توجه به سیر رشد کودکان و نوجوانان در ابعاد شناختی و عاطفی و تأثیر عامل «سن» در این زمینه است. مسلم است که همه مفاهیم و مطالبی را که فرد در دوره جوانی و بزرگسالی قادر به فهم آن است، در دوران کودکی و نوجوانی متوجه نمی شود. بسیاری از مفاهیم مجرد و انتزاعی تنها در سنین بالاتر معنا می یابد و لذا طرح کردن مستقیم آنها به کودک و نوجوان جز اتلاف وقت و احیانا تأثیر منفی اثر ندارد. البته در این باب افراط و تفریطهایی صورت گرفته است. برای مثال، روسو معتقد بود مفهوم خالق و باری تعالی برای انسان تا قبل از پانزده سالگی معنایی ندارد و القای آن سبب بت پرستی می شود، یا کانت پیشنهاد میداد آموزش این مفاهیم به تأخیر بیفتد. صرف نظر از تعیین زمان دقیق فهم هر مفهوم، مهم در باب تربیت دینی این است که می توان و باید از قدرت شناختی و عاطفی هر سنی برای رشد در سنین بعدی استفاده کرد. مثلا در باب رشد عاطفی باید به رابطه کودک با مادر و احساس وابستگی کودک توجه کرد. زمانی این احساس، تنها بین کودک و مادر است، اما رفته رفته در سایه رشد اجتماعی کودک رابطه هایی بین او و همسالان، گروه های اجتماعی و دیگران ایجاد می شود. همین احساس تعلق چنانچه در مسیر صحیحی رشد کند، همراه با قدرت شناختی بعدی کودک، به او اجازه می دهد که از این احساس در رابطه با منبع اصلی قدرت و عاطفه، یعنی خداوند بهره برد. نمونه دیگر را می توان در مفهوم علیت جست وجو کرد. در پایان دوره کودکی (و به اصطلاح دوره کودکی سوم)، یعنی حدود هفت تا دوازده سالگی، کودک به یک حالت کنجکاوی هدف دار میرسد و مفاهیم خاصی از جمله مفهوم علیت را روشن تر می فهمد. این قابلیت بهترین فرصت را برای مربی فراهم می آورد تا رابطه کودک با خدای خویش را به زبان کودکانه تبیین کند. توجه به این نکته نیز لازم است که تقیدات دینی و مذهبی دوران کودکی چنانچه سطحی باشد و همراه با شناخت کافی مناسب همان سن نباشد، به زودی در دوران نوجوانی دستخوش تردیدهای خاص آن دوره می شود و گاه به تعارض های درونی و طغیانهای نوجوانی می انجامد. نوجوان مایل است مفاهیم دینی را با استدلال دنبال کند و خود، آنها را دریابد. اگر مقدمات این امر در دوره قبل فراهم نشود، در دوره نوجوانی مشکل زا خواهد بود.
 
نکته‌ای که اینک گفتنی است و ما را به اصل سوم تربیتی رهنمون می کند، موضوع رابطه تربیت دینی و عادت می باشد. درست است که توجه به عامل سن و توانایی ها و محدودیت های خاص هر دوره اقتضا می کند نحوه و زمان آموزش مفاهیم دینی رعایت شود، اما این به معنای تعطیلی مطلق ارتباط با مفاهیم خاص دوره های بعد نیست.
 
توانایی‌های حرکتی و بدنی، همراه با رشد شناختی و عاطفی کودکان در همان نخستین دوره های کودکی به آنها اجازه می دهد که برخی تکالیف دینی را هرچند به شکل ساده و ناقص انجام دهند تا در زمان لازم برای اجرای آن، کار بر آنان دشوار نیاید، لذا در روایات اسلامی به نماز خواندن در هفت سالگی ترغیب شده است. آری، اگر رفتار دوره کودکی که پشتوانه قوی شناختی ندارد، به شکل عادتی مبهم و رفتاری ناآگاهانه ادامه یابد و همزمان با رشد وی حمایت شناختی نشود، این رفتار فاقد ارزش است و تربیت دینی فرد، مثبت به حساب نمی آید. ادای تکالیف دینی در دوره کودکی، تنها زمینه‌های دوره های بعد را فراهم می آورد و لازم است همراه با رشد کودک، حمایت های شناختی ادامه یابد. در این فرض است که نوجوان امروز از سویی استدلال های دوره نوجوانی را دنبال می کند و از سویی دیگر با عادات دوره کودکی بستری آماده برای رشد تربیت دینی خود کسب کرده است.
 
بحث از حمایت های شناختی، اصل چهارم در امر تربیت دینی یعنی توجه به رشد عقلی کودک و نقش تعقل و استدلال در تربیت دینی را مطرح می سازد. پیش از این گفته شد که هدف اصلی تربیت، شکوفاسازی فطرت الهی کودک می باشد. آموزش در این راه وسیله ای است تا متربی را با مفاهیم و مسائل لازم برای پیمودن مسیر آشنا سازد. این آموزش تا آنجا که وسیله ای برای باروری و شکوفا کردن استعداد درون باشد، ارزشمند و در خور توجه است؛ اما اگر به علل مختلف و از جمله افراط در آموزش، روش نادرست آموزش، یا هدف قرار دادن خود آموزش، از اصل شکوفاسازی دور شویم، آموزش حالت منفی به خود می گیرد. از جمله خطرهایی که چنین آموزشی به همراه دارد، کاستن یا ایجاد مانع بر سر راه رشد عقلی متربی است. شهید بزرگوار استاد مطهری با تمسک به فرمایش امیر مؤمنان در نهج البلاغه که می فرماید: «العلم علمان: علم مطبوع وعلم مسموع ولا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع».. می فرماید: «این مسئله که رشد شخصیت فکری و عقلانی باید در افراد و در جامعه پیدا شود، یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل بالا برود، یک مطلب اساسی است». سپس می افزاید: «در تعلیم و تربیت بایستی به دانش آموز مجال اندیشه داد و او را ترغیب به تفکر کرده.
 
سرانجام به اصل دیگر در اصول تربیت دینی می رسیم و آن، نقش الگو در این بعد از تربیت است. دو مبحث «همانندسازی» در روانشناسی و جامعه پذیری» در جامعه شناسی ما را به این نکته ره می نماید که کودکان از همان آغاز حرکت و رشد اجتماعی خود و به محض ارتباط با دیگران به دنبال الگوها و نمونه هایی برای تقلید از آنان می گردند. کودک و به ویژه نوجوان، بر اساس اصل همانندسازی می کوشد الگویی برای خود برگزیند و بر اساس آن، رفتار خود را شکل دهد. این حالت طبیعی انسانی است. انسان ناگزیر از داشتن الگو است و گویا آیه شریفه لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة به این معنا اشاره دارد. در مورد تربیت دینی، الگوی کودکان و نوجوانان، در مرحله اول والدین و معلمان اینان اند. دانش آموز پیش از اینکه از معلم «بشنود»، از «رفتار» او فرا می گیرد؛ قبل از چشم دوختن به دهان معلم به رفتار او توجه می کند و کلام وی را با رفتارش مقایسه می کند، این خود بحث مهمی است که تفصیل آن مجال دیگری می طلبد.
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