تحقیقی مختصردرمورد رقیه(س) دختر امام حسین(ع)
مهم ترین بحث درباره حضرت رقیّه (س) این است که آیا اصلاً چنین دخترى وجود داشته؟ و آیا امام حسین (ع) فرزند دخترى سه یا چهارساله به این نام داشته است؟ در این مقاله قصد داریم به بررسی این موضوع بپردازیم همراه ما باشید.
وجود رقیّه در هاله اى از ابهام
پاسخ به این پرسش، آسان نیست. از یک سو وجود قبرى در شام به این نام و پذیرش وجود این دختر در جامعه شیعى، آ ن هم به صورت مسلم و انکارناپذیر و نقل دهها داستان درباره کرامت او و حتى بعضى غلوّها و تندرویها از ناحیه برخى مدّاحان درباره سرگذشت او، مسئله را آن چنان مسلم و حتمى جلوه داده است که کسى به راحتى جرئت نمى کند این پرسش را مطرح کند؛ چرا که امکان متهم شدنش از ناحیه اذهان جامعه شیعى به شدّت وجود دارد.از سوى دیگر، کمبود منابع تاریخى دسته اوّل و قدیمى در این باره به این پرسش دامن مى زند که آیا به واقع، چنین دخترى وجود داشته است؟ ممکن است حتّى برخى افراد مغرض به دلیل اثر سازنده و جانسوزى که زیارت و مصائب این سه ساله بر روح مردم دارد به این پرسش دامن بزنند و وجود او را در هاله اى از ابهام ببرند.
آنچه اکنون در پى آن هستیم، بررسى این قصّه تاریخی است، به دور از افراط و تفریطها و براساس آنچه از منابع گذشته و حال در دست ما وجود دارد.
تعداد دختران امام حسین (ع) و منابع تاریخى
مورخان و مقتل نویسان در بیان فرزندان حضرت ابا عبد اللّه (ع) هنگامى که به دختران او رسیده اند، به ذکر دو دختر به نامهاى «فاطمه» و «سکینه» بسنده کرده اند. (1)برخى نام «زینب» را نیز بدانها افزوده اند. (2) و البته در منابع متأخران، گاه تا هشت دختر براى آن حضرت نام برده اند که عبارت اند از: فاطمه کبرى، فاطمه صغرى، زبیده، زینب، سکینه، امّ کلثوم، صفیه و دخترى که در خرابه وفات کرده است که بعضى نامش را زبیده و بعضى رقیه گفته اند. (3) امّا در هیچ یک از منابع تاریخى اوّلیه، نامى از دختر خردسالى سه یا چهار ساله براى امام حسین (ع) که اسم آن رقیه یا فاطمه صغرى و یا با نامى دیگر، دیده نشده است و نیز اینکه هنگام اقامت کاروان اسیران در شام، چنین دخترى با آن صحنه غمناک و شهادت اسفناک مشاهده نشده است. آرى، در برخى کتابهاى متأخر، شرح حالِ این دختر آمده است که به زودى بدان اشاره مى شود.
اکنون این پرسش مطرح مى شود که چرا از چنین دخترى با آن سرنوشت غمبار، در کتابهاى تاریخى اوّلیه، سخنى به میان نیامده است و این جریان را ثبت نکرده اند. در جواب باید گفت که شیعیان در طول تاریخ بر اثر حکومت حاکمان جور، یا فرصت و مجال ثبت حوادث تاریخى را پیدا نکرده اند و یا در صورت ثبت، ستمگران آثار علمى و تاریخى شان را سوزانده اند و از بین برده اند؛ مانند کتاب سوزى مشهور محمود غزنوى در رى در سال 423 ق، کشتار و کتاب سوزى طغرل در بغداد در عصر شیخ طوسى، داستان حسنک وزیر و آوارگى فردوسى، کشتارها و کتاب سوزیهای «جزّار» حاکم مشهور عثمانى در شامات، در جنوب لبنان و... .»(4)
از اینرو ممکن است این جریان در کتب تاریخى گذشته بوده؛ ولى سپس از بین رفته باشد. شاهد این ادّعا از بین رفتن کتاب پرارج «الحاویه فی مثالب معاویه»، تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى از علماى اهل سنّت است. کامل بهائى، اصل قصّه رقیّه را از آن نقل کرده است. (5) به این سبب است که در مسائل فقهى، گاهی منبع و مدرک یک حکم از بین رفته است. فقها، شیاع یک حکم را بین شیعه در صورت اتصال به دوران معصوم، معتبر مى دانند.
شواهدى بر وجود رقیّه
با اینکه در تواریخ رسمى قرون اوّلیه، سرگذشت رقیّه نیامده است؛ ولى با این حال برخى روایات و منابع به اسم او اشاره کرده اند که به نمونه هایى اشاره مى شود:1. محدّث و مورّخ جلیل القدر، مرحوم سید بن طاووس (متوفاى 664 ق) مى نویسد: «حضرت سید الشهداء، زمانى که اشعار معروف «یا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ...» را ایراد فرمود، زینب (س) و اهل حرم، فریاد به گریه بلند کردند.
حضرت آنان را امر به صبر کرد؛ آن گاه فرمود: «یا اُخْتاهُ یا اُمَّ کُلْثُوم، وَاَنْتِ یا زَیْنَبُ وَاَنْتِ یا رُقَیَّةُ وَاَنْتِ یا فاطِمَةُ، وَاَنْتِ یا رُبابُ، اُنْظُرْنَ اِذا اَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقَقْنَ عَلَىَّ جَیْباً وَلا تَخْمَشْنَ عَلَىَّ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ عَلَىَّ هَجْراً؛(6) خواهرم امّ کلثوم و تو اى زینب و تو اى رقیه و تو اى فاطمه و تو اى رباب دقّت کنید زمانى که من به قتل رسیدم، [در مرگم] گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و کلامى ناروا بر زبان نرانید.»
طبق این سخنان، نام رقیه به زبان امام حسین (ع) جارى شده است. پس باید یکى از بستگان نزدیک حضرت باشد و از آنجا که بین خواهران و یا همسران، شخصى با این نام نداشته ایم به احتمال، دختر حضرت، مقصود است.
2. امام حسین (ع) پس از شهادت على اصغر به ظاهر به عنوان خداحافظى به خیمه آمد؛ آن گاه فریاد برآورد: «یا اُمَّ کُلْثُومَ، وَ یا سَکِینَةُ وَیا رُقَیَّةُ وَ یا عَاتِکَةُ وَ یا زَیْنَبُ یا اَهْلَ بَیْتِى عَلَیْکُنَّ مِنِّى السَّلامُ؛(7)اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیه! اى عاتکه! اى زینب! اى اهل بیت من! خداحافظ!»
اینجا هم از رقیّه در ردیف خواهران و دختران نام برده شده است.
3. آورده اند که امام حسین (ع) در آخرین لحظات حیات خویش، هنگام مواجهه با شِمرْ چنین فرمود: «اَلا یا زَیْنَبُ یا سَکِینَةُ! اَیا وُلْدِى! مَنْ ذا یَکُونُ لَکُمْ بَعْدِى؛ اَلا یا رُقَیَةُ! یا اُمَّ کُلْثُومَ! اَنْتُمْ وَدِیعَةُ رَبِّى، الْیَوْمَ قَدْ قَرُبُ الْوَعْدُ؛(8) اى زینب! اى سکینه! اى فرزندان من! چه کسى بعد از من براى شما [و سرپرست شما ]خواهد بود؟ اى رقیه! اى امّ کلثوم! شما امانت پروردگار من هستید. امروز وعده [شهادت ] نزدیک است.»
اینجا هم در ردیف خواهران و دختران اسم او وجود دارد؛ به ویژه کلمه ودیعه مى رساند که در این مجموعه نزدیکانى بوده اند که حضرت در قبال آنها مسئولیّت دارد و به عنوان امانت الهى براى حضرت مطرح بوده اند.
4. در برخى روایات آمده است که حضرت سکینه در روز عاشورا به خواهر سه ساله اش که به احتمال قوى همان رقیّه باشد، گفت: «بیا دامن بابا را بگیریم و مانع رفتن و کشته شدنش شویم.» امام حسین (ع) با شنیدن این سخن، بسیار اشک ریخت و آن گاه رقیّه صدا زد: «بابا! مانعت نمى شوم. صبر کن تا تو را ببینم.» آن حضرت، او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در این هنگام، آن نازدانه ندا داد: «اَلْعَطَشُ اَلْعَطَشُ فَاِنَّ الظَّمأَ قَدْ اَحْرَقَنِى؛ [بابا] تشنه ام، تشنه ام، شدّت تشنگى، [جگر] مرا آتش زده است.» امام حسین (ع) به وى فرمود: «کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم.» آن گاه امام حسین (ع) برخاست تا به سوى میدان برود. باز هم او، دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «یا اَبَةُ اَیْنَ تَمْضِى عَنَّا؟؛ باباجان چرا از پیش ما مى روى؟»
امام یک بار دیگر آن دردانه را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پُرخون از او جدا شد. (9)
شبیه این قصه با تفاوتهایى از هلال و دیگران نقل شده است که در آینده به آنها اشاره مى شود. احتمال دارد که تعدد این داستانها به سبب وداعهاى متعدد حضرت باشد و احتمال مى رود که یک قصه با بیانهاى مختلفى نقل شده است که ما به اهمّ آن نقلها اشاره مى کنیم.
5. هنگامى که زینب (س) در کوفه با سر بریده ابا عبد اللّه (ع) مواجه شد، اشعارى سرود که در ضمن آن آمده است: «یا اَخِى فاطِمُ الصَّغِیرَةُ کَلِّمْهَا فَقَد کادَ قَلْبُها اَنْ یَذُوبا؛(10) اى برادرم! با فاطمه کوچک سخن بگو که نزدیک است قلبش ذوب شود [و تهى شود].»
فاطمۀ صغیره در ذهن متأخران و متقدمان بر رقیّه اطلاق مى شده است. با توجه به اینکه فاطمه، دختر بزرگ امام حسین (ع) بوده و به عقد حسن مثنى در آمده است، نمى تواند این فاطمه، همان فاطمه باشد. پس باید دختر دیگرى براى ابا عبد اللّه (ع) باشد که به سر باب؎یْفُ فَتى ابن عُمَیرة عَبْدٌ لِعَبْدٍ عَبِید حِیدَر قَنْبَرُ... (12)در اشعار فوق دو بار به نام رقیّه اشاره شده است.
هلال بن نافع مى گوید که در میان دو صف لشکر (دشمن) ایستاده بودم. کودکى از حرم امام حسین (ع) بیرون آمد. امام به سوى میدان مى آمد که کودک با گامهاى لرزان، دوان دوان خود را به امام رسانید و دامن آن حضرت را گرفت و گفت: «یا اَبَة! اُنْظُرْ اِلَىَّ فَاِنِّى عَطْشانٌ؛ اى پدر! به من بنگر و ببین من تشنه ام.»
(11) که در دوران امام صادق (ع) مى زیسته است، در ضمن این قصیده آشکارا دوبار، نام رقیّه را آورده است:
وَسکیْنَةُ عَنْها السَّکِینَةُ فارَقَتْ
لَمَّا اَبتَدَیتَ بِفُرقَةِ وَتَغَیُّرِ
وَرُقَیَّةُ رَقَّ الْحَسُودُ لِضَعْفِها
وَغدا لِیُعْذِرَهَا الَّذِى لَمْ یَعْذَرُ
وَلِاُمِّ کُلْثُومَ یَجِدْ جَدِیدها
لثم عقیبٍ دَمُوعُها لَمْ یکرر
لَمْ اَنْسِها وَسَکِینَة وَرُقَیَّةَ
یَبْکِینَهُ بَتَحسُّرٍ وَتَزَفُّرٍ
یَدْعُونَ اُمَّهُم البتولة فاطماً
دعوى الحزین الواله المُتَحیِّرُ
یا اُمَّنا هَذا الْحُسَیْنُ مَجدلاً
مُلْقى عَفیراً مَثْلُ بَدر فرهر...
7. هلال بن نافع مى گوید که در میان دو صف لشکر (دشمن) ایستاده بودم. کودکى از حرم امام حسین (ع) بیرون آمد. امام به سوى میدان مى آمد که کودک با گامهاى لرزان، دوان دوان خود را به امام رسانید و دامن آن حضرت را گرفت و گفت: «یا اَبَة! اُنْظُرْ اِلَىَّ فَاِنِّى عَطْشانٌ؛ اى پدر! به من بنگر و ببین من تشنه ام.»لَمَّا اَبتَدَیتَ بِفُرقَةِ وَتَغَیُّرِ
وَرُقَیَّةُ رَقَّ الْحَسُودُ لِضَعْفِها
وَغدا لِیُعْذِرَهَا الَّذِى لَمْ یَعْذَرُ
وَلِاُمِّ کُلْثُومَ یَجِدْ جَدِیدها
لثم عقیبٍ دَمُوعُها لَمْ یکرر
لَمْ اَنْسِها وَسَکِینَة وَرُقَیَّةَ
یَبْکِینَهُ بَتَحسُّرٍ وَتَزَفُّرٍ
یَدْعُونَ اُمَّهُم البتولة فاطماً
دعوى الحزین الواله المُتَحیِّرُ
یا اُمَّنا هَذا الْحُسَیْنُ مَجدلاً
مُلْقى عَفیراً مَثْلُ بَدر فرهر...
