طراوت شعر
طراوت شعر
طراوت شعر
لحظة عظيم صعود
مردي كه بند زجرگشود آمد
مُرديم از ركود در اين مرداب
تا لحظة عظيم صعود آمد
ديدي چگونه آن يل خونين يال
با بالهاي زخم فرود آمد
از بس كه عاشقان به عدم رفتند
در عشق وقفهاي به وجود آمد
روزي كه اضطراب به خود لرزيد
نوبت به اعتماد و خلود آمد
موسي تبار، مرد شبان شولا
در گرگ و ميش آتش و دود آمد
مقصود هر قصيده كه ميخوانديم
مضمون هر چه شعر و سرود، آمد
فصل فريب و فاجعه پايان يافت
مردي كه نبض حادثه بود، آمد (1)
*******
پيري به سيماي سحر
جوشيده با نور يقين، پوشيده شولاي سحر
چون آفتاب افروخته، شب را ز غيرت سوخته
پيراهن از گل دوخته، در باغ زيباي سحر
موسي صفت دل باخته، وادي به وادي تاخته
طور تجلّي ساخته، در طور سيناي سحر
تسبيح خوان، تكبيرگو، شيرين سخن، پُر هاي و هو
از عشق حق، وز شوق هو، سر داده هيهاي سحر
از بند كرد آزادمان، پيغام وحدت دادمان
شد از پس او شادمان، پيمانه پيماي سحر
خُمِّ ولا پرجوش از او، ديوانه عقل و هوش از او
ما مست نوش و نوش از او، او مست صهباي سحر
با عشق آمد عقل كُل، دست دو تا زد يك دُهُل
عشق «جمالي» كرد گُل، گل ريخت در پاي سحر (2)
*******
بيداري
شب هرگز اين همه بيداران در خود نداشته
اي روح ضدّ خواب
اي روح دادگستر الله
تو پيشتاز همة گُرداني
تو گُردِ رسولاني
در عصر وسوسه و آز
عصر توافق آدمكشان
عصر تباني طراران
رشوه گران و شب طلبان
در شبترين شب تاريخ
تو مشرق تمام جهاني
و پردهاي ميان تو و آفتاب نيست
و حركت تو حركت روز است
آزاد و پرتوان
بياذن و بيدخالت مأموران
و خطّههاي متحد جان
ـ جان مجاهدان ـ
باغ اقامت جاويد توست
باز آ، باز آ
اي حق آشكاره و تبعيدي
اي رهبر رموز رهايي
باز آ
كه چون تو باز بيايي
باطل خواهد رفت (3)
*******
فجر بيداري
جلال محفل ما، يار دلنواز آمد
به پاست خيمة آلالههاي صحرايي
«و ان يكاد» بخوان، موسم نياز آمد
درون هر ورق سبز بنگري، بيني
جمال يوسف مصري در اين تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عيسي
شميم ياد عزيزان پاكباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بيداري
كنون كه جلوة خورشيد بر فراز آمد (4)
*******
خورشيد قيام
صبح خنديد و سيهكاري شام آخر شد
شورش اشك غم و وسوسة دلتنگي
با شكرخندِ مِيْ و گردش جام آخر شد
شب قدري كه در آن روح خدا كرد نزول
كار صد حادثه با سلم و سلام آخر شد
فصل آشفته دلي، موسم خونين جگري
همه در ساية تدبير امام آخر شد
آفت سستي و تشويش غم و كار نفاق
شكر لله كه به توحيد كلام آخر شد
عَلَم جلوه برافراشت چو قانون خدا
جور آن ظلمت بينظم و نظام آخر شد
بود نقصاني اگر كوكبة ايمان را
با شب افروزي اين ماه تمام آخر شد
ساية وسوسة ظلمت ترفند فساد
با شكوفايي خورشيد قيام آخر شد (5)
*******
ديوار شب شكافت
ديوار شب شكافت
اسطورة تمام قرون
سنگ صبور ما، يگانة ما
عشق بزرگ ملت ما
تبعيدي چراغ به دست آمد
دستي درفش «نصر من الله»
دست دگر چراغ حقيقت
توفنده همچو باد، شتابنده همچو برق
آرام همچو كوه...
در خونش انقلاب حسيني
در دست او پيام نبي
در حرف او نداي خدا
در گام او طريقت حق جاريست.
تبعيدي چراغ به دست ما
در اوج خون و حادثه آمد
تا با سلاح نور، سينة ظلمت را بشكافد
اي شبشكن
اي رادمرد راه خدا
اي آن كه در صداي رسايت
فرياد خلقهاي ستمديدة جهان، جاريست
اي خار چشم دشمن ما
اين انقلاب حق و حقيقت
پاداش استقامت و صبر جميل توست
اين رستخيز بر تو مبارك
اين افتخار، زيبندة تو باد (6)
پي نوشت :
1) شاعر : قيصر امينپور
2) شاعر : محمد خليل جمالي
3) شاعر : طاهرة صفارزاده
4) شاعر : بهروز رستگار ساروكلاهي
5) شاعر : قادر طهماسبي (فريد)
6) شاعر : سپيده كاشاني
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}