فلسفه لعن در دیدگاه اسلامی






چرا شیعه دشمنان اسلام و مسلمین و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیتش را لعن مى کند؟ آیا واژه لعن و به طور کلّى تبرّى، موجب خشونت گرایى و دشمن تراشى نیست؟ آیا موجب تفرقه بین مسلمانان و در نتیجه، تسلط کفّار نمى گردد؟ بهتر آن نیست شیوه اى دیگر پیش روى قرار دهیم، به جاى گلوله از گل سخن بگوییم و استراتژى «صلح و سکوت و سلام» را برگزینیم؟ اینها سؤال ها و اشکال هایى است که از طرف مخالفین مطرح مى شود، ونیز گاهى مشاهده مى شود که در بین جوان ها نیز این سؤال مطرح است که: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مى کنیم و از آنان تبرّى مى جوییم؟ در این قسمت به این موضوع مهم مى پردازیم .

لعن در لغت

راغب اصفهانى مى گوید: «لعن به معناى طرد و دور کردن با غضب است. لعن اگر از جانب خدا باشد در آخرت به معناى عقوبت و در دنیا به معناى انقطاع از قبول رحمت و توفیق است. واگر از انسان باشد به معناى دعا و نفرین و در خواست بر ضرر غیر است».( مفردات راغب، ص۴۷۱، ۳)
طریحى مى گوید: «لعن به معناى طرد از رحمت است».( مجمع البحرین، ج۶، ص۳۰۹)
ابن اثیر مى گوید: «اصل لعن به معناى طرد و دور کردن از خداست. و از خلق به معناى سبّ و نفرین است(النهایه، ج ۴ ص ۳۳۰)

لعن در پرتو قرآن و روایات

خداوند متعال در قرآن کریم ۳۷ بار «لعن» را با انتساب به خودش و نیز یک بار با انتساب به مردم به کار برده است. و این حدّبه کار بردن این واژه فى حدّ ذاته دلیل بر مشروعیت لعن از حیث اصل اوّلى است. و در قرآن هیچ موردى وجود ندارد که ازلعن نهى شده باشد، در حالى که از سبّ نهى شده است; آن جا که مى فرماید " وَلاتَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللهِ فَیَسُّبُوا اللهَ عَدْواً " (انعام (۶) آیه ۱۰۸); «و شما مؤمنان به آنان که غیرخدا را مى خوانند دشنام مدهید تا مبادا آنان هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشمنام دهند».
هم چنین با مراجعه به سنت نبوى پى مى بریم که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) تعبیر «لعن» و مشتقات آن را در موارد بسیارى، حتى در خصوص مسلمانان و برخى از صحابه به کار برده است; نهى هایى که با غضب شدید همراه بوده است; به جهت کارهاى زشتى که از آنها صادر شده بود. با مراجعه به موسوعه هایى که در مورد احادیث نبوى نوشته شده پى مى بریم که بیش از سیصد مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر دیگران لعن کرده اند. (موسوعه اطراف الحدیث النبوى، ج۶، ص ۵۹۴ ـ ۶۰۶)
پیامبر(صلى الله علیه وآله): «خدا لعنت کند شراب، شرابخوار، ساقى، بایع و مشترى آن را)( سنن ابى داود ج ۳ ص ۳۲۴) و نیز فرمود: «خدا لعنت کند رشوه دهنده و رشوه گیرنده را در قضاوت»(مسند احمد ج ۲ ص۳۸۷) و نیز فرمود: خدا لعنت کند ربا و گیرنده و دهنده و نویسنده و شاهد... آنرا (الجامع الصغیر ج ۲ ص ۴۰۶).