این تقاضا آن چنان جانسوز بود که اشک از دیدگان امام حسین (ع) جارى ساخت و فرمود: «بُنَیَّةُ اَللَّهُ یُسْقِیکَ فَاِنَّهُ وَکِیلِى؛ دخترم [مى دانم تشنه اى ]خداوند تو را سیراب کند که او وکیل [و پناهگاه] من است.» هلال گفت: «پرسیدم این دختر چه کسى بود و با امام حسین (ع) چه نسبتى داشت؟» گفتند: «او رقیّه دختر سه ساله امام حسین (ع) بود.» (13)
در قصّۀ کربلا داستان به این صورت آمده است که چون حضرت خواست به میدان برود، التفاتی به سوی دخترش کرد. او از زنان جدا شده بود و در گوشهای میگریست و ندبه میکرد. امام نزد او آمد و وی را تسلّی داد و این زبانحال اوست:
هَذَا الْوَدَاعُ عَزیزَتِی وَ الْمَلْتَقَی
یَوْمَ الْقِیَامَۀِ عِنْدَ حَوْضِ الْکَوْثَرِ
ای عزیز من! این آخرین وداع است و ملاقات روز قیامت نزد حوض کوثر خواهد بود.یَوْمَ الْقِیَامَۀِ عِنْدَ حَوْضِ الْکَوْثَرِ
فَدَعَی الْبُکَاءَ وَ لِلْاَسَارِ تَهَیِّیِء
وَاسْتَشْعِرِی الصَّبْرَ الْجَمِیلَ وَ بَادِرِی
گریه را رها کن، برای اسارت مهیّا باش و بردباری نیکو را شعار خود قرار بده:وَاسْتَشْعِرِی الصَّبْرَ الْجَمِیلَ وَ بَادِرِی
وَ اِذَا رَاَیْتَنِی عَلَی وَجْهِ الثَّرَی
دامِی الْوَریدِ مُبَضَّعاً فَتَصَبِّرِی
و چون پیکر قطعهقطعۀ من را روی خاک مشاهده کردی، در حالی که از رگهایم خون جاری است، شکیبایی کن.دامِی الْوَریدِ مُبَضَّعاً فَتَصَبِّرِی
در پاورقى، صفحه ص 518، اضافه کرده است که در لحظه وداع، دخترکى از آن حضرت، آب مطالبه کرد. حضرت به او فرمود که به نزد تو باز خواهم گشت و شاید مراد از بازگشت، سر مقدس آن حضرت بوده است. [که نزد رقیه بازگشت ]؛ واللّه العالم. (14)
8. عصر عاشورا که دشمنان براى غارت به خیمه ها ریختند، آنجا در مجموع 23 کودک از اهل بیت علیهم السلام را یافتند. به عمر سعد گزارش دادند که این 23 کودک بر اثر شدّت تشنگى در خطر مرگ هستند. وى اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى نوبت به حضرت رقیّه رسید، آن حضرت، ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حرکت کرد.
یکى از سپاهیان دشمن پرسید: «کجا مى روى؟» حضرت رقیه فرمود: «بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.» او گفت: «آب را خودت بنوش که پدرت را با لب تشنه شهید کردند.» حضرت رقیه گریه کنان گفت: «پس من هم آب نمى آشامم.» (15)
البته این نقل سازگارى ندارد با آنچه که در رابطه با قصّه خرابه آمده است که حضرت رقیّه، سراغ بابا را مى گرفت وگویا از شهادت او اطلاع نداشت؛ ولى به این مقدار مى تواند مؤیّد باشد که دخترى به این نام، از دختران امام حسین (ع) بوده است. همچنین نقل شده است که رقیّه لحظه نماز ظهر، سجّاده بابا را پهن کرد و منتظر آمدن او بود که نماز گزارد. (16)
همچنین نقل شده است که این نازدانه در شب شام غریبان، کنار جَسَد بابا بوده است. (17) این مطلب، ناسازگار است با آنچه در کتب معتبر تاریخى قرن هفتم به بعد آمده است، یعنى اینکه بانوان، مرگ و شهادت پدران را از کودکان پنهان مى کردند و گویا شخص رقیه از شهادت بابا خبر نداشته است.
رقیه در کتب تاریخى قرن هفتم به بعد
1. قدیمى ترین موّرخى که درباره این کودک به عنوان دختر امام حسین (ع) و قصّه او در شام سخن گفته است، مورّخ خبیر عماد الدین حسن بن علی بن محمّد طبرى، معاصر خواجه نصیر الدین طوسى در کتاب «کامل بهائى» است. (18)او مى نویسد: «زنان خاندان نبوّت، در حال اسیرى، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است و بازمى آید؛ تا اینکه ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى چهارساله بود. شبى از خواب بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را در خواب دیدم که سخت پریشان بود.» زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و صداى زارى از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال [و بى درنگ] گفت: «بروند سر پدر[ش ] را بیاورند و در کنار او نهند.» سپس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم کرد.» (19)
2. مرحوم شیخ عباس قمى نیز عین نقل طبرى را در منتهى الآمال(20) آورده و بیان کرده است که رقیه دختر امام حسین (ع) در کنار سر بریده بابا جان داد.
به قربان سرت بابا بگردد دختر بابا
کدامین دست کین آخر بریده حنجرت بابا
تو را اى لاله زهرا، که از شاخه جدا کرده
مرا چون بلبل شیدا به داغت مبتلا کرده
الهى بشکند دستى که رگهاى تو ببریده
نداده گوئیا آبت که لبهاى تو خشکیده
3. در چند کتاب دیگر که به اسامى آنها اشاره مى شود، به صورت مفصل مطرح شده است که حسین، دختر خردسالى به نام رقیه داشت که چهار سال از عمر مبارکش مى گذشت. شبى از خواب بیدار شد، در حالى که سخت پریشان به نظر مى رسید و جویاى پدر شد و پرسید: «پدرم کجاست که من هم اکنون او را [در خواب ] دیدم. سرانجام، سر بریده پدر را براى او آوردند. او با دیدن سر بریده، ناله و گریه سر داد؛ آن گاه لب کوچک خود را بر لبهاى پدر نهاد و گریه شدیدى کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، به هوش نیامد، و این عزیز حسین (ع) در شام به شهادت رسید. (21)کدامین دست کین آخر بریده حنجرت بابا
تو را اى لاله زهرا، که از شاخه جدا کرده
مرا چون بلبل شیدا به داغت مبتلا کرده
الهى بشکند دستى که رگهاى تو ببریده
نداده گوئیا آبت که لبهاى تو خشکیده
4. محمّد حسن قزوینى به نقل از بعضى آثار اصحاب نقل کرده است که نام یکى از دختران امام حسین (ع) فاطمه صغرى بوده است(22) که همان رقیه باشد.
