دوران امامت وشمه ای از فضایل

 
الف )دوران امامت
حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ به سال 83 ه‍ . ق در مدینه چشم به جهان گشود. آن حضرت به سال 114 ه‍ . ق به امامت رسید و در سال 148 ه‍ . ق به شهادت رسید.[1] با توجه به این مطلب، در دوران امامت آن امام همام (114 ـ 148)، حضرت امام صادق ـ علیه السّلام ـ که نام مبارکش جعفر بوده افضل و داناتر از همة برادرانش و شایسته‎تر به منصب خلافت پدر بزرگوارش.

ایشان براساس وظیفه‎ی الهی به امر امامت خودراآغاز کرد و از نظر فضل و دانش ازهمه ی اهل زمان برتری داشت و همه دانشمندان از وی به عظمت یاد می کردند. منزلت و مقامش از همه عالی‎تر و در میان عامه و خاصه به جلالت قدر معروف بوده و اهل سنت علوم و اطلاعات بسیاری از وی نقل کرده‎اند و طالبان علم و دانش از اطراف و اکناف برای فیض کمالات او بر در سرای او بار افکندند و آوازة او در شهرها پیچیده بود و از هیچ یک از اهل بیت او به اندازه‎ای که دانشمندان از خرمن فضائل او استفاده کرده‎اند، بهره‎مند، نشده‎اند دانشمندان به قدری که از آثار و اخبار آن حضرت نقل کرده‎اند از دیگر کسی نقل نکرده‎اند:برخی ازرهبران وموسسان مکاتب فقهی اهل سنت به شاگردی خود درمکتب امام افتخار می کردند.

 
ب: شمه ای از فضائل
برای امام صادق فضائل زیادی نقل شده که به برخی از آنها اشاره می‎شود؛
 
1- بخشش و بزرگواری آن حضرت
مردی خدمت حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ رسید و عرض کرد پسر عمویت فلان اسم جناب تو را برد و نگذاشت چیزی از بد‎‎گوئی و ناسزا مگر آن که برای تو گفت. حضرت کنیز خود را فرمود که آب وضو برایش حاضر کند پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوی گفت من در دلم گفتم که حضرت نفرین خواهد کرد بر او، پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت و گفت: ای پروردگار من این حق من بود من بخشیدم برای او، و تو جود و کرمت از من بیشتر است پس ببخش او را و مگیر او را به کردارش و جزا مده او را به عملش؛ پس رقّت کرد آن حضرت و پیوسته برای او دعا کرد و من تعجب کردم از حال آن جناب[2].
 
2. صدقات پنهانی و امداد از بیچارگان
مردم مدینه شبها بردرخانه های خود انفاقی از ناشناسی دریافت می کردند پس از رحلت امام قطع شد ومردم دریافتند که حامی پنهانی فقرای مدینه جعفربن محمد (علیه السلام) بوده .

گفته شده امام صادق ـ علیه السّلام ـ همیانی زر به من داد و فرمود این را بده فلان مرد هاشمی و مگو کدام کسی داده. راوی گفت آن مال را چون به آن مرد دادم گفت خدا جزای خیر دهد به آن که این مال را برای من فرستاده که همیشه برای من می‎فرستد و من به آن زندگانی می‎کنم و لکن جعفر صادق یک درهم برای من نمی‎دهد با آن که مال بسیاری دارد.[3]
 
3. عطوفت و مهربانی امام
وجود همه ی ائمه از آنرو که انسان کاملند لبریز از مهر وعطوفت به انسانهااست ،منشاء تمام زیبائیها وخوبیهای عا لم،دروجود آنان نهفته اگرچه شرایط زمانه وحاکمان جور اجازه ندادند تامردم از این برکات الهی بهره مند شوند.اما هرکس درشعاع این انوار قرار گرفت سعادتمند شد.

روزی مردی از یاران به خدمت آن حضرت رسید آن جناب را متغیّرانه دیدار کرد سبب تغّیر رنگ را پرسید آن حضرت فرمود: که من نهی کرده بودم که در خانه کسی بالای بام برود، این وقت داخل خانه شدم یکی از کنیزان را که مسئول تربیت فرزند من بود دیدم که طفل مرا در بر دارد و بالای نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحیر شد و لرزید و طفل از دست او افتاد بر زمین و مرد و تغییر رنگ من از جهت غصّه مردن طفل نیست بلکه به سبب آن ترسی است که آن کنیزک از من پیدا کرد و با این حال آن کنیزک را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد کردم، باکی بر تو نیست، باکی نباشد تو را.[4]
 
4. احیاگردین
دین وفرهنگ اسلام در دوره امویان با رفتارهای بدعت آلود آنان در معرض رنگ باختن ودرلبه پرتگاه بود ؛ با امامت حضرت امام صادق (ع) وفعالیتهای علمی وفرهنگی حضرت دین اسلام وسنت نبوی احیا شد به همین روی نقش فرهنگی امام توسط امام باقر (ع)پیش بینی شد ؛ روزی حضرت دست بر پشت مبارک امام صادق زده فرمود سوگند به خدا این همان کسی است که باید آئین آل محمد ـ علیهم السّلام ـ را احیا، کند.[5]

ازاینروی امام دین را به تمامه احیاکردوسیره وسنت نبوی را زنده نمود روایاتی که امام صادق از زبان پیامبر ودرتفسیر قرآن فرموده گواهی روشن براین حقیقت است.روایات ومکتب علمی وفقهی امام صادق راهی نوین برای نجات اسلام در مقابل شبهات فکری زمان بود که از هر سو به طرف دین نشانه گرفته می شد ؛ ازطرفی رفتار علمای درباری وابسته به امویان وعباسیان واز سویی رفتار های جاهلانه وبدعت آمیز خلفا واز سوی دیگر شبهات مطرح توسط ملحدیسن وزنادقه اینها جمعی از تلاشها بود که دین را درمعرض تحریف قرار داده بود ؛نهضت علمی امام در مقابل این تحرکات سد دفاعی بود تا دین را نجات دهد .
 