مصادیق لعن در قرآن کریم

با مراجعه به قرآن کریم پى مى بریم که خداوند متعال لعن را در چهار مورد به کار برده است:
۱ ـ در مورد ابلیس; آن جا که مى فرماید: " وَإنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتى إِلى یَوْمِ الدِّینِ " (ص(۳۸) آیه۷۸); « وهمانا لعنت من برتوست تا روز جزا».
۲ ـ در مورد عموم کافرین; آن جا که مى فرماید: " إنَّ اللهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعیراً " ;( احزاب (۳۳) آیه ۶۴) «همانا خداوند لعنت کرده کافران را و براى آنان جهنم را آماده نموده است».
۳ ـ در مورد اهل کتاب به طور عموم و یهود به طور خصوص; آن جا که مى فرماید: " لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنى إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَعیسَى بْنِ مَرْیَمَ " ،( مائده (۵) آیه ۷۸) «لعنت شدند کسانى که از بنى اسرائیل کافر شدند، به زبان داود و عیسى بن مریم».
۴ ـ مواردى که لعنت بر عنوان عامّى وارد شده، که قابل انطباق با مسلمین است; مثال:
الف) عنوان ظالمین: " ألا لَعْنَهُ اللهِ عَلَى الظّالِمینَ " ;( هود (۱۱) آیه ۱۸) «آگاه باش لعنت خدا بر ظالمان است».
ب) عنوان کاذبین: " وَالْخامِسَهُ أنَّ لَعْنَهَ اللهِ عَلَیهِ إنْ کانَ مِنَ الْکاذِبینَ " ،( نور (۲۴) آیه ۷) «و بار پنجم قسم یاد کند که لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ گویان باشد».
ج)عنوان ایذاى رسول صلى الله علیه وآله: وَالَّذینَ یُؤْذوُنَ اللهَ وَرسُولَهُ لَعَنَهُمَ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَهِ ; وکسانى که خدا و رسول را اذیت مى کنند خداوند آنان را در دنیا و آخرت مشمول لعنت خود قرار داده است.
د) عنوان رمى محصنات به زنا: " إِنَّ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْیا وَالآخِرَهِ " («کسانى که به زنان با ایمان و پاک دامن بى خبر از کار بد تهمت بستند محققاً در دنیا و آخرت ملعون شدند».
هـ ) عنوان قتل مؤمن: " وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجزاءُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَغَضَبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابَاً عَظیماً "; «وهرکس مؤمنى را به عمد بکشد مجازاتش آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعنت کند، و عذابى بسیار شدید برایش مهّیا سازد».
و) عنوان نفاق: " وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فِیها هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ " «خدا مرد و زن از منافقان و کافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده، همان دوزخ براى کیفر آنان کافى است، و خدا آنان را لعن کرده و براى آنان عذاب ابدى است».
ز) عنوان فساد و قطع رحم: " فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمْ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ «شما منافقان اگر از فرمان خدا و طاعت روى برگردانید یا در زمین فساد و قطع رحم کنید باز هم امید دارید؟ اینان همین منافقانند که خدا آنان را لعن کرده و گوش و چشمشان را کور گردانید.