5. علّامه حائرى مى نویسد که بعضى مانند محمّد بن طلحه شافعى و دیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مى نویسند: «امام حسین (ع) داراى ده فرزند، [یعنى ] شش پسر و چهار دختر بوده است.» سپس مى نویسد: «دختران او عبارت اند از: سکینه، فاطمه صغرى، فاطمه کبرى و رقیه علیهنّ السّلام.» و در ادامه مى گوید: «رقیّه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد.» (23)
6. مرحوم آیت اللّه حاج میرزا حبیب اللّه کاشانى از فقهاى گرانقدر اسلام، یکى از دختران امام حسین (ع) را رقیه دانسته و در منتخب التواریخ نیز چنین آمده است: آن دخترى که در خرابه شام از دنیا رحلت فرمود و شاید اسم شریفش رقیّه بود، از صبایاى(24) حضرت ابا عبد اللّه (ع) بوده است؛ چون مزارى موجود در خرابه شام، منسوب به این مخدّره و معروف است به مزار رقیه. (25)
7. عبد الوهّاب بن احمد شافعى مصرى، مشهور به شعرانى (متوفاى سال 937 ق) در کتاب المنن، باب دهم مى نویسد: «نزدیک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدى وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه دختر امام حسین (ع) معروف است. بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است: «هَذا الْبَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النَّبِی (ص) وَبِنْتِ الْحُسَیْنِ الشَهِیدِ رُقَیَّةِ؛ این خانه، مکانى است که به ورود آل پیامبر و دختر امام حسین (ع) [حضرت] رقیّه شرافت یافته است.» (26)
8. ریاحین الشریعه نیز تحت عنوان «بانوان دشت کربلا» رقیه را یکى از دختران امام حسین (ع) دانسته است. (27)
همچنین در اخبار الطوال دینورى، صفحه 262، ابصار العین فی انصار الحسین، صفحه 368، کشف الغمّه، جلد 2، صفحه 216، علائم، جلد امام حسین، صفحه 331، مصباح الحرمین، عبد الجبار بن زین العابدین اشکوئى و... نام رقیّه به عنوان دختر امام حسین آمده است.
از مجموع آنچه گفتیم به خوبى براى انسان اطمینان حاصل مى شود که امام حسین(ع) دخترى به نام رقیه داشته است که با وضع دلخراش در خرابه شام جان داده است.
مادر رقیّه کیست؟
از پرسشهاى دیگرى که فراوان درباره این نازدانه، مطرح مى شود، این است که مادر حضرت، کدام یک از همسران امام حسین (ع) بوده است؟ متأسفانه تاریخ نویسان در این زمینه نیز اختلاف دارند که به آنها اشاره مى شود:1. شاه زنان؛ علّامه حائرى مى گوید: «رقیّه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش «شاه زنان» دختر یزدجرد بود.» (28) در نتیجه، وى خواهر تنى حضرت امام سجاد(ع) بوده است.
2. امّ اسحاق؛ جمعى گفته اند مادر او «امّ اسحاق» بوده که قبلاً همسر امام حسن (ع) بود و آن حضرت به برادرش امام حسین (ع) وصیّت کرد که با او ازدواج کند، و فضایل بسیارى براى او برشمرد و این دختر از او به دنیا آمده است. (29)
3. امّ جعفر قضاعیّه؛ نقل دیگر این است که مادر وى، «امّ جعفر قضاعیه» بوده است؛ ولى در این باره، هیچ مستند تاریخى در بین نیست. (30)
و شیخ مفید، «امّ اسحاق بنت طلحه» را مادر فاطمه بنت الحسین معرّفی کرده است.» (31)
وفات جانسوز
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه به دوش خانه لازم نیست
نشانه آبله و سنگ و کعب و نى کافیست
دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بى گناه بنویسید
سیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم
بزن مرا که یتیم را بهانه لازم نیست
علّامه بیرجندى در «وقایع الشهور» و «ریاض القدس» وفاتش را در روز پنجم صفر سال 61 ق دانسته اند. (32)
آنچه خیلى دلخراش و جانسوز است، نحوه وفات و جان دادن رقیّه است که در این جا به کیفیّت وفات آن نازدانه با توجّه به منابع موجود اشاره مى شود:
1. آنچه در کامل بهائى آمده است که پیش تر به آن اشاره شد. (33)
2. آنچه در برخى کتابها همچون: نفس المهموم، دمعة الساکبه و... آمده، به این شرح است:
حسین (ع) دختر خردسالى داشت که سن مبارکش 3 یا 4 سال بود. شبى از خواب پرید، در حالى که سخت پریشان به نظر مى رسید، جویاى پدر شد و پرسید: «پدرم کجاست که من هم اکنون او را در خواب دیدم؟» بانوان وقتى این سخن را از او شنیدند گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زارى سردادند.
چون صداى شیون آنان بلند شد، یزید از خواب برخاست و پرسید: «این گریه و زارى از کجاست؟» پس از جستجو وى را از جریان با خبر کردند.
آن ملعون گفت: «سر پدرش را نزد او ببرید!»
