فیلسوفان لیبرال مسائل متافیزیک را قابل نقض و ابرام نمیدانند و نزاع بر سر حقانیت و بطلان معتقدات و اخلاقیات دینی را بی نتیجه و به نتیجه نارسیدنی می شمارند و پیروان عقاید مختلف را در طلب حقیقت گرفتار افسانه ها می بینند. این عقیده ناشی از غلبه فلسفه اصالت حس  بر اندیشه آنهاست. به نظر پوزیتویستها پای  انسان در شناخت امور غیرحسی و متافیزیکی می لنگد و اگر هم ورای حس بشر چیزی وجود داشته باشد، برای او قابل شناخت نیست و ممکن نبودن شناخت، جلوه ای از شک گرایی است. بنابراین، لازمه پوزیتویسم، شک در ماورای طبیعت است. این شک گرایی که عموما در مسائل متافیزیکی و ماورای طبیعی است، بر اثر رخدادهای سیاسی و پیشرفتهای فکری در لیبرالهای قرن بیستم تشدید شده است. در نتیجه توجیهی فلسفی برای جواز و لزوم تساهل دینی فراهم شده و امکان دفاع از تساهل برای فیلسوفان لیبرال را آسان تر کرده است؛ زیرا وقتی به عقیده این فیلسوفان امور متافیزیکی مورد تردید باشد، پای فشردن بر عقاید دینی کار درستی نیست. از این رو می توان گفت شکاکان، اهل تساهل اند و اهل تساهل طبیعتا باید دچار شک باشند. به گفته باتر فیلد، پیدایش مدارا تساهل با بازگشت بی تفاوتی مذهبی همراه است» و مداراگرترین افراد کسی است که به چیزی اعتقاد راسخ ندارد و به نوعی شک گرایی عام تمایل دارد.
 
از سوی دیگر، تا زمانی که مردم در جامعه به وادی شک و حیرت گام ننهاده باشند، جزمهای آنها، ایشان را از تساهل ورزیدن در اصول باز می دارد. تحقق تساهل در جامعه نیازمند آن است که انسانها از آویختن به ریسمان جزمیان رها شوند و در میانه آسمان و زمین، حقیقت را دست نیافتنی بدانند، و این همان چیزی است که لیبرالها خواستار آن اند. به گفته آیزایا برلین، «آنچه دوران ما بدان نیاز دارد... شور و شوق مسیحایی کمتر و شک گرایی روشنگرانه بیشتر است».
 
پوپر نیز همین نکته را ضمن اهانتی تلویحی به مخالفان جامعه باز چنین بیان کرده است: «... می توانیم راه رجعت به حیوانات را پیش بگیریم. ولی اگر بخواهیم انسان بمانیم، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعه باز است و بس. باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و ناامنی ها ادامه دهیم و از هرچه در دایره عقل می گنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه هم برای حصول ایمنی برنامه بریزیم و هم برای آزادی»
 
البته این شک گرایی چنان که گذشت، عموما در امور متافیزیکی و ماورای طبیعی است وگرنه در یافته‌های علمی، به عقیده لیبرالها باید به دیده جزم نگریست و آزموده ها را در علوم تجربی نمی توان دوباره آزمود. حقایق غیرقابل آزمون، هر روز با پیشرفت علوم در حال افزایش است و جایگاهی که دین در جامعه دینی دارد، علم در جامعة لیبرال پیدا کرده است.
 