حکمت لعن و تبرّى

در روایات اسلامى به حبّ و بغض توجّه خاص شده است; چه در سطح کلىّ، آن جا که مى فرماید: «هل الإیمان إلاّ الحبّ و البغض(کافى، ج۲، ص۱۲۵، ح۵ ; بحار الانوار، ج۶۶، ص۲۴۱، ح۱۶); آیا دین غیر از حبّ و بغض است»، و چه در مورد و مصداق خاص ، همانند آن که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به علىّ(علیه السلام) مى فرماید: یا علىّ حبّک ایمان و بغضک نفاق (معانى الأخبار، ص۲۰۶; بحار الانوار ج۳۰، ص۴۲، ح۱۳) اى على! حب تو ایمان و بغض تو نفاق است.
به چه دلیل این همه به حبّ و بغض تأکید مى شود؟ این سؤال را با بیان چند نکته توضیح خواهیم داد:
۱ ـ مى دانیم که حبّ و بغض دو نیروى بسیار عظیم است که اگر در حدّ کمال در وجود انسان یافت شود، اثر بسیار عظیمى خواهد داشت; مثلا کسى که محبّت شخصى را به جهت آن که مظهر همه خوبى هاست در دل داشته باشد، این در حقیقت بیانگر عشق و محبّت او بخوبى هاست و این عشق و محبّت نیروى بسیار عظیمى است که مى تواند تمام قوا را در اختیار گرفته و به سوى محبوب اصلى ـ که همان خداوند متعال است ـ سوق دهد. و این همان کمال و سعادت مطلوب انسان است.
۲ ـ از طرفى دیگر، بغض نیز در صورتى که در دل انسان نسبت به یک نفر که کاملا شقى به وجود آید، در حقیقت در وجود انسان تمام نفرت ها جمع مى شود تا از آن شخص بیزار شود، و این در حقیقت بیزارى از بدى هاست و از هر چه که انسان را از خدا دور مى کند.
۳ ـ اسلام بر خلاف برخى ادیان، مانند سکه دو رویى است که به لحاظ ضرورت اجتماعى به هر دو امر مهمّ (تولّى و تبرّى) سفارش کرده است. انسان نمى تواند خوب و بد و یا مظهر خوبى ها و بدى ها، را با هم دوست داشته باشد، زیرا دو امرِ متضادند.
۴ ـ روان شناسان نیز بر این امر مهم تأکید دارند که بهترین راه (عمومى و خصوصى) براى تشوق مردم به حقّ و حقیقت و دورى از فساد و بدى ها ارائه الگوهایى کامل از هر دو طرف است، که از حیث ادبى و هنرى و روانى اثر بسیارى در جامعه مى تواند داشته باشد.
۵ ـ حبّ و بغض تنها در قلب نمى ماند، بلکه ظهور و بروز دارد و مادامى که با منع شرعى و عقلى مزاحمت نکند اشکالى ندارد، بلکه رجحان هم دارد. این مطلب از حیث روانى نیز قابل تأمل است، زیرا ابراز و اظهار یک مطلب سبب تلقین در نفس انسان و ملکه شدن آن مى شود. از همین رو ابراز تبرّى و تولّى در ساختن شالوده روحى انسان بسیار مؤثر است.
۶ ـ تبرّى و تولّى و لعن کردن در حقیقت شعار دادن و اعلان خطر و بشارت است; اعلان خطر است به مردم که اى مردم! مواظب باشید دشمنانى در کمین بوده و هستند تا دین شما را ضایع کرده و شما را از مسیر مستقیم منحرف سازند، از آنان پیروى نکنید. اعلان بشارت است به مردم در این که: ما الگوهایى بسیار کامل و خوب داریم که اگر دنبال آنها رفته و از آنان پیروى کنید، قطعاً به حقّ و حقیقت و لقاى الهى خواهید رسید و این در حقیقت از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر اجتماعى است
۷ ـ اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جهاتى مورد توجه خاص مسلمانان اند، زیرا آنان کسانى اند که آن حضرت را درک کرده و از او سخن شنیده و سیره عملى اش را مشاهده نموده اند. از طرفى، به جهت فداکارى هایى که برخى از آنان در راه حفظ و گسترش اسلام داشته اند قابل تقدیرند; از همین رو مسلمانان توجه خاص به آنان دارند. از سوى دیگر، کسانى که سدّ راه پیشرفت واقعى اسلام بودند و باعث انحراف در جامعه اسلامى مى شدند، بزرگ ترین ضربه را به اسلام و مسلمانان زده اند، به همین علت است که الگوهاى خوب و بد از میان صحابه انتخاب مى شود.
با این وصف، به این نتیجه مى رسیم که مسئله تولّى و تبرّى و لعن از ضروریات اجتماعى و از راه هاى سوق دادن مردم به حقّ و حقیقت و دورى از فساد و تباهى است. آرى، آنچه در باب لعن از آن نهى شده این است که لعن ذکر دائمى انسان باشد، همان گونه که در روایات به صیغه مبالغه از آن نهى شده است. در مصادر حدیثى عامه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد است که مؤمن، لعّان ـ یعنى بسیار لعن کند ـ نیست.( کنز العمال، ج۱، ص۱۴۶، ح۷۲۰) ولى مرحوم فیض کاشانى آن را به لحاظ کمّى وعددى گرفته و حدیث را این گونه معنا کرده است: «مؤمن نباید همه را لعنت کند، ولى از لعن مستحقان جلوگیرى نکرده است، وگرنه مى فرمود: «لاتکونوا لاعنین» زیرا بین این دو تعبیر فرقى است که صاحبان ادب مى فهمند.( المحجّه البیضاء، ج۵، ص۲۲۲)
چگونه ممکن است کسى تبرّى را از مستحقّ آن مضایقه کند، در حالى که خداوند متعال مى فرماید: " قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ الْعَدَاوَهُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً " (ممتحنه (۶۰) آیه ۴); «براى شما مؤمنان بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید که آنان به قوم خود گفتند: ما از شما و بت هاى شما که به جاى خدا مى پرستید به کلّى بیزاریم. ما مخالف و منکر شماییم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنى خواهد بود».