آن سر مقدس را در زیر سرپوشى قرار دادند و در مقابل او نهادند. کودک پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدرت حسین است.» دختر امام حسین (ع) سرپوش را برداشت، و چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد، ناله اى از دل کشید و بى تاب شد و گفت: «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذِى خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِى قَطَعَ وَرِیدَکَ؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِى اَیْتَمَنِى عَلى صِغَرِ سِنِّى؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْیَتِیمَةِ حَتّى تَکْبُرَ...؟ یا اَبَتاهُ؛ لَیْتَنِى تَوَسَّدْتُ التُّرابَ وَلا اَرى شَیْبَکَ مُخْضِباً بِالدِّماءِ؛ اى پدر! چه کسى تو را به خونت رنگین کرد؟! چه کسى رگهاى تو را برید؟! اى پدر! چه کسى مرا در خردسالی یتیم کرد؟! ای پدر! چه کسى یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ای پدر اى کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى دیدم.» آن گاه لبهاى کوچک خود را بر لبهاى پدر نهاد و گریه شدیدى کرد و از هوش رفت. هر چه تلاش کردند به هوش نیامد و این عزیز حسین (ع) در شام به شهادت رسید. (34)
محدث قمى اضافه مى کند: «بعضى این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند و مضمونش را یکى از اعاظم رحمه الله به نظم آورده است و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم.» (35)
یکى نو غنچه اى از باغ زهرا
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ریخت
نه خونابه که خون ناب مى ریخت
بگفت: اى عمّه بابایم کجا رفت؟
بُد این دم در برم، دیگر چرا رفت؟
بناگه گشت غایب از بر من
ببین سوز دل و چشم تر من
حجازى بانوان دل شکسته
به گرداگرد آن کودک نشسته
ز آه و ناله و از بانک افغان
یزید از خواب برپا شد هراسان
بگفتا کاین فغان و ناله از کیست
خروش و گریه و فریاد از چیست؟
یکى کودک ز شاه سر بریده
در این ساعت پدر در خواب دیده
کنون خواهد پدر از عمّه خویش
وزین خواهش جگرها را کند ریش
سر بابش برید این دم به سویش
چو بیند سر، برآید آرزویش
به پیش روى کودک سر نهادند
زنو بر دل، غم دیگر نهادند
بگفتش دختر سلطان والا
که آن کس را که خواهی، هست اینجا
چو این بشنید خود برداشت سرپوش
چون جان بگرفت آن را در آغوش
بگفت: اى سرور و سالار اسلام
ز قتلت مر مرا روز است چون شام
پدر، بعد از تو محنتها کشیدم
بیابانها و صحراها دویدم
مرا بعد از تو اى شاه یگانه
پرستارى نبُد جز تازیانه
ز کعب نیزه و از ضرب سیلى
تنم چون آسمان، گشته است نیلى
بیان کرده بگفت اى شاه محشر
تو برگو کى بریدت سر ز پیکر
مرا در خردسالى دربدر کرد
اسیر و دستگیر و بى پدر کرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
به ناگه گشت از گفتار خاموش
خدیو بانوان دریافت آن حال
که پر زد زآشیان آن بى پر و بال
از این غم شد به آل اللّه اطهار
دوباره کربلا از نو نمودار(36)
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ریخت
نه خونابه که خون ناب مى ریخت
بگفت: اى عمّه بابایم کجا رفت؟
بُد این دم در برم، دیگر چرا رفت؟
بناگه گشت غایب از بر من
ببین سوز دل و چشم تر من
حجازى بانوان دل شکسته
به گرداگرد آن کودک نشسته
ز آه و ناله و از بانک افغان
یزید از خواب برپا شد هراسان
بگفتا کاین فغان و ناله از کیست
خروش و گریه و فریاد از چیست؟
یکى کودک ز شاه سر بریده
در این ساعت پدر در خواب دیده
کنون خواهد پدر از عمّه خویش
وزین خواهش جگرها را کند ریش
سر بابش برید این دم به سویش
چو بیند سر، برآید آرزویش
به پیش روى کودک سر نهادند
زنو بر دل، غم دیگر نهادند
بگفتش دختر سلطان والا
که آن کس را که خواهی، هست اینجا
چو این بشنید خود برداشت سرپوش
چون جان بگرفت آن را در آغوش
بگفت: اى سرور و سالار اسلام
ز قتلت مر مرا روز است چون شام
پدر، بعد از تو محنتها کشیدم
بیابانها و صحراها دویدم
مرا بعد از تو اى شاه یگانه
پرستارى نبُد جز تازیانه
ز کعب نیزه و از ضرب سیلى
تنم چون آسمان، گشته است نیلى
بیان کرده بگفت اى شاه محشر
تو برگو کى بریدت سر ز پیکر
مرا در خردسالى دربدر کرد
اسیر و دستگیر و بى پدر کرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
به ناگه گشت از گفتار خاموش
خدیو بانوان دریافت آن حال
که پر زد زآشیان آن بى پر و بال
از این غم شد به آل اللّه اطهار
دوباره کربلا از نو نمودار(36)
3. نقل طاهر دمشقی، که این نقل، نکات جانسوزی دارد و بدین سبب به مطلب، افزوده شد. طاهر بن عبدالله دمشقی گوید که من ندیم یزید بودم و شبها برای او صحبت میکردم [تا خوابش ببرد].
شبی به من گفت: «امشب، وحشت [شدیدی] بر من غالب آمده و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصّه و غم پر شده است و حال نشستن و صحبت ندارم.» طاهر میگوید: «سر او را به دامن گرفتم تا خوابش برد و سر نورانی سیدالشهداء در طشت طلا مقابل ما قرار داشت. ساعتی گذشت که صدای گریۀ اسرا از خرابۀ شام بلند شد. به طرف طشت نگاه کردم دیدم که از چشمهاى امام حسین (ع) اشک جارى شده است. تعجب کردم! پس دیدم آن سر نورانى به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مبارکش به حرکت آمد و به آواز اندوهناک و ضعیفى از آن دهان معجزبیان بلند شد و گفت: «اللَّهُمَّ هؤُلاءِ اَوْلادُنا وَاَکْبادُنا وَهؤُلاءِ اَصْحابُنا؛ خداوندا! اینان اولاد و جگرگوشه هاى ما و اینها اصحاب ما هستند.»
طاهرى گوید که از مشاهده این حال، وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع به گریه کردم و بالاى قصر رفتم. دیدم تمامى اهل بیت اطهار(ع) طفل صغیرى را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سر مى ریزد و با ناله و فغان مى گوید: «یا عَمَّتِى وَیا اُخْتَ اَبِى اَیْنَ اَبِى اَیْنَ اَبِى؛ اى عمّه! و اى خواهر پدر [بزرگوار] من! پدر من کجاست؟! پدر من کجاست؟!» از آنها پرسیدم: «چه چیز باعث این همه ناله و گریه شده است؟» گفتند: «طفل صغیر سید الشهداء پدرش را در خواب دیده و بیدار شده است و از ما پدر خود را مى خواهد. هر چه به وى تسلّى مى دهیم آرام نمى گیرد.»
طاهر میگوید نزد یزید برگشتم و دیدم از خواب بیدار شده است و از وحشت، مانند برگ بید مى لرزد. آن گاه، سر بریده به یزید رو کرد و گفت: «اى پسر معاویه! من در حق تو چه کردم که با این ظلم و ستم، اهل بیتم را در خرابه جا داده اى؟»
«ثُمَّ تَوَجَّهَ الرَأْسُ الشَّرِیفُ اِلَى اللَّهِ الْخَبِیرِ اللَّطِیفِ وَقَالَ: اَللَّهُمَّ [اِنْتَقِمْ] مِنْهُ بِما عامَلَ بِى وَظَلَمَنِى وَاَهْلِى «وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»؛(37)آن گاه، آن سر مبارک و شریف به سوى خداوند خبیر و لطیف توجّه و عرض کرد: خداوندا! از یزید به کیفر رفتارش با من و ظلمش به من و اهل بیتم انتقام بگیر؛ و به زودی ستمگران خواهند دانست به چه جایگاهی منتقل میشوند.»
