انفعالات عاطفی انسان
اگر وجود حالات عاطفی را مسلم فرض کنیم، در آن صورت در بیشتر موارد باید این حالات را دگرگونی های طراحی شده گذرا در سطوح در حال جریان فعالیت فیزیولوژی عصبی جسمانی تلقی کرد.
در دیدگاه نخست، اصل بر این قرار گرفته که حالات عاطفی خاص، مؤلفه های فیزیولوژیکی به همراه دارند و نیز به صورت رفتاری های چهره ای و بدنی بیان شده اند. شباهت یکسانی بین عاطفه، مانند خشم، ترس، افسردگی یا شادی، و حالت خاص درونی وجود دارد. این دیدگاه مربوط به حالات عاطفی خاص، از زمان تدوین اولیة نظریه داروین (۱۹۹۵ / ۱۸۷۲)، به عنوان اساس آنچه به اعتقاد ما شباهت بین عواطف خاصی که تجربه می کنیم و عملکردهای جسمانی ما مطرح می باشد، به کار رفته است. آنها حالات انتزاعی اند. به جز برای بیان حالات بدنی و چهره ای، هیچ شباهت یکسانی بین چنین تغییرات و عواطف فیزیولوژیکی انتزاعی یافت نشده است.
دانشمندانی که عملکرد مغز را بررسی کردند «دیویدسون (Davidson) و فاکس (Fox)، ۱۹۸۲؛ نلسون Nelson و باسکت (Bosquet)، ۲۰۰۰؛ نلسون و بلوم (Bloom)، ۱۹۷۷» و کسانی که به بررسی تغییرات دستگاه عصبی خودکار خاص پرداختند، برخی شباهت های بین حالات درونی خاص و عواطف خاص را ثابت کردند. با این حال، شاهدی برای حالات خاص وجود ندارد.
نظریههای غیرحالتی ماهیت شناختی، کمتر به شباهت خاص بین حالت درونی و عواطف استدلال می کنند، در عوض، فعالیت شناختی در نظر آنها معین کننده عواطف خاص است. چه مدل های انگیختگی کلی، مانند مدل اسکاتر و سینگر (۱۹۹۲)، و چه مدلهای نظریه شناختی، بر طبق مبنای اصلی خود وجود حالات خاص را انکار می کنند؛ در عوض (در نظر آنها) عواطف معلول اندیشیدن است (آرتنی، ۱۹۸۸).
حالتهای خاص، که دارای محرکهای خاص برانگیختگی هستند، وجود دارند. مثلا نظریه سازوکارهای راه اندازی فطرى (IRMs) اظهار می دارد: حیواناتی که از خود یک پاسخ ترس نشان می دهند، تحت تأثیر محرک خاصی قرار گرفته اند. دلیلی که در اینجا مطرح می شود، این است که شباهت مستقیمی بین یک محرک خاص و یک حالت خاص وجود دارد (که سبب ترس در حیوان می شود). واتسون (۱۹۱۹) اظهار داشت: محرکهای خاصی در نوزادان وجود دارد؛ (مثلا) ترس به سبب احساس افتادن یا به علت صداهای بلند ایجاد شده است. به همین ترتیب، دانشمندان نظریه وابستگی استدلال کرده اند که کودکان شادی و وابستگی خود را به کسانی که از آنها مراقبت می کنند، نشان میدهند بولبی (Bowlby)، ۱۹۹۹). به عبارت دیگر، کاملا روشن است که برخی عواطف خاص (معین) می تواند صرفا از طریق فرایندهای شناختی ایجاد شده باشد.
