى کند:

درود و رحمت و برکت خدا بر علامه شریف «سید عبدالحسین شرف الدین موسوى».
در گذشته حقایق شیعه را درک نکرده ام، زیرا با آنان هم صحبت نشده بودم، بسیار مایل بودم که با بزرگان شیعه به صحبت پردازم و با عوام شیعیان نیز صحبت کنم و عقاید آنان را بدست آورم. اکنون که خداوند توفیق عنایت فرمود که به ساحل دریاى علم شما دست یابم و تشنگى خود را بزدایم، امیدوارم خداى مهربان با آب خوشگوار علم شما مرا سیرآب کند... من قبلا مى شنیدم که شما شیعیان معتقدید که از برادران سنى خود کناره گیرى کنید و با وحشت با آنان زندگى مى کنید، من شنیده بودم... من شنیده بودم... ولى شما را مرد خوش صحبتى یافتم که در مباحثه دقیق هستید. میل به نیکى دارید، در شوخى نمودن لطیف هستید و شرافت خود را هم حفظ مى کنید... و این روش اخلاقى شما شیعیان، شایسته همنشینى و آرزوى هر ادیبى است... اگر اجازه فرمایید که در دریاى موّاج علمت غوطهور گردم، مسائل دقیق و مشکلى که از مدتها پیش در فکرم ریشه دوانیده است حل کنم و اگر هم اجازه نفرمایید به میل و اختیار شماست.

من در این بحث به فکر اظهار لغزش یا جستجو از بدیها نیستم، من به فکر سرزنش نمودن یا آزار رسانیدن نیستم; بلکه خواهان حقیقت که گمشده من است مى باشم. اگر حقیقت به دست آمد، شایسته متابعت است و گرنه به شعر زیر عمل مى کنم:
 
نحن بما عندنا و انت بما *** عندک راض و الراى مختلف
 
«ما به آنچه عقیده داریم و شما به آنچه عقیده دارید خشنودیم، با وجود آنکه آراء و افکار ما مختلف است» اگر اجازه فرمایید صحبت را از امامت خاصه و امامت عامه شروع کنیم و قبلا از هر لغزشى پوزش مى خواهم.

سید شرف الدین در پاسخ چنین مى نویسد:
درود و رحمت و برکت خدا بر مولاى ما شیخ الاسلام.
مرا به نامه مهرانگیز خود آن قدر مورد لطف قرار دادى که زبان از سپاسگزارى آن عاجز است و نمى توانم قسمتى از وظایف خود را در تمام عمر انجام دهم، آرزوهاى خود را پیش من یافته اى و توجه به من نموده اى در صورتى که خود قبله گاه امیدواران و پناه بیچارگان هستى. من از سوریه بر پشت اسب آرزو نشستم و به منظور دیدار شما آمده ام و در پناه شما بار سفر به زمین افکندم تا از علم شما استفاده کنم و از فضائل شما قطراتى به دست آورم و به امید آن روزى هستم که با امید زنده و آرزوى برآورده ـ به خواست خدا ـ از پیش شما بازگردم، شما در سؤالات خود مجاز هستید. امر بفرمایید. نهى کنید. از هر چه مایلید بپرسید، فضل مخصوص شما است. گفتار شما حق است و حکم شما عدل و السلام علیک.

به راستى اگر در این چهارده قرنى که بر مسلمانان گذشته و ده ها چنین چهارده قرن دیگر هم بگذرد و مباحثات شیعه و سنّى در چنین محیطى با صفا و به وسیله چنین مردانى با اخلاص، صورت گیرد. آیا نزاع و درگیرى پیدا مى شود؟ آیا حقیقتى پوشیده مى ماند؟ و آیا تهمت و افترایى صورت مى گیرد؟ هرگز.


تبلور وحدت در «دار التقریب»

برخورد شایسته و مؤدب دیگرى که در نیم قرن پیش، میان علماى شیعه و سنّت پیش آمد و در سطح وسیعى حدود ربع قرن طول کشید، موضوع «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیة» است. در این انجمن فرهنگى اسلامى، از دانشمندان بزرگ سنت، «شیخ عبدالمجید سلیم»، مفتى بزرگ مصر و «شیخ حسن البناء»، مؤسس و رهبر إخوان المسلمین، علامه شهیر، «شیخ محمود شلتوت». و از علماى شیعه آیت الله «محمد حسین آل کاشف الغطا» از مراجع نجف اشرف و «آیة الله سید شرف الدین» مزبور شرکت داشتند، که از برکت این اقدام، مجالسى در قم و مشهد و قاهره و سایر نقاط تشکیل شد و دانشمندان فریقین دور هم نشستند، تفرقه ها به وصال و وفاق گرایید و تهمت ها از میان برخاست. شیعیان دانستند که اهل سنت به اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه وآله) ارادت دارند و اهل سنّت دانستند که شیعیان قرآن دیگرى ندارند و على (علیه السلام)را پیغمبر نمى دانند و با روشن شدن موارد خلاف، بسیارى از اختلافات از میان برخاست، اختلافاتى که سیاستهاى بیگانه براى بهره بردارى خویش، القا کرده بود و سالى یکى و دو نادان را آلت دست خود مى کرد که فتنه انگیزى آنها را به عنوان ردّ شیعه یا سنّى بنویسد یا دانشمندان آنها، به عنوان مستشرق بیایند و سنّى را بهتر از شیعه بدانند و مانند «گلدتسیهر» تکیه کلامش را «اسلام شیعه» و «اسلام سنى» قرار دهد تا دو اسلام درست کند، در صورتى که خود او نه به شیعه عقیده داشت و نه به سنى.