وقتى یزید این جملات را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیک بود که بندهایش از هم بگسلد. سپس از سبب گریه اهل بیت (ع) پرسید، و دستور داد که سر بریده را به خرابه، نزد آن صغیره ببرند.
اهل بیت (ع) وقتى متوجّه آوردن سر بریده شدند همه به استقبال آن سر شتافتند و با تحویل گرفتن سر، پروانه وار، گرد آن سر، عزادارى برپا کردند. نگاه [رقیّه ] صغیره به سر مبارک افتاد. پرسید: «ما هذا الرَّأْسُ؟؛ این سر کیست؟» گفتند: «این سر پدرت [حسین ] است.» سپس آن مظلومه سر مبارک را از طشت برداشت و در بر گرفت و شروع به گریه کرد و گفت: «پدرجان! کاش من فداى تو مى شدم. کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم! کاش مى مردم و در زیر خاک مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است! سپس آن مظلومه، دهان خود را بر دهان پدر نهاد و آن قدر گریست که بیهوش شد. وقتى اهل بیت (ع) او را حرکت دادند، دیدند که روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده است.
این مظلومه، همان رقیّه است که مزارى در خرابه شام به او منسوب است. (38)
شب غریبان به شام ویران سحر ندارد
چرا نمیرد کسى که دیگر پدر ندارد
به صورت من به بازوى من بود نشانه
ز ضرب سیلى ز کعب نیزه و تازیانه
چرا نمیرد کسى که دیگر پدر ندارد
به صورت من به بازوى من بود نشانه
ز ضرب سیلى ز کعب نیزه و تازیانه
غوغا در خرابه شام
در تاریخ آمده است که حضرت زینب (و یا امّ کلثوم) اجازه خواست تا براى حسین (ع) سوگوارى کنند. یزید هم موافقت کرد و دستور داد که اهل بیت (ع) را به دار الحجارۀ ببرند تا در آنجا به سوگوارى بپردازند. اهل بیت (ع) در آن مکان، هفت روز عزادارى کردند و هر روز، گروه زیادى از زنان شام، گرد آنان جمع مى شدند و عزادارى داشتند. این سوگوارى به قدرى شدید بود که اطرافیان یزید از جمله مروان پیشنهاد دادند که اهلبیت (ع) را به مدینه برگردانند وگرنه حکومت یزید به خطر خواهد افتاد. (39) این ماجرا، بنابر قاعده، قبل از رحلت رقیّه بوده است؛ چون ورود اهلبیت(ع) به شام، اوّل صفر سال 61 ق و رحلت این شاهزاده خانم، پنجم و یا بعد از آن بوده است.به هر حال، مرگ رقیه در خرابه شام غوغا برپا کرد و به قدرى زنان، به ویژه عمّه ها گریه کردند که قابل انعکاس و تصور نیست؛ به ویژه در آن زمانى که فردى را آوردند تا بدن نازنین نازدانه حسین را غسل دهد. برخى نقل کرده اند که زن غسّاله، دست از غسل کشید و پرسید: «سرپرست این اسیران کیست؟» حضرت زینب (س) فرمود: «چه مى خواهی؟» غساله گفت: «بیمارى این دخترک چه بوده است که بدنش کبود شده است؟»
حضرت زینب (س) در پاسخ فرمود: «اى زن! او بیمار نبود، این کبودیها آثار تازیانه و ضربه هاى دشمنان است.» (40)
بیا غساله در ویران
بشو این پیکر بى جان ولى آهسته آهسته
رقیه مرغ خوش الحان
فداى گل نموده جان
به گردش عمّه ها نالان
ولى آهسته آهسته
نگه کن زردى رویش
سیه گردیده بازویش
بشو غساله گیسویش
ولى آهسته آهسته
بشو این پیکر بى جان ولى آهسته آهسته
رقیه مرغ خوش الحان
فداى گل نموده جان
به گردش عمّه ها نالان
ولى آهسته آهسته
نگه کن زردى رویش
سیه گردیده بازویش
بشو غساله گیسویش
ولى آهسته آهسته
کرامتى از رقیّه
مرقد شریف این نازدانه در خرابه شام، خاطرات تلخ و شیرین فراوانى از خود در سینه تاریخ ثبت کرده است. جا دارد انسان در مقابل ضریح این نازدانه عرض کند:اینجا محیط سوز و اشک و آه و ناله است
اینجا زیارتگاه زهراى سه ساله است
اینجا دمشقیها گلى پژمرده دارند
در زیر گل مهمان سیلى خورده دارند
اینجا دل شب کودکى هجران کشیده
گلبوسه بگرفته زرگهاى بریده
اینجا بهشت دسته گلهاى مدینه است
اینجا عبادتگاه کلثوم و سکینه است
اینجا زچشم خود گلاب افشانده زینب
اینجا نماز شب نشسته خوانده زینب
اینجا به خاکش هر وجب دردى نهفته
اینجا سه ساله دخترى بى شام خفته
اینجا نخفته چشم بیدار رقیّه
اینجا حسین آمد به دیدار رقیّه
اینجا قضا بر دختر هجران ورق زد
اینجا رقیّه پرده یکسو از طبق زد
اینجا همای فاطمه آواز کرده
اینجا کبوتر از قفس پرواز کرده
اینجا شرر از دامن افلاک مى ریخت
زینب بر اندام رقیّه خاک مى ریخت
از جمله قضایاى خرابه شام، داستان ذیل است که خود کرامتى براى این نازدانه حسین است:اینجا زیارتگاه زهراى سه ساله است
اینجا دمشقیها گلى پژمرده دارند
در زیر گل مهمان سیلى خورده دارند
اینجا دل شب کودکى هجران کشیده
گلبوسه بگرفته زرگهاى بریده
اینجا بهشت دسته گلهاى مدینه است
اینجا عبادتگاه کلثوم و سکینه است
اینجا زچشم خود گلاب افشانده زینب
اینجا نماز شب نشسته خوانده زینب
اینجا به خاکش هر وجب دردى نهفته
اینجا سه ساله دخترى بى شام خفته
اینجا نخفته چشم بیدار رقیّه
اینجا حسین آمد به دیدار رقیّه
اینجا قضا بر دختر هجران ورق زد
اینجا رقیّه پرده یکسو از طبق زد
اینجا همای فاطمه آواز کرده
اینجا کبوتر از قفس پرواز کرده
اینجا شرر از دامن افلاک مى ریخت
زینب بر اندام رقیّه خاک مى ریخت
حاج میرزا هاشم خراسانى مى نویسد: عالم بزرگوار، شیخ محمّد على شامى، از جمله علما و محصلان نجف بود. او به حقیر فرمود: «جدّ مادرى بدون واسطه من، جناب آقا سید ابراهیم دمشقى که نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش بیش از 90 سال بوده، بسیار شریف و محترم بودند.