شک و تردید طبعا حالتی رنج آور است و انسان طبیعی تمایلی به استمرار این حالت ندارد، به خصوص اگر در اموری باشد که دارای ارزش و اهمیتی خاص برای انسان است. عقاید دینی برای مؤمنان از این قبیل است که شک و تردید در آنها باید به نحوی منحل شود. برای انحلال آن یا باید با تفکر و تأمل ژرف به پاسخی قاطع رسید که این کار از اکثریت و عموم مردم ساخته نیست و اندکی بسیار انگشت شمار، حوصله اندیشیدن در این امور را دارند، و یا باید به یافتن پاسخی سطحی و خلاص شدن از رنج تردید رضایت داد، یا خود را قانع کرد که این مسأله چندان مهم نیست، اگر پاسخ شایسته ای هم برای آن یافت نشد، زیانی متوجه انسان نخواهد شد. این دو فرض اخیر همان چیزی است که عموما در جامعه متساهل قابل پیش بینی است و نتیجه آن هم روشن است. وقتی میل شخصی به داوری و قضاوت درباره مسائل بنیادی از بین رفت، نوعی بی تفاوتی مذهبی و در نتیجه تساهل دینی جایگزین آن خواهد شد. ایمان مستحکمی که التزام عملی به دستورات دینی و اخلاقی در شخص به وجود آورد و به رفتارهای انسان لجام درونی بزند، در جامعه متساهل از میان رفته و ارزش تلقی نخواهد شد؛ زیرا وقتی در افکار عمومی این نکته گسترش یافته و بر آن تأکید شود که از کجا معلوم، عقیده ای که تو بر آن پای می فشاری و به عمل بر طبق آن گردن نهادهای، درست باشد، تو باید همواره در عقاید خویش راه احتمال خطا را باز گذاری، آنگاه دیگر التزام و تعهد نیرومند به یک عقیده یا مکتب ارزش نیست، بلکه ضد ارزش است و در نتیجه دینداری که پایه اصلی آن همین التزام و تعهد است، به سستی می گراید و بنای آن فرو خواهد ریخت. تربیت دینی نیز که در واقع نوعی دعوت و هدایت به سوی دینداری است، در فشار جو نامساعد فکری و اجتماعی، کارآیی و توفیق خود را از دست خواهد داد و به تلاشی بیهوده و خنثا بدل خواهد شد؛ مگر با تدابیری در عمل دشوار، که آن هم برای عده ای نه چندان زیاد ممکن است ثمربخش باشد.
 
ولفگانگ برزینکا (Wolfgang Berzinka) محقق و دانشمند برجسته آلمانی در کتاب نقش تعلیم و تربیت در جهان امروز، از تردید در مورد معیارها و هدفها که نتیجه چنین جوی است، سخن گفته است. وی علل بحران جوامع بشری در دنیای صنعتی را با سه عامل مشخص کرده که عامل نخست همین تردید و روشن نبودن آخرین هدف زندگی و مفهوم واقعی آن برای اکثریت بزرگسالان است. البته او خود نیز احتمالا در این مورد دچار تردید است و هیچ نوع قدرت قابل اعتمادی را در این دنیا سراغ ندارد که بتواند به اختلاف نظرها و مشاجراتی که درباره معنا و مفهوم زندگی یا نفی این موضوع وجود دارد پایان دهد. اما به زیان این بلاتکلیفی آگاه است و می گوید: «... اگر در جامعه ای هیچ نوع تعهد و تکلیف قطعی و بلاشرطی تعیین نشده باشد تا در شعور آگاه جوانان نقش بندد، به سادگی زندگی به راه غلط کشانیده می شود. اگر همه چیز متغیر و سطحی باقی بماند، هرگز در انسان استحکام روحی به وجود نمی آید. نیروها در جهت های مختلف از هم دور میشوند و بعدها دیگر به سختی می توانند در جهت مشخصی بار دیگر با هم متحد شوند».
 
بر این اساس روشن است که رسیدن به اهداف تربیت دینی مستلزم ایجاد و تقویت اعتقاد راسخ به آموزه های دینی است و چنین اعتقادی ممکن است با نوعی شک کوتاه مدت مهارشده و زایل شونده، عمق بیشتری پیدا کند و راسخ تر شود، اما مربیان دینی جامعه اگر به توانایی خود در مهار چنین تردیدهایی در بین مردم متوسط، اطمینان نداشته باشند، با ایجاد و ترویج این شکها، ممکن است رشته های خود را برای همیشه پنبه کنند.
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