دستاوردهاى ارزنده ى دارالتقریب

با نزدیک شدن دانشمندان به یکدیگر، بسیارى از مشکلات حل شد و اختلافات از میان رفت، شیخ «الازهر» فتواى خود را مبنى بر اینکه مذهب شیعه مانند سایر مذاهب اسلامى قابل اتباع است صادر کرد و کرسى تدریس مذهب تشیع در دانشگاه «الازهر» پیشنهاد شد، بعد از دو سال از تأسیس «تقریب» مجله علمى و دینى «رسالة الاسلام» تأسیس گردید و نویسندگان بزرگ شیعه و سنّى در آن به نشر افکار علمى و اصلاحى خود پرداختند. این مجله گنجینه اى بود از مقالات علمى، ادبى، اخلاقى، تاریخى، فقهى، فلسفى و اصلاحى و از همه مهمتر سلسله مقالاتى بود که به عنوان تفسیر قرآن کریم، به قلم مفسّر بزرگ، «شیخ محمود شلتوت» نوشته مى شد، و آن، در حقیقت تفسیرى بود دور از تعصّب فرقه اى. در این مجله نیروى ایمان و اخلاص علماى اسلام به خوبى مشاهده مى شود و بسى قابل استفاده است.

11ـ در مجالسى که به عنوان وحدت تشکیل مى گردد، یا در مقالاتى که به این عنوان نوشته مى شود، نباید مسائل اختلافى، زیاد باز شود و تشریح گردد، هر چند گوینده و نویسنده قصدش این باشد که در آخر بحث، اتفاق و اتحاد را نتیجه گیرد و اختلافات را مردود شمارد، لیکن تشریح و توضیح اختلاف، اثر سوء خود را در دل خوانندگان و شنوندگان مى گذارد و مقصود سیاستهاى بیگانه تحقّق مى یابد. شاید برخى از خوانندگان و شنوندگان، تابع احساسات و عواطف باشند و اثرى که توضیح اختلافات در روح آنان باقى مى گذارد، با نتیجه گیرى آخر بحث، زایل نگردد، مانند فیلمهایى که در مدت یک ساعت راه هاى خیانت و جنایت را مو به مو با تمام فوت و فن هاى دقیق و ظریفش به صحنه مى آورد و ارائه مى دهد، سپس در آخر به مدت کوتاهى، زندانى شدن و گرفتار آمدن جانى را نشان مى دهد. تجربه نشان داده است، خطوطى که از صحنه اول بر دل باقى مى ماند، چنان عمیق و پر رنگ است که پاک کن ضعیف و کم رنگ صحنه دوم تأثیر چندانى روى آن ندارد، این نکته در مقالات عالمانه «رسالة الاسلام» رعایت شده و دلیل ما از نهج البلاغه در این مورد، همان ادله شماره 9 این مقاله است.


تهمتهاى بى اساس

در خاتمه مقال مى خواهم به دو امر اشاره کنم که به عقیده نگارنده در بیشتر موارد، اتهام است نه حقیقت: اتهامى است به شیعیان و اتهامى دیگر به اهل سنت. خوشبختانه در این مورد هم شواهد بسیارى از نهج البلاغه داریم که در اینجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1ـ شیعیان را متهم مى کنند که ایشان با وجود اینکه على بن ابى طالب (علیه السلام)را امام و پیشواى مفترض الطاعه خود مى دانند و با وجود اینکه اختلاف آنها با اهل سنّت نتیجه و مولود طرز برخورد آن حضرت با خلفاء ثلاثه پیش از خود مى باشد، اینان در مقام قضاوت نسبت به مقام و شخصیّت آن سه تن، مانند خود آن حضرت نیستند، یعنى در این قضاوت زیاده روى مى کنند و از خود حضرت على (علیه السلام)داغتر و تندتر و عصبانى تر جلوه مى کنند و خلاصه حاضر نیستند بگویند قضاوت ما درباره آنان همان قضاوت امام و پیشواى ماست. على (علیه السلام)مدت 23 سال در حیات پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و 25 سال بعد از وفات آنحضرت، با ایشان رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت، رابطه خانوادگى و قرابت سببى داشت، زیرا دو تن پدر زن پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و دو تن داماد آن حضرت بودند. در همه جنگها و شوراها و مسائل اسلامى و رفت و آمدهاى خانوادگى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نام این چهار تن دیده مى شود، ابوبکر حضرت زهرا(علیها السلام) را براى على (علیه السلام)خواستگارى مى کند و سپس مأمور خرید جهیزیه مى شود، عمر در زمان خلافتش بارها با على بن ابى طالب(علیه السلام) مشورت مى کند و یا بدون درخواست او; على (علیه السلام)نظر خود را بیان مى کند و عمر تصدیق مى نماید، سه مورد از این مشورتها و
اظهار نظرها در نهج البلاغه به تفصیل آمده است([46]). حتى در تاریخ بیش از چهل بار نقل شده است که عمر بعد از شنیدن رأى آن حضرت گفت: لولاک لافت([47])ضحنا، لولا على لهلک عمر، مابقیت لمعضلة لیس فیها ابوالحسن. و مانند این کلمات.