وى، سه دختر داشت و اولاد ذکور نداشت. شبى دختر بزرگ ایشان، جناب رقیّه بنت الحسین (ع) را در خواب مى بیند که مى فرماید: «به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده و بدن من در اذیت است. بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.»
دختر، جریان را به پدر مى گوید، و سید از ترس اهل تسنن، به خواب ترتیب اثر نمى دهد. شب دوم، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را مى بیند و به پدر مى گوید؛ ولى او همچنان ترتیب اثرى نمى دهد. شب سوّم، دختر کوچک تر سید همین خواب را مى بیند و به پدر مى گوید؛ باز ترتیب اثر نمى دهد.
شب چهارم، خود سیّد، آن مخدّره را در خواب مى بیند که به طریق عتاب مى فرماید: «چرا والى را خبردار نکردى؟!»
صبح، سیّد نزد والى شام مى رود و خوابش را براى او بیان مى کند. وى دستور مى دهد علما و صلحاى شام، از سنّى و شیعه غسل کنند و لباسهاى لطیف در بر کنند. آن گاه به دست هر کس که قفل درب حرم مقدس باز شد، همان کس برود، نبش قبر کند و جسد مطهر را بیرون آورد تا قبر تعمیر شود.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى با غسل و لباس نظیف حاضر مى شوند، قفل به دست هیچ یک باز نمى شود؛ جز با دست مرحوم سید ابراهیم. هنگامى که کنار قبر مى روند، تک تک افراد حاضر بر قبر کلنگ مى زنند؛ ولى اثر نمى کند تا اینکه سیّد مزبور، کلنگ مى زند و قبر شکافته مى شود؛ آن گاه حرم را خلوت مى کنند و لحد را مى شکافند و مى بینند که کفن آن مخدّره سالم است؛ ولى آب زیادى میان لحد جمع شده است. سیّد، بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون مىآورد و بر زانوى خود قرار مى دهد. و سه روز به همین حالت بالاى زانوى خود نگه مى دارد. او مرتب گریه مى کند تا آنکه لحد آن مخدّره تعمیر مى شود. اوقات نماز، سیّد بدن مخدرّه را بر بالاى چیز نظیفى قرار مى دهد و نماز مى گذارد. از کرامت بدن این مخدّره در این سه روز این بود که سید نه محتاج غذا و آب مى شود و نه محتاج تجدید وضو.
سید بعد از دفن آن مخدّره، دعا مى کند تا خداوند پسرى به او عنایت کند. در نتیجه خداوند پسرى به او عنایت مى کند که نامش را مصطفى مى گذارند.
در پایان، والى تفصیل ماجرا را به سلطان «عبد الحمید عثمانى» نوشت، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه امّ کلثوم و سکینه را به سید واگذار کرد. اکنون هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سید ابراهیم که ماجرایش ذکر شد، متصدّى تولیت این اماکن شریفه است.
حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: «گویا این قضیّه در حدود 1280 ق اتفاق افتاده است.» (41)
مرحوم آیت اللّه سید هادى خراسانى نیز ماجرایى را نقل مى کند که مؤیّد قضیّه فوق است. وى مى نویسد: «روى پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان مار، دست یکى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا کرد؛ ولى سود نبخشید. سرانجام فردى به نام سید عبد الامیر نزد ما آمد و گفت: «مار، کجاى دست او را گزیده است؟» چون محل را به او نشان داد، بى درنگ دستى به آن موضع کشید و درد به کلى از بین رفت. سپس گفت: «من نه دعایى دارم و نه دوایى. فقط کرامتى است که از اجداد ما به ما رسیده است. هر سمّى که از زنبور یا عقرب یا مار باشد، اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مى شود. علّتش نیز این است که جدّ ما، در شام، موقعى که آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد، جسد حضرت رقیّه (س) را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر کردند، و از آنجا این اثر در خود، اولاد و نسلهاى بعد از او باقى مانده است.» (42)
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند
تا با سه ساله دختر کى گفتگو کند
آن دخترى که قبله ارباب حاجت است
حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند
تاریکى خرابه به چشمان اشکبار
با رأس باب شکوه ز جور عدو کند
خونین چو دید رأس پدر را رقیّه خواست
با اشک خویش خون ز رخش شستشو کند
خوابید در خرابه که تا کاخ ظلم را
با ناله یتیمى خود زیر و رو کند(43)
از آنچه گفتیم به خوبى به دست مى آید که شواهد روایى روز عاشورا و بعد از آن، و منابع تاریخى قرن هفتم به بعد و شیاع و تسالم بین شیعیان به خوبى اثبات مى کند که رقیّه یکى از دختران امام حسین (ع) بوده است که در خرابه شام جان سپرده است.تا با سه ساله دختر کى گفتگو کند
آن دخترى که قبله ارباب حاجت است
حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند
تاریکى خرابه به چشمان اشکبار
با رأس باب شکوه ز جور عدو کند
خونین چو دید رأس پدر را رقیّه خواست
با اشک خویش خون ز رخش شستشو کند
خوابید در خرابه که تا کاخ ظلم را
با ناله یتیمى خود زیر و رو کند(43)
البته به این مسئله نیز اذعان داریم که هر چه بر زبانها نسبت به ایشان جارى مى شود، به ویژه بر زبان برخى مداحان بى اطلاع، قابل اثبات و تأیید نیست.
پی نوشت:
1) مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، قم، مؤسسه انتشارات علّامه، ج 4، ص 77؛ الارشاد، سلسله مؤلّفات شیخ مفید، بیروت، دار المفید، 1414 ق، ج 2، ص 135، اعلام الورى، طبرسى، قم، مؤسسة آل البیت (ع)، اوّل، 1417 ق، ج 1، ص 478؛ نسب قریش، مصعب الزبیرى، قاهره، دار المعارف، سوم، ص 59؛ انساب الاشراف، بلاذرى، بیروت، دار الفکر، اوّل، 1401 ق، ج 3، ص 1288؛ تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، مؤسسة اهل البیت (ع)، ص 249.
2) کشف الغمّة فی معرفة الائمّة، اربلى، تبریز، سوق مسجد الجامع، تحقیق رسولى، ج 2، ص38.
3) ر.ک: تذکرة الشهداء، حبیب اللّه کاشانى، ص193، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص195.
4) ستاره درخشان شام، على ربّانى خلخالى، قم، انتشارات مکتب الحسین، اوّل، ص 17.
5) ر.ک: ستاره درخشان شام، همان، ص 15، فوائد الرضویه، شیخ عباس قمى، دار الکتب الاسلامیة، ص 111.
