مرحوم حاج آقا مصطفی (رضی الله عنه) زندگی و عمر خویش را فدای اسلام و راه و هدف پدرش کرد. همان طور که گفتم آن چه مسلم است شهادت ایشان در پیش برد انقلاب اسلامی بسیار مؤثر بود. ایشان از نظر فقهی، در سطح عالی بود؛ خود مجلس درس داشت، ولی در عین حال، در درس حضرت امام (رحمة الله علیه) شرکت می کرد و یکی از شاگردان ممتاز ایشان محسوب می شد. می گویند: ایشان تنها شاگردی بود که در درسها، نسبت به حضرت امام (رحمة الله علیه) اشکال می کرد.
 
دشمن فکر می کرد می تواند با ضربه زدن به امام خمینی (رحمة الله علیه) ایشان را از صحنه مبارزه خارج کند. برای آنها بهترین ضربه به امام (رحمة الله علیه) این بود که بهترین اولادش را بگیرند؛ فرزندی که برای ایشان، هم أولاد بود، هم دوست و یارو یاور. و در تمام اوقات زندگی، در تمام مبارزات پشت سر امام بود، حتی پس از تبعید امام به ترکیه که می خواستند او را مجبور به سکوت کنند، مقاومت کرد و گفت راه امام (رحمة الله علیه) را دنبال می کنم، لذا ایشان هم به ترکیه تبعید شدند. یک سال در ترکیه بودند سپس با امام به نجف رفتند و ۱۳ سال از بهترین دوران عمر خود در آنجا سپری کردند. خدا می داند ائمه ما در این آب و خاک چه زجری کشیدند. ایشان ۳۶ - ۳۰ ساله بودند که به عراق رفتند و ۶۸ ساله بودند که شهید شدند.
 
وجود ایشان در نجف، در کنار حضرت امام (رحمة الله علیه) حیاتی بود. او از پیشتازان این نهضت بود و در دو جهت فعالیت می کرد: سیاسی، مبارزاتی و علمی. ایشان خود در جایی می گفت: «در راه آزادی، کشته ها خواهیم داد و بالاخره پیروزی، ثمره پایداری است». او همان گونه که خود آرزو داشت، از جمله شهدای این انقلاب گردید. شهادت او حلقه اتصالی بین ۱۵ خرداد ۱۳۹۲و ۲۲بهمن ۱۳۵۷ شد. بدین دلیل، حضرت امام (رحمة الله علیه) مرگ ایشان را به عنوان یکی از «الطاف خفیه الهی» تعبیر نمودند. او یک دانشمند و از نظر فقه، اصول، فلسفه و ادبیات عربی و فارسی در سطح عالی بود. در دورانی که حضرت امام (رحمة الله علیه) از نجف انقلاب را رهبری می کردند، ایشان یار و یاور و همکار شایسته ای برای آن حضرت بود. او به قدری نسبت به امام (رحمة الله علیه) احترام قایل بود که با وجود آن که سنی از او گذشته و حتی به اجتهاد رسیده بود، از ایشان اطاعت می کرد و راحتی و آسایش ایشان را بر خود مقدم می داشت. گاهی می دیدیم که حضرت امام (رحمة الله علیه) در اثر مبارزات و ریاضت، دچار ضعف شدیدی می شدند. او بیش از حد معمول نسبت به حضرت امام (رحمة الله علیه) علاقه مند بود، زیرا وجود ایشان را برای رهبری انقلاب ضروری میدانست.
 
در حال سجده از دنیا رفت شب پیش از شهادت، ایشان تعدادی مهمان داشت. به خانم خود می گوید: «منتظر من نشوید، شام خود را بخورید و بخوابید». صبح روز بعد، کارگر منزل که به اتاق ایشان می آید متوجه می شود که شام خود را نخورده و ظرف غذای او دست نخورده در کنار اتاق است خود ایشان را هم می بیند که بر روی سجاده و در حال سجده از دنیا رفته است. خانم ایشان را خبر می کند و از طلبه هایی که در کوچه در حال عبور بوده اند، از جمله آقای دعایی کمک می گیرند و ایشان را به بیمارستان منتقل می کنند. پس از معاینه، این طور تشخیص می دهند که مسموم شده است. اجازه می خواهند که ایشان را کالبد شکافی کنند تا گفته خود را ثابت کنند. اما وقتی حضرت امام (رحمة الله علیه) مطلع می شوند، می فرمایند: «او دیگر برای من مصطفی نمی شود. کالبد شکافی لازم نیست.»
 
پس از این که ایشان را به بیمارستان کوفه منتقل می کنند، کسی به منزل امام (رحمة الله علیه) می آید و به خانم می گوید:« حاج آقا مصطفی حالش به هم خورده و او را به بیمارستان کوفه برده اند.» ایشان هم خود را به بیمارستان می رسانند. در آنجا، با یکی از دوستان بیت امام (رحمة الله علیه)، که عراقی بوده، مواجه می شوند. وقتی از او می پرسند که سید مصطفی خمینی چطور است، بدون مقدمه می گوید:«رحمت الله علیه». خانم هم همانجا از هوش می روند. مرحوم حاج احمد آقا زودتر باخبر شده و به بیمارستان رفته بود، به حضرت امام (رحمة الله علیه) خبر نداده بودند. اهل بیرونی جمع می شوند که چگونه به ایشان خبر بدهیم. به ایشان می گویند: «حاج آقا مصطفی حالش به هم خورده و او را به بیمارستان برده اند». حضرت امام بلافاصله لباس می پوشند و به آنها می گویند: «بروید تاکسی بگیرید، می خواهیم به بیمارستان بروم». آنها متوحش می شوند که به ایشان چه بگوییم. در ایوان مشرف به اتاق امام (رحمة الله علیه)، حاج احمد آقا ایستاده بوده و منتظر بوده تا ببیند تصمیم حضرت امام (رحمة الله علیه) چه می شود. امام (رحمة الله علیه) او را صدا می زنند تا نزد ایشان برود. وقتی به حضور ایشان می رسد، از چهره رنگ پریده او متوجه مسأله می شوند و به او می گویند: «مصطفی فوت کرده؟!». حاج احمد آقا نمی تواند خود را نگه دارد و شروع به گریه کردن می کند. حضرت امام (رحمة الله علیه) هم در حالی که نشسته بوده اند و دستهایشان بر روی زانوهایشان بوده است، دو بار می گویند: «انا لله و انا الیه راجعون» از جا برمی خیزند و یک ربع بعد می گویند: «من می خواهم به نماز بروم». به ایشان می گویند: «آقا، امروز هم به نماز تشریف می برید؟» می گویند: «خوب، بله، مگر بناست چون این اتفاق افتاده، ما نماز نخوانیم؟» آن روز طبق معمول برای نماز جماعت به مسجد می روند. پیکر مرحوم حاج آقا مصطفی (رضی الله عنه) را به کربلا می برند، در آب فرات غسل می دهند و به نجف می آورند. در آنجا، تشییع باشکوهی از ایشان به عمل آوردند؛ حضرت امام (رحمة الله علیه) و همه علماء در آن شرکت کردند.
 
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390