نسبت به عثمان که على بن ابى طالب دلسوزى و خیرخواهى بیشترى مى کند: چون مردم بر او مى شورند، عثمان پیغام مى دهد که آنحضرت از مدینه خارج شود، زیرا گمان مى کند چون مردم على را مى خواهند با او مخالفت مى کنند. على (علیه السلام)مى پذیرد و از مدینه خارج مى شود، حتى این عمل چند بار تکرار مى شود. یک بار نزد عثمان مى رود و به او چنین مى گوید:

مردم پشت سر من اجتماع کرده اند و مرا میان تو و خود به سفیرى فرستاده اند، به خدا نمى دانم به تو چه بگویم؟! من چیزى نمى دانم که تو از آن بى خبر باشى و ترا به راهى راهنمائى نمى کنم که آن را نشناسى، آنچه ما مى دانیم تو مى دانى، ما مطلبى را پیش از تو یاد نگرفته ایم که ترا از آن آگاه سازیم و در موردى خلوت نکرده ایم تا آن را بتو رسانیم. آنچه را ما دیدیم و شنیدیم، تو هم دیدى و شنیدى و در مصاحبت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بودى چنانکه ما بودیم، ابوبکر و عمر به عمل کردن به حق از تو سزاوارتر نبودند، تو از جهت خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از آن دو نزدیک ترى، تو به مقام دامادى آن حضرت رسیدى و آنها نرسیدند، ترا به خدا درباره خویش بیندیش. تو نابینا نیستى تا بینایت سازیم و نادان نیستى تا دانایت کنیم... از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: روز قیامت امام ستمگر را بیاورند بدون یاور و عذرخواه، سپس در آتش دوزخش افکنند تا مانند سنگ آسیا در دوزخ بچرخد... مباد که امام مقتول این امت باشى که با قتل او در کشتار و خونریزى تا روز قیامت باز مى شود، امر اسلام بر امت مشتبه مى شود و فتنه ها بر مى خیزد، حق را از باطل تشخیص نمى دهند و در موج آشفتگى غرق مى شوند (تا آنجا که کلمه پیراهن عثمان شعار و مظهر هر آشوب و فساد مى شود) مبادا که هنگام پیرى و سپرى شدن عمر، آلت دست مروان باشى که ترا به راهى که مى خواهد بکشد([48]).

درست است که ما بعد از گذشت 14 قرن و دخالت تعصبات بى جا و حبّ و بغضهاى نارواى تاریخ نویسان و روایت سازان، نمى توانیم چهره واقعى خلفاى راشدین و روابط آنها را درک کنیم; زیرا این عوامل حقایق را دستکارى و تحریف مى کند، ولى خوشبختانه در قرآن و نهج البلاغه و احادیث و تواریخ مورد اتفاق فریقین، مواضع روشن بسیارى یافت مى شود که با خالى کردن ذهن از القائات محیط، مى توان حقیقت را پیدا کرد، البته اشکال بزرگ در همان تخلیه و تصفیه ذهن است، مثلا همراه بودن ابوبکر با پیغمبر اکرم صلوات الله علیه از مسلّمات نزد شیعه و اهل سنت است که قرآن مجید و اخبار و تاریخ مورد قبول طرفین هم آن را تصدیق مى کند، لیکن همین امر مسلم و مقطوع، حتى نزد علماى بزرگ به دو نحو متناقض توجیه مى شود، دانشمندان سنت آنرا دلیل فضیلت و امتیاز ابوبکر دانسته اند و برخى دانشمندان شیعه برعکس، در صورتى که حقیقت یک چیز است و تنها تعصّب و تقلید و اخبار جعلى انباشته شده در ذهن است که پرده روى حقیقت مى افکند و حتى دانشمندان را دچار حیرت مى کند.

2ـ و اما اتهامى که به اهل سنت مربوط مى شود این است که: جریان درگیرى و نزاع میان شیعه و سنّى و بلکه سران و پیشوایان آنها حدود چهارده قرن است که ادامه دارد. در این جریان یک گروه همواره داراى قدرت و سلطه و حکومت بوده اند و به فکر ریاست و خودمحورى و برترى جوئى. اینان همواره براى رسیدن به مقاصد خویش از زورگوئى و تزویر استفاده کرده، زندان مى کردند، شکنجه مى دادند، تبعید مى کردند، مى کشتند و تظاهر به اسلام را هم وسیله رسیدن به این مقاصد کرده بودند و با این عمل، اسلام را از محتواى اصلى خود خالى مى کردند. در برابر این دسته، گروهى دیگر از مسلمانان بودند که همواره به فکر حفظ اسلام و کلمه توحید و وحدت کلمه بودند; اینان براى بقاى اسلام و وحدت مسلمانان سکوت مى کردند، از حق مشروع خود مى گذشتند، زندان و شکنجه و شهادت را تحمل مى کردند، تا اسلام عزیز، زنده و سرفراز باشد، جانبازى و ایثار و فداکارى آنها تا سر حد وقایع عاشورا در تاریخ به چشم مى خورد، بعد از عاشورا فرزندان امام حسین (ع) را مى بینیم، مانند امام زین العابدین، امام باقر، و امام صادق و امام موسى ابن جعفر (علیهما السلام)که تمام عمر خود را صرف دعوت به اسلام، تبلیغ، نشر و توسعه، آن مى کردند، گاهى به صورت دعا و مناجات با خدا، گاهى بصورت تفسیر قرآن و گاهى به صورت بیان احادیث پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و گاهى به صورت مناظره و احتجاج، که بسیارى از آنها اکنون به صورت صحیفه سجادیه و سایر کتب ادعیه و کتب مناظره و احتجاج احادیث موجود است. امام سجاد(علیه السلام) در خانه اى محقر، روى گلیمى ساده در گوشه مدینه نشسته بود. امام باقر و صادق(علیهما السلام) هم به همان منوال، کشاورزى مى کردند و با کد یمین و عرق جبین لقمه نانى بدست مى آوردند و بقیه اوقات خود را به نشر معارف اسلام و تربیت شاگردانى بر اصول مکتب واقعى اسلام مصروف مى داشتند. شهید اول و ثانى و ثالث و رابع را مى بینیم که به جرم دفاع از اسلام، به جرم نشر معارف علوى و جعفرى، زندان مى روند، بدنشان با تازیانه خاردار قطعه قطعه مى شود، سرشان را از بدن جدا مى کنند و بدنشان را مى سوزانند و خاکسترشان را به باد مى دهند. ابن سکیّت را مى بینیم که به جرم دوستى نوادگان پیغمبر (صلى الله علیه وآله) زبانش را از پشت سر بیرون مى آورند و زیر لگد، شهیدش مى کنند; در صورتى که هر یک از اینان از دانشمندان بى نظیر عصر خویش بوده اند، بلکه کتاب لمعه و شرح لمعه شهیدین 700 سال است که نظیرش نیامده است و خلاصه از نظر این گروه، چه سران و چه پیروان، عزیزتر از جان و مال و شخصیت و خانواده و تمام شؤون زندگى، اسلام بود و معارف اسلام، قرآن بود و آیات قرآن، پیغمبر بود و فرزندان و نوادگان پیغمبر، آنهائى که متعهد بودند و راه جد بزرگوار خود را مى پیمودند. و گروه دیگر عزیزتر از همه چیز در نظرشان، مقام بود و شخصیت، تن پرورى بود و استراحت و حمایت از فرزندان، اگر چه مانند یزید و ولید باشند.