6) اللهوف، سید بن طاووس، تحقیق شیخ فارس تبریزیان (حسّون)، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ص 140 و 141 و ستاره درخشان شام، ص 16.
7) مقتل الحسین و مصرع اهل بیته وأصحابه فی کربلاء، المشتهر بمقتل ابى مخنف، قم، منشورات
8) الرضى، 1362 ش، ص 131 و ر.ک: ینابیع المودّة، قندوزى، ص 346 و احقاق الحق، ج 11، ص 633.
9) موسوعة کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، قم، دار المعروف، اوّل، 1415 ق، ص511 و ینابیع المودة، ج 2، ص 416.
10) وقایع عاشورا، سید محمّد تقى مقدّم، ص 455 و حضرت رقیّه، شیخ على فلسفى، ص 550؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 200.
11) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج 45، ص 115.
12) سیف از اصحاب بزرگوار امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و از راویان برجسته و مشهور شیعه بوده است که رجال شناسان بزرگى چون شیخ طوسى در فهرست، نجاشى در رجال، علّامه حلّى در خلاصة الاقوال، ابن داوود در رجال و علّامه مجلسى در وجیزه به وثاقت وى تصریح کرده اند. ابن ندیم در فهرست خویش، وى را از آن دسته از مشایخ شیعه مى شمارد که فقه را از ائمه (ع) روایت کرده اند. شیخ طوسى در رجال خویش، وى را صاحب کتابى مى داند که در آن از امام صادق(ع) روایت نقل کرده است. مرحوم سیّد بحرالعلوم در الفوائد الرجالیّه لیستى از راویان شهیر شیعه، همچون: محمّد بن أبی عمیر و یونس بن عبد الرحمان را آورده است که از وى روایت نقل کرده اند. همچنین وى، طبق نقل امام باقر(ع)از جمله راویان زیارت معروف عاشورا است. (ر.ک سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، شیخ على ابو الحسنى (منذر)، ص 140 و 141، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 20.)
13) المنتخب فی جمع المراثى والخطب المشتهر بالفخرى، شیخ فخر الدین طریحى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1412 ق / 1992م، ج 2، ص436؛ سیاهپوشى در سوگ ائمّه نور، همان، ص 320؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق سید حسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ق، ج 7، ص 326؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 21 و ادب الطف، سید جواد شبّر، بیروت، مؤسسة البلاغ، ج 1، ص 196.
14) الوقایع والحوادث، محمّد باقر ملبوبى، قم، انتشارات دین و دانش، ج 3، ص 192؛ سوگنامه آل محمد(ص)، محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، 1375 ش، ص 340، نامبرده از انوار الشهاده نقل کرده است؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیّه، ص 22.
15) همان، ص 518 و 519.
16) سرگذشت جانسوز رقیه، ص 29؛ ثمرات الحیاة، ج 2، ص 38؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 202.
17) حضرت رقیّه، على فلسفى، ص 7، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 203.
18) ر.ک: ستاره درخشان شام، ص 204 و سرگذشت جانسوز رقیّه، ص 27.
19) مرحوم شیخ عباس قمى درباره کتاب کامل بهائى مى نویسد: «کتاب کامل بهائى نوشته عماد الدین طبرى، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متکلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه، کتابى پرفایده است که در سنه 675 ق تمام شده و قریب به 12 سال همّت شیخ مصروف بر جمع آورى آن بوده است؛ اگر چه در اثناى آن چند کتاب دیگر تألیف کرده است. سپس مى افزاید از وضع آن کتاب معلوم مى شود که نُسخِ اصول و کتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است؛ از جمله کتاب «الهاویه فی مثالب معاویه» تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى از علماى اهل سنّت. ر.ک: ستاره درخشان شام، همان، ص 15 و فوائد الرضویة، ص 111.
20) کامل بهائى، عماد الدین طبرى، قم، مکتبة المصطفوى، ج 2، ص 179.
21) منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، چاپ اسلامیّة، ج 1، ص 316؛ همان، چاپ مؤسسة انتشارات هجرت، ج 1، ص 807.
22) نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات بصیرتى، و چاپ انتشارات مکتبة الحیدریة، اوّل، 1379 ش، ص 415 و 416؛ معالى السبطین، حائرى، بیروت، مؤسسة النعمان، 1412 ق، ج 2، ص 170؛ الدمعة الساکبة، محمّد باقر بهبهانى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج 5، ص 141.
23) ریاض الاحزان، محمّد حسن قزوینى، ص 144، به نقل از: قصّه کربلا، ص 518.
24) معالى السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیّه، ص 9، به نقل از ستاره درخشان شام، همان، ص 197.
25) دختران.
26) تذکرة الشهداء، ملا حبیب اللّه کاشانى، منتخب التواریخ، ص 299، به نقل از: ستاره درخشان شام، همان، ص 195 و 196.
27) سرگذشت جانسوز حضرت رقیّه، ص 53 و ستاره درخشان شام، همان، ص 13 - 14.
28) ریاحین الشریعه، محلّاتى، کتابفروشى اسلامیه، ج 3، ص 309.
29) معالى السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 197.
30) زندگانى چهارده معصوم، عمادزاده، ج 1، ص 633؛ کشف الغمّه، اربلى، همان، ج 2، ص 216؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص 368؛ اخبار الطوال، دینورى، قم، منشورات الرضى، ص 262.
31) السیده رقیّه، عامر الحلو، ص 42، به نقل از: ستاره درخشان شام.
32) ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 137.
33) ر.ک: ستاره درخشان شام، ص 199.
34) کامل بهائى، ج 2، ص 179.
35) نفس المهموم، ص 456؛ معالى السبطین، ص170 والدمعة الساکبه، ص 141.
36) منتهى الآمال، همان (چاپ اسلامیه)، ج 1، ص317.
37) منتهى الآمال، همان، ج 1، ص 317، با تلخیص.
38) شعراء/227.
39) منتخب التواریخ، میرزا هاشم خراسانى، انتشارات علمیه اسلامیه، باب پنجم، ص 299 و ستاره درخشان شام، ص 211.
40) قمقام زخار، فرهاد میرزا، تهران، انتشارات اسلامیه، ص 579 و قصّه کربلا، ص 520.
41) الوقایع والحوادث، ج 5، ص 81؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 220؛ زینب، فروغ تابان کوثر، ص 366.
42) منتخب التواریخ، میرزا هاشم خراسانى، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 388، باب ششم و ستاره درخشان شام، ص 11 و 12، با تلخیص و تغییر عبارات.
43) کرامات و معجزات، سید هادى خراسانى، ص 9، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 13.
44) همان، ص 279.
منبع:
مرکز مطالعات شیعه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}