برای مثال، محرکهای معین فرایندهای شناختی ای را می طلبند، که به نوبت می توانند حالات عاطفی خاص را برانگیزند یا ایجاد کنند. در چنین مواردی برای تحریک یک حالت خاص شناخت لازم است، اما ممکن است از لوازم آن حالت نباشد. عاطفه شرم را در نظر بگیرید. فرد باید درباره شرم شناخت داشته باشد تا آن حالت رخ دهد. شرم هنگامی رخ می دهد که افراد رفتارشان را با بعضی معیارها بسنجند و دریابند که کوتاهی کرده اند. افزون بر این، آنها در مجموع خود را عاجز و ناموفق ارزیابی می کنند (لوئیس، ۱۹۹۲). چنین شناخت هایی به یک حالت عاطفی خاص منجر می شود که ممکن است فعالیت جسمانی خاصی داشته باشد. دیدگاه های مطرح شده کاملا پیچیدهاند:
١. یک حالت عاطفی می تواند به طور خودجوش از طریق محرک های خاص برانگیخته شود؛ مثلا ترس حیوان وقتی شکارچی را می بیند (IRM)؛
۲. حالات عاطفی به طور خودجوش از طریق بعضی از اندامواره های فطری برانگیخته نشده، بلکه به عکس، از طریق فرایندهای ارزیابی کننده شناختی تحریک شده است. پلتچیک (Plutchik ۱۹۸۰) و من (لوئیس، ۱۹۹۲) برای بیان تفاوت حالات عاطفی گوناگون به اختلاف بین اندامواره و سنجش شناختی استدلال کرده ایم؛
۳: هیچ حالت عاطفی خاصی وجود ندارد، بلکه آنچه هست انگیختگی است که از طریق رویدادهای اطراف آن تفسیر شده است (اسکاتر و سینگر، ۱۹۹۲). در این مدل، یک حالت عاطفی وجود دارد؛ اما فقط یک حالت عاطفی کلی است؛
4. به طور کلی، هیچ حالت عاطفی وجود ندارد؛ بلکه فقط این فرایندهای شناختی هستند که به عواطف خاص می انجامند.
این اختلاف آرا کاربردهای مهمی برای نظریه مربوط به رشد عاطفی دارد. آنچه روشن است اینکه حتی اگر حالت های عاطفی خاصی هم وجود داشته باشد، آن حالتها ممکن است شباهت اندکی به زندگی عاطفی ما داشته باشند؛ چه تجربیات عاطفی و چه تجربه ما از عواطف. بنابراین، مثلا شاید داشتن یک حالت عاطفی کاملا امکان پذیر باشد، اما اطلاعی از آن نداشته باشیم؛ آن را نادیده بپنداریم یا حتی منکر آن شویم. همچنین ممکن است حالت عاطفی خاصی داشته باشیم، اما مایل به بیان آن نباشیم. بنابراین، مثلا شاید من از رئیس خود به سبب اینکه مرا ترفیع نداده ناراحت باشم، اما احتمالا وقتی او را می بینم این ناراحتی را اظهار نمی کنم. حالات عاطفی، در این صورت، انتزاعی اند و برای اینکه بدانیم آیا خاص اند، کلی اند، یا وجود ندارند، به تحقیق بیشتری نیاز داریم.
اگر وجود حالات عاطفی را مسلم فرض کنیم، در آن صورت در بیشتر موارد باید این حالات را دگرگونی های طراحی شده گذرا در سطوح در حال جریان فعالیت فیزیولوژی عصبی / جسمانی تلقی کرد. این تغییرات در حال جریان و گذرا در سطح فعالیت فیزیولوژی عصبی و جسمانی ما، نشانه وجود جریان ثابت تغییر است. بنابراین، تصور هشیار بودن بدون داشتن برخی حالت های عاطفی یا سطحی از انگیختگی، دشوار است. به هر حال، چون نیازی نیست که بین حالت عاطفی و تجربه عاطفی شباهتی وجود داشته باشد، دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم از حالت هایی که در آن هستیم آگاهیم. این بدان معنا نیست که این حالات، رفتار در حال جریان ما را تحت تأثیر قرار نمی دهند، بلکه منظور این است که این حالت ها آشکار نیستند (لوئیس، ۱۹۹۱).
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}