اکنون اتهامى که به اهل سنت زده مى شود، این است که: اینان همواره از این گروه یعنى صاحبان قدرت و سلطه و حکومت حمایت کرده و مى کنند و گروه دیگر را بکلى از نظر دور مى دارند و هیچگونه اعتنا و توجهى به آنان ندارند، هر چند نوادگان پیغمبرشان باشند. تهمت زنندگان مى گویند اهل سنت، از صحابه و تابعین و تابعین تابعین به احترام نام مى برند. حدیث و روایت و تاریخ نقل مى کنند و به قول آنها استناد مى نماید، ولى به اقوال على و فاطمه و فرزندانشان اعتنایى ندارند، در کتابخانه هاى ایشان تفاسیر و کتب رجال و حدیث شیعه چون قال الباقر و قال الصادق دارد، وجود ندارد. معاویه را مى ستایند، تنها براى اینکه غلبه کرد، دربار و تشریفات داشت، گنجیه و جواهر داشت، و از على نام نمى برند براى اینکه، لباس کهنه داشت، خانه محقر داشت، بیت المال را میان خود و فرزندان و تمام مسلمانان بالسویه تقسیم مى کرد. دشمن مستکبران بود و یاور مستضعفان، براى ربودن خلخال زنى بى سرپرست، پرخاش مى کند و به استاندارش که لقمه چربى خورده است، نامه عتاب آمیز مى نویسد، به برادرش «عقیل» که سهم بیشترى از بیت المال مى خواهد، آهن تفتیده نشان مى دهد و آتش دوزخ را به یاد مى آورد.

البته این از عادات و خصال نکوهیده انسان است که چون خود را ضعیف و زبون مى بیند و مى خواهد در این جهان پهناور تنها نباشد، و در برابر حوادث و مشکلات پناه و مَلجأى داشته باشد، راه عاقلانه را در پناه بردن و تحت حمایت قرار گرفتن مى بیند، و پیدا است که پناهندگى به قدرتمند بهتر از پناهندگى به ضعیف و مستضعف است. بلکه از ضعیف و مستضعف باید دورى و بدگوئى کند، لیکن این گرایش و گریز تا زمانى است که انسان خام و بى تجربه باشد، تربیت نیافته و غیر مهذّب باشد، شجاعت و شهامت خدادادى خود را فراموش کرده باشد، کرامت ذات و شرافت نفس و مناعت طبع خود را باور نکرده باشد، ولى زمانى که به این پایه رسید، زیر پرچم حق و عدالت مى رود و پیرو حقیقت و انصاف مى شود، در هر موقعیتى که قرار گرفته باشد، چه ضعیف و مستضعف باشد یا قدرتمند و صاحب حکومت.

چنانکه گفتیم این نسبت اگر بطور کلى باشد، اتهامى بیش نیست، زیرا در میان اهل سنت کسانى را مى بینیم که نه تنها به على بن ابیطالب (ع) توجه دارند، بلکه او را اعلم و افضل صحابه مى دانند و بیشتر آنها یزید را ظالم و امام حسین و یارانش را فداکار و مظلوم مى شمارند، از بنى امیه و بنى عباس ستمگر و از حجاجیان خونخوار تبرّى مى جویند، قاتلان شهداى اربعه شیعه را نمى ستایند و همه آن جانیان را سنّى نما مى خوانند نه سنى، فتواى امام صادق را در کنار فتواى ابو حنیفه و مالک مى گذارند و لاقل در کشور مصر مى خواهند کرسى فقه جعفرى داشته باشند و حتى برخى از کتب شیعه هم در آنجا چاپ و منتشر مى شود، همچنین اتهام نسبت به شیعه هم در این زمان حقیقت ندارد، زیرا دانشمندان شیعه کتاب شریف نهج البلاغه را با تمام محتوایش و با تمام روابط نزدیکى که میان على(علیه السلام) و خلفاى ثلاثه در بر دارد از معتبرترین کتب شیعه مى شمارند و اخوالقرآنش مى دانند، بنابراین هر روایت و حدیثى که در کتب دیگر یافت شود، اگر مخالف با نهج البلاغه باشد، نهج البلاغه را مقدم مى دارند، و آن را شرح و تدریس کرده و مى کنند.