محلّ نزاع

حقیقت این است که بین هیچ مذهبى از مذاهب اسلامى در اصل مسئله لعن اختلاف چندانى نیست و فقط برخى از افراد ساده لوح و خشک در اصل مسئله احتیاط مى ورزند، ولى اکثر قریب به اتفاق، اصل جواز لعن را قبول دارند، واگر اختلافى هست در متعلق و محلّ لعن است.
همان گونه که گفته شد، شیعه امامیه لعن را بر برخى از صحابه به کار مى برد که منشأ فساد در جامعه عصر خود و بعد از آن تا روز قیامت شده اند، و از آن جا که صحابه، مورد توجه خاص و براى عموم مردم محک دین اند، شیعه امامیه ضرور مى داند که با اعلام برائت از آنان مردم را از این خطر بزرگ آگاه سازد، که این فرد یا دسته خطر سازند، تا مردم از او و دسته و طرفدارانش دورى گزینند و در راه و عقیده اش قرار نگیرند و این در حقیقت از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است.
ولى اهل سنت مى گویند: کارى به صحابه نداشته باشید، همه را تقدیس کنید، ولو احیاناً کار زشتى انجام داده اند، چون اینها واسطه فیض تشریع از طریق پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر ما مى باشند. ولى شیعه امامیه به این نکته نیز توجه دارد که با وجود امامان معصوم و رهبران الهى ـ که مورد توجه خاص خدا و رسول بوده اند ـ قدح و تضعیف و تبرى از برخى صحابه مشکلى ایجاد نمى شود. ما ـ همانند برخى از منصفان اهل سنت ـ عدالت کلّ صحابه را قبول نداریم، به نصّ آیات و روایات صحیح اسلامى از طریق فریقین، برخى از صحابه کارهاى بسیار زشتى انجام دادند که بعضى از آنها جنبه شخصى نداشته ، بلکه سبب انحراف عظیم در جامعه اسلامى شده است از همین رو لعن آنان هیچ مشکلى را به وجود نخواهد آورد. این موضوع در بحث «عدالت صحابه» به طور مفصل بیان شده است.

تصریح قرآن و سنت به لعن برخى از صحابه

قبلا اشاره شد که قرآن کریم لعن را در چهار محور به کار برده است که قسمت چهارم از آن مورد نظر ماست، که با اطلاق لعن بر مورد عام شامل برخى از صحابه نیز شده است، و حتى در برخى از موارد شخص صحابى لعن شده است; از آن جمله این آیه شریفه است: " وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً " (۱); «اى رسول ما به یاد آور وقتى را که به تو گفتیم خدا البته به همه افعال و افکار مردم محیط است و ما رؤیائى که به تو ارائه دادیم جز براى آزمایش و امتحان مردم نبود، و درختى که به لعن در قرآن یاد شده و ما به ذکر این آیات عظیم آنان را مى ترسانیم و لکن بر آنان طغیان و کفر و افکار شدید چیزى نیفزاید».
مفسران در ذیل این آیه مى گویند: مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و اصل و نسب حکم بن ابى العاص است و مقصود از خواب و رؤیا، رؤیایى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خواب دیدند که فرزندان مروان بن حکم یکى پس از دیگرى بر منبرش مى نشینند».(۲)
هم چنین پیامبر (صلى الله علیه وآله) در موارد زیادى برخى از صحابه را لعن کرده که از مشهورترین آنها حکم بن ابى العاص، و هر کس در صلب او است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: « واى بر امّت من از آنچه در صلب اوست».(۳)
نصر بن مزاحم منقرى به سند خود از براء بن عازب نقل مى کند: روزى ابوسفیان با فرزندش بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شد، حضرت فرمود: «بارخدایا! لعنت فرست بر تابع و متبوع(۴) یعنى بر معاویه و ابوسفیان.