5. بهترین آفریده
طاهر، مصاحب امام ابوجعفر ـ علیه السّلام ـ گفت حضور حضرتش شرفیاب بودم، جعفر وارد شد حضرت باقر علیه السلام فرمود: این آقا، بهترین آفریده خداست.[6]
 

اوضاع سیاسی جهان اسلام معاصرامام صادق

اوضاع سیاسی معاصر امام بویژه دردهه های آخر بسیار آشفته بود خلفای اموی با چالشهای قومی وقیامهای متعدد مواجه بودند که اقتدار سیاسی آنان را کاهش داده ومشروعیت سیاسی واجتماعی آنان آسیب جدی دیده بود.ازاین روی فشار وجواختناقی که دردوران ائمه پیشین بود دراین دوره ازکاهش نسبی برخوردار شده بود.به هرروی دراین دوره امام شاهد تغییر قدرت سیاسی ازبنی امیه به بنی عباس بود.
 
وضعیت درون حاکمیت
با مرگ هشام، ولید بر مسند خلافت می‌‌نشیند او فردی میگسار و زن‌باره، است.

لذا کارهایش بر مردم و لشکریانش گران آمد پس طی شورشی کشته شد.[7] همچنان‌که سال بعد وقتی یزید بن ولید در شرف مرگ بود ابراهیم، پسرش، جانشین او می‌شود اما به سرعت توسط مروان بن محمّد و در طی یک لشکرکشی از خلافت خلع می‌شود.[8]

مدتی بیش نگذشته بود که سلیمان بن هشام که بیش از ده هزار تن در اختیار داشت مروان را مخلوع اعلام نمود و بین آن دو جنگ سختی درگرفت که در نهایت به بقاء مروان انجامید.[9]

اختلاف قبایل هم چشمگیر بوده است، قیسیان با عبدالملک بن مروان درافتادند اما بعد با پسرش هشام همراه شدند همچنان‌که در خونخواهی ولید بن یزید کوشیدند و بعد به مروان بن محمّد یاری رساندند در مقابل قبایل یمنی به عباسیان متمایل بودند و در نهایت آنان را به خلافت رساندند.[10]
 
درگیریهای خارجی
تعداداین جنگ‌ها زیاد بوده که به نمونه هایی اشاره می شود.

1. جنگ با ترکان خزری در سال 114ه‍ ق و ادامه آن در سال 119ه‍ ق که مسلمین موفق به کشتن خاقان ترک در حوالی بلخ و طخارستان گردیدند.[11]

2. جنگ با رومیان در سال 115ه‍ ق و 118 ه‍ ق و 119 ه‍ . ق.

3. جنگ در ماوراء النهر در سال 121 ه‍ ق که تا تاشکند رسیده بود.[12]
 
ناآرامی‌های داخلی
ناآرامیها دراین دوره چالش جدی برای امویان بود که نتوانستند آنهارا سرکوب وبکلی ریشه کن کنند ازاین روبعدها درزوال قدرت امویان وپیروزی عباسیان بسیار موثر افتاد.شورشها را به دودسته ی اجتماعی وسیاسی می توان تقسیم کرد، شورشهای سیاسی با انگیزه سیاسی ودارای رهبری بودند شورشهای اجتماعی غالبا بدون برنامه ی قبلی وبدون رهبری خاص صورت می گرفت.
 
الف) شورشهای اجتماعی
1ـ شورش مردم حمص پس از کشته شدن ولید که توسط یزید بن ولید سرکوب شد.

2ـ شورش مردم فلسطین و بیرون راندن والی اموی به سال 126 ه‍ . ق.

3ـ در همین سال در خراسان نزاری‌ها و یمانی‌ها به جان هم افتادند. چون فرمان حکومت به نام نصر بن سیار آمد. مصری‌ها از او حمایت کردند و عده‌ای به پیروی از شخصی به نام جُدیع کرمانی پرداختند.

4ـ شورش مردم یمامه علیه کارگزار اموی به سال 126.

5ـ شورش مردم حمص بار دیگر در دورة خلافت مروان بن محمّد.[13]
 
ب) قیام‌های سیاسی
1. در سال 126 خوارج اباضیه در یمن خروج کردند و مدت سه ماه بر مدینه تسلط یافتند.[14]

2. در سال 127 ه‍ . ق ضحاک بن قیس خارجی قیام کرد و وارد کوفه شد مردم موصل نیز از او پیروی کردند. او با سپاهی صد هزار نفری به جنگ با سپاه خلیفه رفت اما کشته شد. پس از او شیبان حروری رهبری شورشیان را به عهده گرفت بالاخره شیبان گریخت.[15]

3. قیام زید بن علی بن حسین به سال 123 ه‍ . ق در کوفه که مردم بسیاری با او بیعت کردند اما چون او از لعن شیخین امتناع کرد شیعیان کوفه او را رها کردند.
بالاخره در جنگ با سپاه اموی زید شکست خورد و اعدام گردید.[16] در مورد عقاید او اختلاف نظر زیادی وجود دارد. در هر صورت چون زید کشته شد پسرش یحیی به خراسان رفت و در آنجا قیام نمود. امام صادق ـ علیه السّلام ـ کشته شدن او را از قبل پیش بینی فرموده بود.[17]
 
قیام عباسیان
نهضت عباسی به سال 129 ه‍ . ق در خراسان توسط ابو مسلم رسماً اعلام موجودیت کرد. قبل از این فعالیت‌های آنان از سال 118 توسط امام محمّد به طور کاملاً مخفیانه رهبری می‌شد، ابو مسلم توانست همکاری اقوام یمنی و ربیعه و نیز خوارج حروریه را جلب کند و به زودی بر سرزمین شرق تسلط یابد.

بالاخره به سال 132 نیروهای عباسی وارد کوفه شدند و ابو سلمه مسئولیت کوفه را عهده‌‌دار گردید.[18] در این زمان بنی عباس که با «شعار الرضا من آل محمّد» همکاری علویان را نیز جلب کرده بودند و حتی با محمّد بن نفس زکیه به خلافت بیعت کرده بودند،[19] به تصفیه کسانی که به عباسیان اخلاص نداشتند پرداختند و بالاخره با ابو العباس سفّاح به عنوان خلیفه بیعت شد.[20]
 
ناآرامی‌ها و شورش‌های دورة عباسی (132 ـ 148)
عده‌ای به فکر اعاده حکومت اموی بودند از جمله آنها:

1. شورش حبیب بن مرّه در بثیفة فلسطین.

2. ابو الورد در قنّسرین و اسامة بن مسلم در جزیره.

این سه حرکت خود را در مقابل عباسیان سفید جامگان می‌نامیدند زیرا عباسیان به سیاه جامگان معرولف بودند.

3. شورش یزید بن هبیره در واسط (آخرین حرکت اموی)[21]

4. شورش عبدالله بن علی، عموی سفاح، که ادعا داشت او جانشین سفاح خلیفه اول عباسی و ولیعهدش بوده است لذا با سپاهی که برای جنگ علیه روم تهیه شده بود، شورید، منصور دوانیقی که برادر سفاح و جانشین او بود، ابو مسلم را برای دفع او اعزام داشت.[22]

چون منصور از قدرت یافتن ابو مسلم خراسانی وحشت داشت با طرح توطئه‌ای او را ـ که می‌توان بنیان‌گذار حکومت عباسی نام نهادش ـ از سر راه خود برداشت.
با قتل ابو مسلم، در مناطقی شورش‌هایی بعنوان خونخواهی ابومسلم در گرفت که به آنها اشاره‌ای می‌شود.

1ـ حرکت سنباد در نیشابور و قومس وری، او زردشتی بود و اعلام کرد که کعبه را ویران خواهد نمود به سال 137 سرکوب شد.

2ـ حرکت راوندیه در سال 141 ه‍ . ق.

3ـ حرکت استا ذسیس در سال 150 ه‍ . ق.[23]
 
علویان
1. نخستین حرکت علوی علیه عباسیان، حرکت محمّد بن عبدالله نفس زکیه بود. آنان که در حاکمیت یافتن عباسیان تلاش کرده بودند اکنون به غصب آنها ناراضی بودند.[24] او با گرفتن فتوا از مالک بن انس مبنی بر جواز شکستن عهد عباسیان و نیز از ابوحنیفه مبنی بر به حق بودن محمّد، در مدینه قیام خود را آغاز کرد. با هجوم لشکر عباسیان به مدینه، این قیام (به سال 145 ه‍ . ق) سرکوب شد.[25]

2. قیام ابراهیم، برادر نفس زکیه، او بر بصره و اهواز و فارس و مدائن تسلط یافت و با او به عنوان امیرالمؤمنین بیعت شد. جنگ بین آنها و عباسیان در باخرا صورت گرفت که به پیروزی بنی عباس انجامید.[26]
 

استقلال طلبی‌ها

1ـ حکومت بنی مدرار که توسط خوارج صفریه در مغرب الاقصی (سجلماسه) شکل گرفت به سال 145ه‍ ق.

2ـ حکومت خوارج اباضیه در مغرب الاوسط به سال 144ه‍ ق پا گرفت.[27]

3ـ حکومت اموی در اندلس توسط عبدالرحمان بن معاویه در سال 138 ه‍ . ق که سلسله امویان اندلس را بنیان نهاد.[28]
 

مواضع سیاسی امام دربرخورد با حاکمان وقیامها

باتوجه به آشفتگی ونابسامانی وضع سیاسی واجتماعی معاصر امام، امام درمواجه با این شرایط روشی درپیش رو داشت که از وظایف الهی خود که امامت وهدایت امت سلام وحفظ اسلام اصیل بود ذره ای کوتاهی نکرد.دراین دوره حاکمیت دوگانه که مغایر بودند اقتضا می کرد که امام روشی درپیش گیرد که متعارض باشد اما برعکس امام به اصولی تاکید کرد که بنیان دین با این اصول حفظ می شد ودرگیری اموی وعباسی را از آن جدا می کرد که هیچ ربطی به دین نداشت بلکه نزاعی درراه نیل به حکومت بود که ازحقوق مسلم امامت بود که درسقیفه برسر آن اولین نزاع درگرفت واز صاحبان اصلی دور ماند.

امام صادق ـ علیه السّلام ـ از بدو تولد تا شهادت با ده تن از خلفای اموی و دو تن از خلفای عباسی معاصر بود که خلفای معاصر اموی عبارتند از:

1ـ هشام بن عبدالملک (105 ـ 125)

2ـ ولید بن یزید بن عبدالملک (125 ـ 126)

3ـ یزید بن ولید بن عبدالملک (126 ه‍ . ق)

4ـ ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (126 ه‍ . ق) (75 روز)

5ـ مروان بن محمّد (مروان حمار) (126 ـ 132)
 
از خلفای عباسی
1ـ عبدالله سفاح (132 ـ 137)

2ـ منصور دوانیقی (137 ـ 158)[29]
 

 امام صادق و حاکمان (ع)

با توجه به اینکه دوره امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، دوره ضعف و تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود و این دو گروه مدتی در حال مبارزه با یکدیگر بودند، از زمان هشام بن عبد الملک تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید و سرانجام در سال 132 هجری به پیروزی رسید و از آنجا که بنی امیه در این مدت گرفتار مشکلات وقیامهای اجتماعی و سیاسی فراوان بودند لذا فرصت تعرض و برخورد با امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نداشتند،[30] در زمان خلافت خلفای بنی عباس، خلیفة اول، ابو العباس سفاح آن حضرت را از مدینه به عراق طلبید و بعد از مشاهدة معجزات بسیار و علوم بی شمار و مکارم اخلاق آن امام عزیز نتوانست اذیتی به آن جناب رساند و حضرت را مرخص ساخت و به مدینه مراجعه نمود.[31] بیشترین برخورد حضرت با خلیفة دوم عباسی، منصور دوانیقی بوده است که به آنها اشاره می‌شود:

روزی ابو جعفر دوانیقی امام صادق ـ علیه السّلام ـ را طلبید که آن حضرت را به قتل رساند و گفت که شمشیری حاضر کردند و به ربیع، ملازم خود گفت: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر هم زنم، او را به قتل رسان، ربیع گفت: چون حضرت را آوردم و نگاه منصور بر او افتاد گفت: مرحبا، خوش آمدی ای ابو عبد الله، ما شما را برای آن طلبیدیم که قرض شما را اداء کنیم و حوائج شما را برآوریم و عذرخواهی بسیار کرد و آن حضرت را روانه کرد و مرا طلبید و گفت: باید که بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدینه کنی.[32]

گفته شده منصور به ربیع حاجب دستور داد که آن حضرت را حاضر کند و او طبق دستور، امام را حاضر کرد، همین که منصور آن حضرت را دید به او گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم! آیا تو دربارة سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را باز می‌گردانی و نقشه برای من می‌کشی؟ امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: به خدا من چنین نکرده و نه چنین قصدی داشته‌ام! و اگر سخنی در این‌باره به تو رسیده از دروغگویی بوده است و اگر آنچه گفتی من ‌گفته باشم پس همانا به یوسف ستم شد و او بخشید و ایوب به بلا دچار شد و صبر کرد و به سلیمان نعمت داده شد و او شکر کرد، و اینان پیامبران خدا هستند و نژاد تو نیز به آنان می‌رسد؟
منصور گفت: آری، به اینجا بالا بیا، حضرت بالا رفت: منصور گفت: فلان کس این سخن را دربارة تو گفت؟ امام فرمود: او را حاضر کن تا صدق گفتار من روشن شود، او را حاضر کردند، منصور به آن شخص گفت: آنچه از جعفر بن محمد گفتی تو خود شنیدی؟ گفت: آری، حضرت صادق به منصور گفت: او را سوگند بده که آن را از من شنیده است!

امام خود آن مرد را سوگند داد، آن مرد از جا برنخاسته بود که یابه زمین زده و مرد، منصور گفت: بیرونش اندازید خدایش لعنت کند.[33] ربیع حاجب گوید: من امام را هنگام داخل شدن بر منصور دیدم که لبانش می‌جنبید و هر اندازه که لبانش را می‌جنبانید خشم منصور فرو می‌نشست تا اینکه منصور آن حضرت را نزدیک خود نشانید و از او خشنود گشت.[34]

منصور در سالی به حج آمد و به ربذه رسید و بر حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ خشم گرفت و ابراهیم بن جبله را گفت که: برو جعفر بن محمد را نزد من بیاور، ابراهیم گفت رفتم و حضرت را در مسجد ابوذر یافتم به آستین حضرت چسبیدم و گفتم بیا که خلیفه تو را می‌طلبد، حضرت فرمود که: انا لله و انا الیه راجعون، حضرت را به نزد منصور بردم در حالی که جزم داشتم که حکم به قتل او خواهد کرد، چون نزدیک‌ پرده اتاق منصور رسیدیم امام دعائی خواند و چون نگاه منصور به امام افتاد گفت: به خدا سوگند که تو را به قتل می‌رسانم. حضرت فرمود: دست از من بردار که از زمان مصاحبت من با تو چندانی نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، منصور چون این سخن را شنید حضرت را مرخص کرد و عیسی بن علی را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو از آن حضرت بپرس که مفارقت من از او به فوت من خواهد بود یا به فوت او؟ چون از حضرت پرسید فرمود که: به وفات من ، برگشت و به منصور نقل کرد و آن ملعون از این خبر شاد شد.[35]

نیز روایت کرده‌اند که روزی منصور در قصر حمرای خود نشست و در آن ایام حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ را از مدینه طلبیده بود و آن حضرت داخل شده بود، و در آن شب منصور، ربیع حاجب را طلبید و گفت: می‌خواهم جعفر بن محمد را در هر حالتی که بیابی بیاوری. ربیع نیز پسرش، محمد را فرستاد تا امام را فرستاد تا امام را بیاورد، وقتی که امام صادق ـ علیه السّلام ـ را به اندرون قصر بردند و نگاه منصور به آن حضرت افتاد از روی خشم گفت: ای جعفر تو ترک نمی‌کنی حسد خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعی می‌کنی در خرابی ملک ایشان فایده نمی‌بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند که اینها را که می‌گوئی هیچ یک را نکرده‌ام، منصور ساعتی سر در زیر افکند و در آن وقت بر بالشی تکیه داده بود، پس گفت: دروغ می‌گوئی، دست زیر مسند کرد و نامه‌های بسیاری بیرون آورد و به نزدیک آن حضرت انداخت و گفت: این نامه‌های تو است که به اهل خراسان نوشته‌ای که بیعت مرا بشکنند و با تو بیعت کنند.

حضرت فرمود: اینها افترا است و من اینها را ننوشته‌ام و چنین اراده‌ای نکرده‌ام و من در جوانی این عزمها نکرده‌ام، اکنون که ضعف پیری بر من مستولی شده، چگونه چنین اراده کنم، هر چند آن امام مظلوم این سخنان معذرت‌آمیز را می‌گفت طپش آن ملعون زیاده می‌شد و شمشیرش را کمی از غلاف بیرون کشید، پس شمشیر را غلاف کرد و گفت: شرم نداری که در این سن می‌خواهی فتنه برپا کنی؟ امام فرمود: نه، به خدا سوگند که این نامه‌ها را ننوشته‌ام، و خط و مهر من اینها نیست، دوباره منصور شمشیر را از غلاف کشید و امام عذر می‌آورد و او قبول نمی‌کرد، پس ساعتی سر به زیر افکند و بعد گفت: راست می‌گوئی و به ربیع گفت: غالیه مرا بیاور. و حضرت را نزدیک خود طلبید و بر مسند خود نشاند و از آن غالیه محاسن مبارک امام را خوشبو گردانید و به ربیع گفت: بهترین اسبان مرا حاضر کن و جعفر ـ علیه السّلام ـ را بر آن سوار کن و او را تا منزلش همراهی کن و مخیر کن حضرت را اینکه با ما باشد یا به مدینه برگردد.[36]

نیز نقل شده است که مردی از اهل مدینه نزد منصور دوانیقی رفت و گفت: جعفر بن محمد ـ علیه السّلام ـ ، مولای خود معلّی بن خنیس را فرستاده است که از شیعیان اموال و اسلحه بگیرد و اراده خروج دارد، منصور نیز حضرت را احضار کرد، وقتی که حضرت به نزد او رفت منصور حضرت را اکرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب نمود و گفت: شنیده‌ام که معلّی برای تو اسلحه جمع می‌کند، امام فرمود: این بر من افترا است، منصور حضرت را سوگند داد، منصور دستور داد آن کسی را که به امام افترا بسته بود حاضر کردند، و منصور از او پرسید، او گفت: بلی و آنچه در حق او گفته‌ام صحیح است، حضرت آن مرد را سوگند داد و بلافاصله بعد از سوگند خوردن مرد، منصور از مشاهده این حال بر خود لرزید و خایف گردید و گفت: دیگر سخن کسی را در حق تو قبول نخواهم کرد.[37]

از محمد بن عبد الله اسکندری نقل کرده‌اند که گفت: من از جمله ندیمان منصور دوانیقی بودم، روزی به نزد او رفتم، او را بسیار غمگین یافتم، علت را پرسیدم، گفتم: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاک کردم و بزرگ ایشان جعفر بن محمد مانده است امروز نیز او را خواهم کشت، پس جلّادی را طلبید و گفت: چون امام صادق ـ علیه السّلام ـ را طلب نمایم و مشغول سخن گردانم و کلاه خود را از سرم بردارم او را گردن بزن، در همان ساعت حضرت را طلبید، چون حضرت داخل قصر منصور شد، دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که در میان دریا مضطرب باشد دیدم که منصور با سر و پای برهنه به استقبال امام دوید و بندهای بدنش می‌لرزید و ساعتی سرخ و ساعتی زرد می‌شد و آن حضرت را اکرام بسیار می‌کرد و روی تخت خود نشانید و گفت: یابن رسول الله به چه سبب در این وقت تشریف آوردی؟

حضرت فرمود که: برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمده‌ام، گفت: شما را من نطلبیدم، حتماً اشتباهی شده است، حال هر حاجت که داری بخواه، حضرت فرمود: حاجت من آن است که مرا بی ضرورت طلب ننمائی، گفت: چنین باشد.[38]

در دوران حکومت بنی عباس بیشترین برخورد حضرت با منصور دوانیقی بود که خیلی اهتمام می‌کرد امام را بکشد هر موقع که به دنبال امام می‌فرستاد تا حضرت را به شهادت برساند وقتی نگاهش به امام می‌افتاد از کشتنش منصرف می‌شد و حضرت را مورد لطف و تکریم قرار می‌داد.
 

دامنه علم وکرامات امام صادق ـ علیه السّلام

دامنه ی علوم امام بسط شده ومتصل به علم الهی است ؛امام میراث همه ی پیامبران را که علم وحیانی است در دست دارد وهرچه عمل کند وبگوید وتدریس کند از این منبع لایزال است .

1. ابوبصیر گوید وارد مدینه شدم و همان وقت کنیزکی همراه من بود کامی از او گرفتم. خواستم به حمام بروم دیدم اصحاب ما که شیعیان حضرت صادق بودند بدیدن آن حضرت متوجه‏‎اند. من ترسیدم هرگاه به حمام بروم و بر‎گردم ممکن است از زیارت آن جناب و تشریف به خدمتش محروم بمانم. به همین مناسبت از رفتن به حمام منصرف شده و همراه آنان وارد منزل حضرت صادق شدم چون برابر آن جناب رسیدم به من توجهی کرده فرمود: ای ابوبصیر مگر نمی‎دانی آدم جنب حق ندارد به حال جنابت به خانه انبیاء و فرزندان آنان وارد شود.

من از این فرموده شرمنده شده عرض کردم چنان است که می‎فرمائید لیکن هنگامی که می‎خواستم به حمام بروم یاران خود را در راه ملاقات کردم که آهنگ حضور حضرت شما را دارند ترسیدم هرگاه به حمام و مراجعت کنم از زیارت شما محروم شوم و اکنون متعهد می‎شوم بار دیگر با این حال حضور حضرتت شرفیاب نشوم و مرخص شدم.[39]
 
 علم امام بر اسرار
امام با توجه به مبانی علمی که در دست دارد به اسرار ورموز دلها وهستی آگاه است ؛ شیخ طوسی از داود بن کثیر رقّی روایت کرده که گفت نشسته بودم خدمت حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ که ناگاه ابتدا از پیش خود به من فرمود ای داود به تحقیق که عرضه شد بر من عمل‎های شما روز پنجشنبه پس دیدم در بین اعمال تو صله و احسان تو را به پسر عمّت فلان پس این مطلب مرا خشنود گردانید. همانا صلة تو مردم او را سبب شود که عمر او زود فانی واجل او منقطع شود.

داود گفت مرا پسر عمّی بود معاند و دشمن اهلبیت و مردی خبیث، خبر به من رسید که او و عیالاتش بد می‎گذرانند، پس برای نفقه او براتی نوشتم و نزد او فرستادم پیش از آن که بسوی مکّه توجه کنم چون به مدینه رسیدم خبر داد مرا بدین مطلب حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ [40]
 
3.زنده کردن:
مفضل بن عمر گفته در مکه همراه امام بودم با زنی مواجه شدیم که در مقابل او ماده گاو مرده‎ای بود و آن زن و بچه‎هایش می‎گریستند حضرت فرمود: چه شده آن زن گفت که من و کودکانم از این گاو امرار معاش می‎کردیم اما مرده و من متحّیر مانده‎ام که چه کنم؛ فرمود دوست می‎داری که حق تعالی او را زنده گرداند، گفت ای مرد ما تمسخر می‎کنی؟ فرمود: چنین نیست من قصد تمسخر نداشتم. پس دعائی خواند و پای مبارک خود را به گاو زد صیحه زد به او پس آن گاو مرده زنده شد و برخاست بشتاب، آن زن گفت به پروردگار کعبه این عیسی است. حضرت خود را در میان مردم داخل کرد که شناخته نشود.[41]
 
4. علم امام به زبان حیوانات
روایت است از صفوان بن یحیی از جابرکه گفت نزد حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ بودم پس بیرون شدیم با آن جناب که ناگاه دیدیم مردی بزغاله‎ای را خوابانیده که ذبح کند. آن بزغاله چون حضرت را دید صیحه کشید. حضرت فرمود به آن مرد که قیمت این بزغاله چیست؟ گفت: چهار درهم. حضرت از کیسة خود چهار درهم درآورد و به او داد و فرمود: بزغاله را رها کن برای خودش پس گذشتیم. ناگاه برخوردیم به شاهین که پرنده‎ای را تعقیب می‎کرد تا صید کند، آن پرنده صیحه کشید.

حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ اشاره کرد به عقاب با آستین خود. آن شاهین از صید پرنده دست برداشت. من گفتم: ما امری عجیب دیدیم از شما. فرمود: بلی همانا آن بزغاله که آن شخص او را خوابانیده بود ذبح کند چون نظرش بر من افتاد گفت: أستجیر باالله و بکم اهل البیت مما یراد منّی، طلب می‎کنم از خدا و شما اهلبیت که مرا رهایی دهید از کشتن. و درّاج نیز همین را گفت و اگر شیعیان استقامت داشتند هر آیینه می‎شنوانیدم به شما منطق‎طیر را.
 

شاگردان بزرگ حضرت امام صادق (ع)

امام صادق ـ علیه السّلام ـ شاگردان بسیاری تربیت نمودو علما و راویان زیادی از آن حضرت بهره برده اند تا آنجا که حدیث شناسان و رجال دانان، شاگردان و اصحاب آن بزرگوار را چهار هزار نفر ذکر کرده اند،[42] که به برخی از یاران و شاگردان بزرگ امام صادق ـ علیه السّلام ـ اشاره می شود:

یکی از شیوه های امام در راستای فرهنگبانی وفرهنگ سازی اسلامی تربیت شاگرد بود در علوم مختلف امام صادق در زمان خود بنیان دانشگاههای تخصصی را گذاشت ودر هرشته ی مورد نیاز جامعه اسلامی شاگردان ممتازی تربیت کرد در علم کلام وحکمت وفلسفه وعلوم قرآن و تفسیر وفقه وعلوم عقلی مانند شیمی وفیزیک وعلم طب انسان شناسی وبهداشت و....؛شاگردان برجسته ی امام در نقاط مختلف جهان اسلام چونان نوری بودند که فرهنگ اسلام از کردار وگفتار آنان می درخشید ومانع تحریفات و انحرافات بود.
 
شاگردان فقهی امام
1. ابان بن تغلب ابو سعید البکری الجریری،[43] وی حضور امام سجاد ـ علیه السّلام ـ و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ را درک کرده و از آنها نقل روایت نموده و نزد ایشان مورد وثوق و صاحب منزلت خاصی بوده است. امام باقر ـ علیه السّلام ـ به ابان فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوی و احکام الهی را بیان کن زیرا من دوست دارم در میان پیروان من کسانی مانند تو دیده شود.[44]

2. زرارة بن اعین شیبانی، که جمیع فضائل در او جمع بوده، وی قاری و فقیه و متکلم و شاعر و ادیب و در آنچه نقل می کرد راستگو بود[45] و روایات زیادی را از امام سجاد ـ علیه السّلام ـ و امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل کرده است.[46]

3. ثابت بن دینار ابوصفیه الأزدی ابو حمزه ثمالی، او محضر امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ و امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ را درک کرد و از این بزرگواران روایت نقل کرده و در نقل حدیث مورد اعتماد و ثقه است و امام صادق ـ علیه السّلام ـ در مورد او فرمود: ابوحمزه ثمالی در زمان خود، سلمان است.

4. برید بن معاویه عجلی کوفی، از اصحاب امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ و مورد وثوق و نزد ایشان دارای مقام خاصی بود و در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت.[47]
 
شاگردان متکلم امام
 1. محمد بن علی بن نعمان کوفی معروف به مومن طاق، دشمنان به او لقب شیطان الطاق دادند، و از امام زین العابدین و امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایات زیادی نقل کرده است، و دارای کتاب های متعدد از جمله؛ الامامة، کلامه علی الخوارج و کتاب مجالسة مع ابی حنفیه و المرجعه و... است.[48]

2. هشام ابن حکم کندی، که از امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام موسی کاظم ـ علیه السّلام ـ نقل حدیث کرد و مورد وثوق و دارای کتاب های متعدد از جمله؛ امامة، کتاب رد بر زنادقه و... است.[49]

3. عبدالله بن ابی یعفور عبدی کوفی، مورد وثوق و در میان اصحاب، صاحب عظمت و نزد امام صادق ـ علیه السّلام ـ اگرامی بود و در زمان حضرت از دنیا رفت.[50]
 
شاگردان علم حدیث
1. جابر بن یزید جعفی کوفی، وی محضر امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ را درک کرد و در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت و دارای کتاب های متعدد از جمله؛ کتاب نوادر، جمل، مقتل امیرالمومنین ـ علیه السّلام ـ ، و مقتل امام حسین ـ علیه السّلام ـ است.[51]

2. فضیل بن یسار بصری،[52] ثقه و از امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت نقل کرده و در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت.[53]

3. اسحاق بن عمار صیرفی کوفی، از اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام موسی کاظم ـ علیه السّلام ـ است، علمای رجال در حق او گفته اند: که او شیخ اصحاب ما و ثقه است.[54]

4. فیض ابن المختار کوفی، ثقه و از روات امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام موسی کاظم ـ علیه السّلام ـ است و صاحب کتاب می باشد.

پینوشت:
[1] . مفید، الارشاد، قم، مؤسسة آل البیت، چاپ اول، 1413، ج 2، ص 179.
[2] . منتهی الآمال؛ شیخ عباس قمی؛ انتشارات هجرت؛ ج 2؛ بهار 1376؛ ص 243.
[3] . همان، ص 244.
[4] . منتهی الآمال؛ شیخ عباس قمی پیشین؛ ص 245.
[5] . الارشاد؛ شیخ مفید؛ ص 526.
[6] . همان، ص 527.
[7] . جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، 1369، ص 748.
[8] . نویری، شهاب الدّین احمد، نهایة الارب، ترجمه محمود مهدوی، تهران، امیرکبیر، 1364، ج 6، ص 394.
[9] . همان، ص 402.
[10] . جرجی زیدان، پیشین، ص 696.
[11] . نویری، شهاب الدّین، پیشین، ص 332.
[12] . همان، ص333 ـ 335.
[13] . همان، ص380 ـ 400.
[14] . مسعودی، پیشین، ص 308.
[15] . نویری، شهاب الدّین، پیشین، ص406.
[16] . مشکور، محمّدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1372، ص 214.
[17] . شهرستانی، ملل و نحل، ترجمه افضل الدّین اصفهانی، تهران، 1321، ص 137 ـ 140.
[18] . ابو محمد ابن اعثم، الفتوح، بیروت، دار الکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1986، ج 4، ص 348.
[19] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1967، ج 4، ص 370.
[20] . جرجی زیدان، پیشین، ص 752.
[21] . طبری، تاریخ الرسل و الملوک، مصر، دار المعارف، 1960م، ج7، صص443 ـ 457.
[22] . الیعقوبی، احمد، تاریخ الیعقوبی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1892م، ج2، ص302.
[23] . طبری، پیشین، ص 495.
[24] . همان، ص 424.
[25] . جرجی زیدان، پیشین، ص 754.
[26] . طبری، پیشین، ص 446.
[27] . طقوش، محمّدسهیل، دولت عباسیان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 65.
[28] . جرجی زیدان، پیشین، ص 840.
[29] . مسعودی، التنبیه و الاشراف، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365، ص 303.
[30] . مهدی پیشوایی، سیرة پیشوایان، چاپ چهارم، قم، مؤسسة تحقیقاتی امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، 1375 ش، ص 353.
[31] . علامه محمد باقر مجلسی، جلاء العیون، چاپ دهم، قم، انتشارات سرور، تحقیق: علی امامیان، 1383، ص 872.
[32] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، چاپ اول، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ج 1، ص 273؛ و ابن شهر آشوب، مناقب، تحقیق: یوسف بقاعی، طبعة الثانیه، بیروت، دار الاضواء، 1991 ق، ج 4، ص 252.
[33] . شیخ مفید، الارشاد، ترجمة: رسولی محلاتی، چاپ ششم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1383، ج 2، ص 258؛ و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 253.
[34] . شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 259.
[35] . سید بن طاووس، مهج الدعوات، چاپ دوم، منشورات دار الذخائر، 1411 هـ، ص 186؛ و علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، الطبعة الثالثه، بیروت، لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1403 هـ، ج 47، ص 192، و علامه اربلی، کشف الغمه، دار الاضواء، بیروت، لبنان، ج 2، ص 421، با اندکی اختلاف.
[36] . سید بن طاووس، پیشین، ص 192، و علامه محمد باقر مجلسی، جلاء العیون، پیشین، ص 874.
[37] . سید بن طاووس، پیشین، ص 198، و علامه محمد باقر مجلسی، جلاء العیون، پیشین، ص 879.
[38] . سید بن طاووس، پیشین، ص 201، و علامه محمد باقر مجلسی، جلاء العیون، پیشین، ص 880.
[39] . شیخ مفیدپشین، ص 531.
[40] . شیخ عباس قمی، پیشین ص 264.
[41] . شیخ عباس قمی؛ پیشین ص 272.
[42] . شیخ مفید، الارشاد، ترجمه: رسولی محلاتی، چاپ ششم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1383 ش، ج 2، ص 253.
[43] . شیخ طوسی، رجال طوسی، طبعة الاولی، نجف اشرف، منشورات المطبعة الحیدریه 1381 ق، ص 151.
[44] . شیخ طوسی، فهرست، طبیعة الثانیه، منشورات المطبعة الحیدریه، نجف، 1380 ه-، ص 41؛ و احمد بن العباس نجاشی، کتاب الرجال، منشورات مرکز نشر کتاب، ص 7 و 8.
[45] . احمد بن العباس نجاشی، همان، ص 132؛ و علامه حلی، رجال، طبعة الثانیه، منشورات مطبة الحیدریه، نجف، 1381، ص 76.
[46] . شیخ طوسی، فهرست، پیشین، ص 100.
[47] . احمد بن العباس نجاشی، پیشین، صص 89 و 87؛ و علامه حائری، جامع الرواة، چاپ رنگین، 1331 ه- ، ج 1، صص 134 و 117.
[48] . احمد بن العباس نجاشی، پیشین، ص 249؛ و شیخ طوسی، فهرست، پیشین، ص 157.
[49] . احمد بن العباس نجاشی، پیشین، ص 338؛ و علامه حائری، پیشین، ج 2، ص 313.
[50] . احمد بن العباس نجاشی، پیشین، ص 100، و شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی، التحقیق: میرداماد، محمد باقر مجلسی، مؤسسة آل البیت، ج 2، ص 518.
[51] . احمد بن العباس نجاشی، پشین، ص 99؛ و علامه حائری، جامع الرواة، پیشین، ج 1، ص 134.
[52] . شیخ طوسی، رجال، پیشین، ص 271.
[53] . احمد بن العباس نجاشی، پیشین، ص 238.
[54] . شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ج 2، ص 705؛ و احمد بن العباس نجاشی، پیشین، ص 55.


منبع: مرکز مطالعات شیعه