این گونه رجال در میان گروه شیعه و سنى، مردمى هستند مسلمان و متعهد، حرّ و آزاده، روشن بین و دوراندیش، با خلوص و بى ریا، شجاع و باصفا، که با کمال شهامت، بندها و زنجیرهائى را که پدر و مادر و معلم و اجتماع بر فکر و اندیشه آنها گذاشته است پاره کرده، در فضاى آزاد، فکر مى کنند و خود را از اسارت تقلید مى رهانند.

اینگونه مردم را، نان خوردن و زندگى کردن، ناخودآگاه به جانبى متمایل نمى کند. این گروه چه در میان شیعیان باشند و چه در میان سنّیان، هنگامى که به اختلافات میان مذاهب فکر مى کنند، این معنى را در نظر دارند که اگر آنها هم در میان مذاهب دیگر رشد مى کردند، ابتدا مانند آنها فکر مى کردند. و اختلافات مذاهب را با توجه به این نکته بررسى مى کنند و در نتیجه فکر و اندیشه خود را از محیط اجتماعى خویش بیرون کشیده، در فضائى آزاد و بى آلایش مى برند.

خلاصه اگر این اتهامات و حساسیت نشان دادن در برابر اختلافات، در میان پدران و اجداد این ملت بوده است، اکنون دیگر همه مسلمانان بیدار و هوشیار شده اند، نه این اتهامات را مى پذیرند و نه نسبت مى دهند. اکنون همگى فهمیده اند که اگر بخواهند بر دشمن مشترک خود پیروز شوند، جز با وحدت و اتفاق واقعى ممکن نیست و بخوبى دریافته اند که اگر فقط یکدیگر را برادر بخوانند و باز بوى اتهامات و اختلافات در اعماق دل استشمام شود، اتحاد واقعى تحقق نخواهد یافت و پیروزى بر دشمن مشکل و بلکه ناممکن مى شود. مثلا یکى از ترفندهاى دشمن مکار این است که در کشورى که شیعه و سنّى وجود دارد، ابتدا فقط به یکدسته از آنها، امتیازى در زندگى اجتماعى مى دهد و در کنارى به نظاره مى نشیند. اگر اتحاد واقعى در میان نباشد، دسته امتیاز گیرنده نمى گویند چرا این امتیاز را به برادران ما نمى دهید، سپس دسته دیگر یا خودشان بر مى خیزند و یا دشمن آنها را تحریک مى کند و درگیرى شروع مى شود.

خلاصه و نتیجه سخن ما در این مقال این است که طبق دستور مؤکد و مکرر امیرالمؤمنین (علیه السلام)در نهج البلاغه، مسلمانان نباید از اختلافات سران خود، در چهارده قرن پیش سخن به میان آورند، تا چه رسد به اختلافاتى که بعداً در میان آنها پیدا شده است.

على (علیه السلام)مى فرماید: «سران شما مرده اند و نزد خداى عادل محاکمه مى شوند» یعنى شما بهشت و دوزخ براى آنها معین نکنید. شما مسائل روز خود را مطرح کنید، پرداختن به آن مسائل براى شما سودى ندارد، مگر براى معدودى از محققان علم رجال و تاریخ. براى نتیجه گرفتن اخذ احادیث پیغمبر (صلى الله علیه وآله) از واسطه موثق که در این عصر منحصر به فقیهان و مفتیان و مراجع تقلید است، یا براى باقى ماندن حقایق تاریخى، که آن هم منحصر به معدودى از محققان و تاریخ نویسان است، در سطح بسیار عالى و مترقّیش، یعنى کسانى که همّت خود را از یک قرن و دو قرن بالاتر برده، تا چهارده قرن برسانند. غیر از این دو دسته، سایر مسلمانان دیگر باید در برابر عقاید مخصوص به مخالفان خود بى تفاوت باشند، حساسیّت نشان ندهند و هر مسلمانى باور کند که دیگران هم، انسانهایى مانند او هستند و مانند او فکر و اندیشه دارند و مانند او در گزینش و انتخاب مذهب آزاد مى باشند و همانگونه که او مذهب خود را با ادله قطعى و مسلم، و براهینى غیر قابل خدشه و انکار، صحیح، حق و صواب مى داند، دیگران هم مذهب خود را با همان گونه از ادله و براهین، حق و صواب مى دانند، چنانکه دانشمندان طراز اول طرفین این گونه ادعا مى کنند و بعد از بحث و مناظرات طولانى غالباً مى گویند: «انا اوایّا کم لعلى هدىً او فى ضلال مبین» مانند مباحثه سید شرف الدین و شیخ سلیم مصرى، مگر اختلاف در امر خلافت و امامت چه فرقى با اختلاف در مسائل علمى دیگر دارد؟!!
هدانا الله و جمیع المسلمین الى الصراط المستقیم.


سرسخن

وحدت مقوله اى است که از دیرباز در فرهنگ دینى کشورهاى اسلامى وارد شده و به مرور جایگاه ویژه اى یافته است. عالمان و روشنفکران دینى شیعه و سنّى، خصوصاً طى چند قرن گذشته با مشاهده دسیسه هاى گوناگون استعمار در دامن زدن به آتش تفرقه و جدایى میان دولت ها و ملت هاى اسلامى، بیش از هر زمان کوشش خود را در این زمینه مصروف داشته اند اما به واقع، هنوز نه ابعاد مختلف تفرقه به عنوان تهدیدى جدى علیه اسلام و مسلمانان مورد توجه قرار گرفته و نه مفهوم وحدت به عنوان مهمترین راز و رمز گریز از این خطر و تهدید، عمیقاً درک شده است. هدف از این نوشتار مختصر بازنمایى اجمالى از وفاق شیعه و سنّى در کتاب مقدس و پربار «نهج البلاغه» است.

در طول حیات پربرکت حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) از اسلام، تنها یک قرائت واحد وجود داشت که منشاء آن عبارت بود از قرآن و سیره پیامبر. اما از همان آغازین ساعات ارتحال آن حضرت، به سرعت دو جریان در ایمان امت اسلامى پدید آمد: جریان اول، گروهى از اصحاب بودند که در سقیفه بنى ساعده گرد آمده و به هر دلیل خلافت را مقوله اى دانستند که در دین از پیش برایش تکلیفى تعیین نشده و انتخاب خلیفه به نظر مردم بستگى دارد. گروه دوم از اصحاب نیز با تکیه بر دلائلى خلافت را تفسیر دیگرى نموده و امامت را ادامه رسالت و نبوت دانسته و حضرت على (ع) را کسى دانستند که به تصریح حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) در ماجراى غدیر خم به امامت و جانشینى بعد از ایشان منصوب شدند. با اینهمه وجود قرائت هاى مختلف از دین، حتى در بحث امامت و خلافت فى نفسه نباید به تفرّق و جدایى منجر شود.

سیره و روش حضرت على (ع) در حوادث صدر اسلام و خلافت خلفاى راشدین گواه بى بدیلى براى اثبات مدعاى این موضوع است که آن حضرت به رغم اعتقاد به حقّانیت خویش در امر جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و بیان مکرر آن به عنوان یک دیدگاه اعتقادى، نه تنها در مقابل خلفا قرار نگرفتند، بلکه با اقدامات شگفت انگیزى همچون بیعت با ابوبکر، ارائه مشورتهاى فراوان در مقاطع گوناگون به خلفا، ترغیب پیروان خویش به همکارى با آنها، مشارکت در امور دیوانى، قضا و حتى جنگهاى آن دوره، پذیرش چند بار جانشینى عمر در مدینه و اداره این شهر در غیاب خلیفه، تلاش زاید الوصف در مقابل ناراضیان خلیفه سوم و پرهیز دادن آنها از کشتن ایشان، تا جایى که حسنین(علیهما السلام) را در آستان دارالخلافة براى حفاظت از ورود ناراضیان به آنجا گماشتند. همه و همه گویاى این نکته حساس و سرنوشت ساز بود که مبادا اختلافهاى پیش آمده بر سر جانشینى به تفرقه و تضاد و دشمنى میان مسلمانان منجر شود و سیره سایر امامان (صلوات الله علیهم اجمعین) نیز جز این نبود. آن بزرگواران ضمن بیان نظرات و اعتقادات خود و تعلیم آن به شاگردان فراوانى که در طول حیات پربرکت خویش تربیت مى فرمودند. در حالیکه اعتقاداتشان با عقاید و نظرات دیگر عالمان مسلمان آن زمان، اختلاف اساسى داشت، همواره مى کوشیدند این اختلافها به تفرقه و شقاق میان مسلمانان منجر نشود ما به هیچ وجه شیوه ى طعن و لعن و ناسزاگویى را در لسان این بزرگواران مشاهده نمى کنیم. عالمان روشن ضمیر، آگاه و معتقد به وحدت واقعى مسلمانان نیز در طول تاریخ اسلام همین سیره و روش را دنبال کرده اند. با اینهمه، متأسفانه واقعیت تلخ این است که به رغم این تلاشها، تفرقه میان شیعه و سنى در دنیاى اسلام، خصوصاً چند قرن اخیر، هم در میان عامه مردم و هم عالمان دینى، جو غالب بوده است و البته که حاکمان هم از این شقاق نهایت استفاده کرده اند و هم خود به آتش تفرقه و اختلاف دامن زده اند.