لعن نوع و شخص

ابو حامد غزالى در مورد لعن قاعده اى را ابداع کرده که با روایات ذکر شده منافات دارد، و آن این که لعن بر دو نوع است: قسمى از آن جایز است و آن لعن بر عنوان کلّى است با اوصاف خاص، مثل: «لعنه الله على الکافرین و المبتدعین و الظالمین وآکلى الربا و...» وقسمى دیگر لعن شخص خاص و معین است که خطر آن بزرگ است، مثل این که بگوید: زید، خدا لعنتش کند و... و اگر بر فرض خواستید شخص معینى را که کفر یا فسقش ثابت شده لعن کنید، او را با تعلیق لعن کنید، به این معنا که اگر توبه نکرده است، خدا لعنتش کند(۵)
ابن تیمیه نیز شبیه همین تفصیل را در کتاب الفتاوى الکبرى نقل کرده است(۶)
در این جا ذکر چند نکته در جواب این دو لازم است:
۱ ـ همان طور که اشاره شد، افراد و اشخاصند که الگو قرار مى گیرند، نه انواع; از همین رو در اظهار ولایت و برائت نیز باید افراد مورد نظر باشند.
۲ ـ در روایاتى که به آن اشاره شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) افراد خاص را مورد لعنت قرار داده اند. در روایت است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) تایک ماه کامل قاتلان اصحاب بئر معونه را در نمازهایش لعنت مى کرد. و اگر در موردى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از لعن نهى کرده است باید آن را توجیه نمود، مانند حدیثى که بخارى آن را روایت کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در موارد متعددى به شارب خمر حدّ جارى ساخت، ولى از لعن کردن او نهى فرمود(۷) ممکن است نهى پیامبر به جهت علم حضرت به حسن عاقبت او باشد. خصوصاً آنکه پیامبر بنابر نقل روایات دیگر شرابخوار را لعن کرده است(۸)
۳ ـ مورد بحث ما در مواردى است که اشخاص فاسق بر فسق و گمراهى و ضلالت باقى بوده و با آن از دنیا رفته اند. ما این گونه افراد را لعن مى کنیم; کسانى که با انحرافاتشان مسیر جامعه اسلامى را به گمراهى کشاندند، که آثارش تا کنون وجود داشته و بر جاى مانده است.
۴ ـ بدى ها را مى توان بر دو نوع تقسیم نمود: یکى آن که جنبه شخصى دارد، مثل شرب خمر و غیره، و دیگرى جنبه عمومى دارد که باعث انحراف جامعه و الگو قرار دادن آن است، مثل بدعت گذارى در دین، یا این که عملى زشت از شخصى صادر شود که براى مردم الگوست، زیرا سبب تشویق این عمل زشت مى شود. اگر لعن شخص جایز است در قسم دوم است نه اول، زیرا نوع اوّل در حقیقت غیبت است، که اسلام از آن نهى اکید کرده است. از همین رو در روایات اسلامى آمده است: اگر عالِم فاسد شود، عالَم فاسد مى گردد.لذا مى بینیم که قرآن به صراحت شخص معین را مورد لعن قرار داده و مى فرماید: " وَالْخَامِسَهُ أَنَّ لَعْنَهَ اللهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنْ الْکَاذِبِینَ (۹); «و بار پنجم قسم یاد کند که لعن خدا بر او باد اگر از دورغ گویان باشد». هم چنین مشاهده مى کنیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشخاص را به طور معیّن و مشخّص لعن و نفرین مى کند، مانند: ابوسفیان، معاویه و...
در تاریخ نیز آمده است که عمر بن خطاب، خالد بن ولید را به جهت کشتن مالک ابن نویره مورد لعنت قرار داد(۱۰)
امام على(علیه السلام) عبد الله بن زبیر را در روز قتل عثمان لعن و نفرین کرد(۱۱) هم چنین، عبد الله بن عمر فرزندش را سه بار لعن و نفرین کرده است(۱۲).
غزالى مى گوید: سه صفت است که مقتضى لعن است: کفر، بدعت و فسق.(۱۳)

