داستانی درباره غیبت حضرت ابراهیم(ع) به قلم سیده فاطمه موسوی
نوشته زیر گذری کوتاه از زندگانی حضرت ابراهیم علیه السلام است که سیده فاطمه موسوی آن را به رشته تحریر درآورده است.
غیبت امام زمان علیه السلام چیز تازه ای نیست؛ یعنی در طول تاریخ پیامبرانی بوده اند که به خاطر حفظ جان، آزمایش الهی و حکمت های دیگر، غیبت کرده و از دید مردم هم پنهان شده اند. یکی از حکمت های غیبت این پیامبران این است که مردم بدانند غیبت امام زمان علیه السلام اتفاق عجیبی نیست.
ماجرای غیبت حضرت ابراهیم علیه السلام پیش از به دنیا آمدنش شروع شد. ستاره شناسان و کاهنان به «نمرودبن کنعان» خبر دادند که قرار است کودکی به دنیا بیاید که تاج و تخت او را نابود کند.
نمرود فکر کرد می تواند مانع اراده ی خدا شود؛ برای همین، زنان باردار را تحت نظر گرفت و بچه های شان را کشت؛ اما به اراده ی خدا، هیچ کس نفهمید که مادر ابراهیم علیه السلام باردار است. مادر ابراهیم، فرزندش را مخفیانه به دنیا آورد و او را در غاری بیرون شهر پنهان کرد. او هر روز به ابراهیم علیه السلام سر می زد و به فرزندش رسیدگی می کرد.
ابراهیم علیه السلام مدت ها درون غار زندگی کرد تا این که به داخل شهر آمد. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که ابراهیم، همان کودک موعود باشد. دوره ی اولین غیبت ابراهیمِ پیامبر تمام شده بود و هیچ کس از این ماجرا خبر نداشت.
قوم ابراهیم علیه السلام ماه و خورشید و بت ها را می پرستیدند و این برای ابراهیم مهربان و خوش اخلاق خیلی سخت بود. ابراهیم علیه السلام مردم و نمرود پادشاه را به پرستش خدای بزرگ دعوت کرد؛ اما مردم که به پرستش ماه و ستارگان و بُت ها عادت کرده بودند، دعوت او را نپذیرفتند و او را تهدید کردند. نمرود هم خود را خدای مردم سرزمینش می دانست. ابراهیم علیه السلام با خوش خلقی و مهربانی به دعوت مردم ادامه داد؛ اما نتیجه ای ندید تا این که یک روز وقتی همه ی مردم براى انجام مراسم دینى به خارج از شهر رفته بودند، به بهانه ی بیماری، تنها در شهر ماند.
وقتى شهر خلوت شد، به بُت خانه رفت و همه ی بت ها را شکست و تبر را روی دوش بُت بزرگ گذاشت. وقتی مردم به شهر برگشتند، فهمیدند که کار ابراهیم علیه السلام است؛ برای همین به سراغ او رفتند.
ماجرای غیبت حضرت ابراهیم علیه السلام پیش از به دنیا آمدنش شروع شد. ستاره شناسان و کاهنان به «نمرودبن کنعان» خبر دادند که قرار است کودکی به دنیا بیاید که تاج و تخت او را نابود کند.
نمرود فکر کرد می تواند مانع اراده ی خدا شود؛ برای همین، زنان باردار را تحت نظر گرفت و بچه های شان را کشت؛ اما به اراده ی خدا، هیچ کس نفهمید که مادر ابراهیم علیه السلام باردار است. مادر ابراهیم، فرزندش را مخفیانه به دنیا آورد و او را در غاری بیرون شهر پنهان کرد. او هر روز به ابراهیم علیه السلام سر می زد و به فرزندش رسیدگی می کرد.
ابراهیم علیه السلام مدت ها درون غار زندگی کرد تا این که به داخل شهر آمد. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که ابراهیم، همان کودک موعود باشد. دوره ی اولین غیبت ابراهیمِ پیامبر تمام شده بود و هیچ کس از این ماجرا خبر نداشت.
قوم ابراهیم علیه السلام ماه و خورشید و بت ها را می پرستیدند و این برای ابراهیم مهربان و خوش اخلاق خیلی سخت بود. ابراهیم علیه السلام مردم و نمرود پادشاه را به پرستش خدای بزرگ دعوت کرد؛ اما مردم که به پرستش ماه و ستارگان و بُت ها عادت کرده بودند، دعوت او را نپذیرفتند و او را تهدید کردند. نمرود هم خود را خدای مردم سرزمینش می دانست. ابراهیم علیه السلام با خوش خلقی و مهربانی به دعوت مردم ادامه داد؛ اما نتیجه ای ندید تا این که یک روز وقتی همه ی مردم براى انجام مراسم دینى به خارج از شهر رفته بودند، به بهانه ی بیماری، تنها در شهر ماند.
وقتى شهر خلوت شد، به بُت خانه رفت و همه ی بت ها را شکست و تبر را روی دوش بُت بزرگ گذاشت. وقتی مردم به شهر برگشتند، فهمیدند که کار ابراهیم علیه السلام است؛ برای همین به سراغ او رفتند.
آنان به ابراهیم علیه السلام گفتند: «تو بُت های ما را شکسته ای؟»
ابراهیم علیه السلام گفت: «این کار بت بزرگ است؛ تبر بر دوش اوست. اگر قبول ندارید، از خودش بپرسید.»
مردم گفتند: «ولی بت ها که نمی توانند حرف بزنند.»
ابراهیم علیه السلام که به هدفش رسیده بود، به مردم گفت: «آیا خداوند را گذاشته و این بت ها را که بىجان و بىسود و زیان اند مى پرستید؟ اُف بر شما و بر آنچه مى پرستید! آیا فکر نمى کنید و چیزهایى را که به دست خودتان مى تراشید مى پرستید و حاضر نیستید خدا را که خالق شما و خالق همه ی مصنوعات شما است، بپرستید؟»
این حرف ها در دل مردم گمراه تأثیری نداشت. مردم تصمیم گرفتند برای حمایت از خدایان شان ابراهیم علیه السلام را بسوزانند؛ به دستور نمرود آتش بزرگی درست کردند و ابراهیم علیه السلام را در آن انداختند؛ اما به اراده ی خدا آتش، گلستان شد و ابراهیم علیه السلام زنده و سالم از آن بیرون آمد.
با وجود این معجزه ی بزرگ هم فقط عده ی کمی به ابراهیم علیه السلام ایمان آوردند. ابراهیم علیه السلام بعد از این ماجرا هم برای هدایت مردم بسیار کوشید؛ اما نتیجه ی چندانی ندید؛ نمرود او را از شهر بیرون کرد؛ برای همین با همسرش ساره و برادرزاده اش لوط، سرزمینش را ترک کرد و برای همیشه از میان مردم سرزمینش غایب شد. او به شهرهای زیادی سفر کرد؛ اما مردم سرزمین او نفهمیدند که چه نعمت بزرگی را از دست داده اند. غیبت ولیّ خدا خسارت بزرگی بود که فقط دل های آماده و خدایی می توانستند آن را درک کنند.
منابع:
دایره المعارف تشیّع، ج1.
تفسیر نمونه، ج10، ص397.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}