قرائت دینى از وحدت اسلامى

منظور از قرائت دینى از وحدت، تفسیرى است که عالمان دینى مذاهب مختلف اسلامى از وحدت ارائه مى دهند. کم نتیجه بودن این قرائت در رسیدن به مقصد وحدت، بیشتر ناشى از این نقیصه است که عالمان هر مذهب غالباً تفسیرى از دین ارائه مى دهند که تلقى مذهبى آنها است و هر تفسیرى غیر از آن را بر نمى تابند. به این ترتیب وحدت یا اساساً موضوعیت پیدا نمى کند یا حداکثر به مقوله اى تشریفاتى و ظاهرى تبدیل مى شود. البته در طول تاریخ با عالمان مذهبى (اعم از شیعه و سنى) برخورد مى کنیم که حقیقتاً از وحدت، تفسیرى دینى و مذهبى ارائه نموده و وجود مذاهب و قرائت هاى مختلف در کنار هم و دستیابى به وحدت را نه تنها با حفظ اعتقادات پیروان هر مذهب مغایر ندانسته اند، بلکه وحدت را در عین کثرت دیده اند. از جمله مرحوم آیت ا... بروجردى (ره) که به رغم جو حاکم آن روز بر حوزه هاى شیعه، شجاعانه سخن از تقریب میان مذاهب اسلامى به میان آورده و به حمایت از دارالتقریب همت گماشتند. به این قرائت از وحدت معتقد بودند. مرحوم علامه شهید آیت ا... مطهرى نیز از این منظر به وحدت مى نگریستند و نه تنها قائل به ادغام مذاهب در یکدیگر و وحدت آنها نبودند، بلکه به اینکه تفسیرى از وحدت ارائه شود که لازمه آن حفظ مشترکات تمامى مذاهب و کنار گذاشتن افتراقات آنها و در نتیجه اختراع مذهب جدید باشد نیز معتقد نبودند. ایشان وحدت را وحدت پیروان مذاهب مختلف مى دانند که در عین اختلاف اعتقادى، فقهى و کلامى مذهبى، با اعتصام به پرچم توحید و نبوت و معاد و بسیارى اشتراکات میان مذاهب اسلامى، در برابر بیگانگان یدواحده مى شوند. ایشان حتى بحث و استدلال و گفتگو در اصول و فروع را مانع وحدت مورد نظر نمى دانند، ولى شیعه و سنى را به متانت در برابر هم، دروغ نگفتن و تهمت نزدن، مسخره نکردن منطق یکدیگر و بالاخره جریحه دار نکردن عواطف یکدیگر و عدم خروج از حدود منطق و استدلال دعوت مى کنند.

بنابراین گرچه مشاهده این موارد نه چندان زیاد، دستیابى به وحدت اسلامى با قرائت دینى از آن، ممتنع نیست ولى، اولا: همانگونه که گفته شد، بیشتر علماى دینى از وحدت «قرائت مذهبى» ارائه مى دهند که به نقض غرض مى انجامد. ثانیاً عصبیت هاى مذهبى حاد، قشرى گریها، عوام زدگیها، ترس عالمان از صدور فتواهاى اصلاحى که در تقابل با احساسات و عواطف و عادات مردم قرار مى گیرند. عملا محدوده عمل و گستره نفوذ کلام عالمان شجاع و آگاه را نیز تنگ نموده و رسیدن به مقصد را ، حتى در صورت امکان با دشواریهاى بسیار مواجه مى سازد.

بنا به آنچه گفته شد بستر تبدیل اختلاف به تفرقه را در صدر اسلام، سیاست یافتیم و اقدامات حضرت على (علیه السلام) را نیز به عنوان قرائتى دینى از وحدت عنوان کردیم و نشان دادیم که چگونه ایشان هوشمندانه و صبورانه کوشیدند تا سیاست عرصه تبدیل «اختلاف» و «تفرقه» نشود.

تنها حکومت شیعه جهان، که خود را موظف به اجراى احکام دینى در مجموعه ى حکومت مى داند و به اعلام آن نیز افتخار مى کند، نه تنها با برادران سنى مذهب خود در داخل کشور مشکلى ندارد، بلکه تمامى کوشش خود را در گسترش و تعمیق روابط با جهان اسلام مصروف داشته است.

به بعضى از برادران شیعه مذهب، که برخى تعصبات به آنها اجازه نمى دهد به مقوله وحدت به عنوان یک ضرورت حفظ اصل اسلام فکر کنند، با صراحت و اطمینان عرض مى شود: تنها راه سربلندى شیعه که البته در مقیاس جهانى نسبت به اهل سنت در اقلیت است، پذیرش و عمل به راهبرد «وحدت اسلامى و دینى» مى باشد.

ایران به عنوان مهد تشیع و تنها دولت شیعى، زمانى مى تواند در جهان سرفراز باشد که عملا نشان دهد آزادسازى پتانسیل عظیم موجود در ملت ها و دولت هاى اسلامى و احیاى مجدد عظمت و تمدن اسلامى در گرو «وحدت اسلامى» است و براى نیل به این هدف مهم از هیچ تلاشى در حفظ حقوق برادران اهل سنت در داخل کشور و گسترش روابط با مسلمانان جهان با ارائه سیاست تشنج زدایى دریغ نمىورزد.

ارائه چنین تصویرى از یک دولت شیعه، یقیناً اهل سنت ایران و مسلمانان شیعه و سنى جهان را شیفته خود مى سازد.

چه عّزتى براى دولت و ملت شیعه ایران بالاتر از این که با برداشتن گامهاى بلند و استوار به سوى وحدت مسلمانان، جهان و اسلام به وجود و قدرت او افتخار کند و به یارى او دل ببندد؟


 پی نوشت ها:
[1] ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 152، ص 212.
[2]- آل عمران، 103.
[3]- انفال، 46.
[4]- حجرات، 9.
[5]- انبیاء 92 و مؤمنون 53.
[6] - مثل المؤمنین فى توادهم و تراحمهم و تعاطفهم کمثل الجسد الواحد، اذا اشتکى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى، صحیح بخارى، ادب، 37 و صحیح مسلم ص 66 و مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 270.
[7]- تحریف سعدى اینست که «مؤمنان» را به «بنى آدم» تغییر داده است، بنى آدم تمام افراد بشر را شامل مى شود، در صورتى که در میان افراد بشر گروههائى مانند نژادپرستان ضد بشر پیدا مى شوند که نمى توان آنها را اعضاى یک پیکر دانست، تنها اهل ایمانند که به اقتضاى عقیده و ایده خود همه اهل ایمان را برادر خود مى دانند.
[8]ـ اصول کافى ج 2 ص 163.
[9]- من فارق الجماعة شبراً فمیتته جاهلیة. صحیح بخارى: باب فتن ص 2، صحیح مسلم باب امارة ص 53.
[10]- قال رسول الله (ص) الا اخبر کم بافضل من درجة الصلاة و الصیام و الصدقة؟ قالوا: بلى. قال اصلاح ذات البین و فساد ذات البین هى الحالفة، صحیح بخارى. ج 1، ص 11 سنن ابى داود. ص 50 موطأ مالک ص 7، مسند احمد. ج 6 ص 445.
[11]- آل عمران، 103.
[12]- قد صرفت نحوه افئدة الابرار... نهج البلاغه خطبه 96 ص 141.
[13]- فصدع بما امر به وبَلَّغَ رسالات ربه... نهج البلاغه، خطبه 231، ص 353.
[14]- الى ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله (ص) لانجاز عدته... نهج البلاغه، خطبه 1، ص 44.
[15]- نهج البلاغه، خطبه 40 ص 82.
[16]- و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیة... نهج البلاغه، خطبه 216، ص 333.
[17]- واحذروا مانزل بالامم قبلکم من المثلات بسوءالافعال و ذمیم الاعمال... نهج البلاغه، خطبه 192، ص 296.
[18]- انفال، 63.
[19] - و ان الله ـ سبحانه ـ لم یعط احداً بفرقة خیراً ممّن مضى، و لا ممّن بقى. نهج البلاغه خطبه 176، ص 255.
[20]- فایاکم و التلوّن فى دین الله فانّ جماعة فیما تکرهون من الحق... نهج البلاغه، خطبه 176، ص 255.
[21]- والزمواالسواد الاعظم فانّ یدالله على الجماعة... خطبه 127، ص 184.
[22]-  بقره، 191.
[23]- فاجتمع القوم على الفرقة و افتر قواعن الجماعة... خطبه 147، ص 205.
[24]- استأتر فأساء الاثرة و جزعتم فاساتم الجزع. خطبه 30، ص 73.
25]- بلى کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلتّه السماء... رساله 45، ص 417.
[26]- حکم الله انتظر فیکم، نهج البلاغه خطبه 40 ص 83.
[27]- و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على الله تعالى. نهج البلاغه خطبه 156، ص 128.
28]-  نهج البلاغه مکتوب 55، ص 447.
[29] -  همبستگى مذاهب اسلامى، تألیف عبدالکریم بى آزار شیرازى، ص 207 به نقل از شماره چهارم سال سوم «رسالة الاسلام»  434.
[30]- نهج البلاغه مکتوب 78 ص 466 ولیس رجل ـ فاعلم ـ احرص على جماعة امة محمد (ص) و الفتها منى...
[31]- وقام الیه رجل من اهل السواد عند بلوغه الى هذا الموضع من خطبته فناوله کتاباً... نهج البلاغه خطبه 3 ص 50.
[32]- وقد سأله: کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احق به؟ فقال... نهج البلاغه خطبه 162 ص 231.
[33]- مانند: 1ـ جبل الطارق بین اقیانوس اطلس و دریاى مدیترانه 2ـ کانال سوئز بین مدیترانه و بحر احمر 3ـ باب المندب بین دریاى احمر  اقیانوس هند 4ـ تنگه هرمز بین خلیج فارس و دریاى عمان 5ـ تنگه ماکالا بین اقیانوس هند و دریاى چین 6ـ تنگه بسفر بین دریاى سیاه و مرمره 7ـ تنگه داردانل بین دریاى مرمره و اژه (قسمتى از مدیترانه).
[34]- ... بعیداً فحشه، لینا قوله، نهج البلاغه خطبه 193، ص 305.
[35]- ایاک و مستهجن الکلام، فانه یوغرالقلب، غرر ودرر آمدى، شرح آقا جمال خوانسارى 2/298.
36]- ان من العبادة لین الکلام، غر رودرر، 2/497.
[37]-الهذریاتى على المهجة، غرر ودرر، 1/332.
38]- اجملوا فى الخطاب، تسمعوا جمیل الجواب، غرور ودرر، 2/266.
[39]- حداللسان أمضى من السنان، غرر ودرر، 3/403.
[40]- عود لسانک لین الکلام و بذل السلام، یکثر محبوک و یقل مبغضوک، غرر ودرر، 4/329.
[41]- رب حرب جنیت من لفظة، غرر ودرر، 4/66.
[42]- من لانت کلمته و جبت محبته، غرر ودرر، 5/193.
[43]- سوءالمنطق یزدى بالقدر و یفسد الاخوة، غرر ودرر 4/144.
[44]- سنة اللئام قبح الکلام، غرر ودرر، 4/339.
[45]- اللسان میزان الانسان، غرر ودرر 1/339.
[46]- مورد اول خطبه 134 «و قد توکل الله لا هل هذا الدین ما عزازالحوزة و ستر العورة...».
مورد دوم، خطبه 146 «ان هذا الامر لم یکن نصره و لاخذلانه بکثرة و لاقلّة...».
مورد سوم، حکمت 270 «ذکر عند عمربن الخطاب فى ایامه حلى الکعبة و کثرته...»
[47]- حکمت 270.
[48]- ان الناس ورائى... خطبه 162.

منبع: مرکز مطالعات شیعه