لعن نه سبّ

آنچه را که مورد بحث قرار داده و جواز و رجحانش را ثابت کردیم، لعن و نفرین بود نه سبّ، زیرا بین این دو واژه فرق است. سبّ در لغت به معناى شتم و دشنام آمده است.(14) طریحى مى گوید: شتم آن است که توصیف کنى چیزى را به صفتى که در آن نقص است.(15)
اسلام نه تنها اجازه لعن و نفرین را داده است، بلکه آن را امر راجح مى داند ولى از سبّ و شتم نهى کرده است; خداوند متعال مى فرماید: " وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم... " (16); «و شما مؤمنان بر آنان که غیر خدا را مى خوانند دشنام مدهید تا مبادا آنها هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشنام دهند». ممکن است نهى از سبّ را به صورت مواجهه با کفار و بت پرستان حمل نماییم، اما در صورتى که مخفیانه یا نزد مسلمانان باشد اشکالى ندارد; زیرا در این صورت سبّ باعث نمى شود که آنان نیز، سبّ را در مورد خداوند متعال به کار برند.
هنگامى که امیر المؤمنین (علیه السلام) شنید که عمرو بن حمق و حجر بن عدى اهل شام را در جنگ صفین سبّ مى کنند، آنان را از این عمل باز داشت و فرمود: «من بر شما کراهت دارم که بسیار سبّ کننده باشید، ولى اگر اعمال آنان را توصیف کرده و احوال آنها را به مردم گوشزد کنید بهتر است...»(17)

پي نوشت :

۱- اسراء (۱۷) آیه ۶۰
۲- تفسیر فخررازى، ج۲۰، ص۲۳۷; تفسیر قرطبى، ج۱۰، ص۲۸۱، تفسیر روح المعانى، ج۱۵، ص۱۰۵.
۳- مستدرک حاکم، ج۴، ص۴۸۱; صواعق المحرقه، ص۱۷۹ ودر المنثور، ج۴، ص۱۹۱.
۴- وقعه صفین، ص۲۱۷.
۵- حیاء علوم الدین، ج۳، ص۱۳۳ ـ ۱۳۵.
۶- الفتاوى الکبرى، ج۴، ص۲۲۰.
۷- صحیح بخارى، ج۸، ص۱۴.
۸- جامع الصغیر ج۲ ص۴۰۶.
۹- نور(۲۴) آیه ۷.
۱۰- تاریخ طبرى، ج۲، ص۲۴۱; کامل بن اثیر، ج۳، ص۳۵۸ وشرح ابن ابى الحدید، ج۱; ص۱۷۹.
۱۱- مروج الذهب، ج۲، ص۵۴.
۱۲- جامع بیان العلم و فضله، ج۱۶، ص۴۱۴، ح۴۵۱۷۴.
۱۳- احیاء علوم الدین ج ۳ ص ۱۰۶.
۱4 . النهایه، ج۴، ص۳۳۰، صحاح اللغه، ج۱، ص۱۴۴; لسان العرب، ج۱، ص۴۵۵ و مجمع البحرین، ج۲، ص۸۰.
15. مجمع البحرین، ج۶، ص۹۸.
16 . انعام (۶) آیه ۱۰۸.
17 . نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۱، کلام ۲۰۱; الاخبار الطوال، ص۱۶۵ و تذکره الخواص، ص۱۵۴.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین