گفتگو با آیت الله علی اصغر مروارید

 جناب آقای مروارید لطفا خلاصه ای از آشنایی تان با آیت الله سید مصطفی بیان فرمایید.
 
در مشهد بعد از قضایای شهریور ۱۳۲۰ که رضاشاه ساقط شد و حمله روس ها اتفاق افتاد، یکی دو سال بعد از آن به تحصیلات قدیمه روی آوردم. اولین دیداری که با سید مصطفی خمینی داشتیم در مدرسه خیرات خان مشهد بود که الآن هم تقریبا به همان وضع نگهداشته شده. در آنجا با پسران مرحوم میرزا مهدی اصفهانی که از شخصیت های بزرگ زمان خود و بسیار قابل احترام بود هم حجره بودیم. حاج آقا مصطفی اولین بار به آن مدرسه آمده بود.
 
طبیعتا ایشان برای زیارت می آمد. شاید هم بعنوان دیدار، الآن دقیق نمیدانم این اتفاق بین سالهای ۱۳۲۳- ۱۳۲۲ افتاد. یادم می آید که از آن ابتدا حاج آقا مصطفی حالت واقعا نبوغ جوانانه داشت. حالت های خیلی جالبی داشت. بهترین خاطره آن روزها برای من این بود که با ایشان رفیق شدم؛ بعد از آن به دفعات که ایشان به مشهد می آمدند، همدیگر را می دیدیم. خیلی با نشاط و سر حال بود و با دوستان رابطه بسیار خوبی داشت. از یاد نمی برم آقای نظام قمشه ای یعنی پسر آقای الهی قمشه ای که معروف است و کتاب دیوانی دارد و بسیار هم اهل عرفان بود، ته صدای خوبی داشت و خوب می خواند. آقا مصطفی با آقای نظام پسر آقای الهی قمشه ای خیلی رفیق بود. در مشهد و در سفرهای بعد در مسجد گوهر شاد آقا نظام دعای کمیل را با صوت می خواند و آقا مصطفی هم می نشست و گوش می داد و با ایشان را همراهی می کرد. در حالات زیارت هم آقا مصطفی حالات خوشی داشت. در گعده ها و نشست ها فوق العاده بود. در حالت توجه و دعا واقعا به ایشان غبطه می خوردم. خاطره دیگری منزل حاج اشرف کاشانی که آن موقع از منبری‌های معروف بود دارم. ایشان خیلی با انقلاب کاری نداشت. قبل شروع نهضت در سالهای 26 یا ۲۷ بود که ارتباط خوبی با حاج آقا مصطفی داشت می گفت: یک شب من بیدار شدم دیدم آقا مصطفی جلوی آینه ایستاده و خطاب به خودش می گوید: مصطفی عالمی است، قیامتی است مواظب باش! البته او تعبیراتی می کرد که گفتنی نیست مثلا او به خودش می گفت فلان فلان شده مواظب باش، قیامتی هست و ... در عین حال خیلی با نشاط بود. به نظرم این را از خودش شنیدم که می گفت یکبار رفتیم در حرم حضرت معصومه. رفتیم روی گلدسته و نشستم دور گلدسته و پاهایم را آویزان کردم. تصادفأ خانم و آقای خمینی هم آنجا را می دیدند خانم گفتند که مبینی آن بچه را؟ آقا فرموده بودند بله او مصطفی است! خیلی عجیب است که آن ارتفاع گلدسته را بتواند بالا برود و ... خیلی حالات جالبی داشت.
 
ما با هم خیلی رفیق بودیم. یک سفر به همدان رفتیم. احتمال میدهم در آن سفر آقای خمینی هم حضور داشتند؛ آخوند ملا علی که از علمای فاضل بود هم با ما بودند. با آقا مصطفی تصمیم گرفتیم به استخری که در همدان هست و برق آن شهر هم از آنجا تولید می شود و یک جای تفریحی قشنگی است، برویم. درشکهای اجاره کردیم و داشتیم میرفتیم. وسط راه آقا مصطفی گفت که بچه ها آرام آرام از درشکه پیاده شوید طوری که درشکه چی نفهمد. بگذارید تا آن بالا برود و ببیند که ما نیستیم! همینگونه هم شد ما یکی یکی پیاده شدیم. درشکه چی هم رفت و رفت و به بالا رسید. وقتی به درشکه نگاه کرد دید هیچکس نیست.
 
این همه زحمت کشید... اما اخلاق آقا مصطفی این بود که بعد می رفت درشکه چی را می دید و قیمتی هم که طی کرده بود را پرداخت می کرد. چیزی هم علاوه بر آن به او می داد که راضی باشد. اغلب کارهایش با حال و با صفا بود. در قم هم کوه خضری است. که افراد برای تفریح و استراحت به آنجا می روند؛ ما بعضی شبهای تعطیل به آنجا می رفتیم. خیلی خوش مشرب بود. حالات عبادات و تهجدش نمونه بود.
 
با ایشان در زندان قزل قلعه با هم بودیم. قبل از تبعید امام به ترکیه یک بار هم ایشان را دستگیر کردند و به باغ روغنی منتقل کردند. روز عید بود. خدا رحمت کند آقای مهدی عراقی را که از شخصیت های انقلابی عجیبی بود، افراد را به مسجد جامع تهران دعوت می کرد که به نوبت های مختلف سخنرانی می کردند؛ آقا مصطفی را دستگیر کردند. بعد از آن هم مرا گرفتند که به نظرم برای منبرهای مسجدجامع تهران بود. وقتی رفتیم زندان آقا مصطفی نزدیک بند فروهر بود. فروهر هم از رفقای عجیب ما بود که خیلی دوستش داشتم. چهلمی که برای شهدا در مسجد جامع گرفته بودند، گونه ای شد که جمعیت بسیار زیادی آمده بودند و اغلب احتمال می دادند که زد و خوردی صورت بگیرد. آقای عبایی قرار بود به منبر برود. من دم در بودم. فروهر هم در مجلس نشسته بود. بنده خدایی عمدا یا غیر عمد کرکره مغازه اش را که نزدیک مسجد جامع بود بطور عجیبی با سرو صدای خاص بالا کشید. طوری که صدای مسلسل را در آورد. خدا شاهد است اغلب خیال کرده بودند که مسلسل کشید شده است. بلند شدند و پا به فرار گذاشتند. آقای عبایی عمامه اش را برداشت و از منبر پایین آمد و قاطی جمعیت شد. رفتم بالای منبر گفتم آقایان آرام باشید. آقای داریوش فروهر با آن قد بلندش آمد کنار منبر ایستاد با دست اشاره کرد که بابا اتفاقی نیافتاد.
 
خاطره‌ای که فراموش نمی کنم. یکی از آقایان تعریف می کرد که: به خدا قسم فلانی را (منظور یکی از علمای معروف که بعدها به جای خیلی مهمی هم رسید ) را دم نوروزخان دیدم ( که فاصله اش با مسجد جامع زیاد است) که پا برهنه به حالت دو در حال فرار بود. خلاصه مجلس، با آرامشی که من و آقای فروهر به آن دادیم به حالت طبیعی برگشت. در همان جریانات آقای فروهر را گرفتند و در زندان با آقا مصطفی نزدیک هم بودند. آقای محمد منتظری هم آنجا بود.
 
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390