روش فهم دين




آيا فهم دين به علما و مجتهدان اختصاص دارد؟

شبهه ي اول اين است که گفته شده: روحانيون، علما و فقها در طول تاريخ اسلام تفسيرهاي خاصي را از متون اسلامي ارائه داده و چنين وانمود کرده اند که فهميدن قرآن و منابع ديني، اختصاص به آنها دارد در صورتي که خود قرآن اعلام مي کند که بياني براي همه ي مردم و نوري براي همه ي انسان ها است و همه مي توانند از آن استفاده کنند. قرآن نفرموده: براي علما نازل شده است. همچنين پيغمبر اکرم (ص) و ائمه ي اطهار (ع) در فرمايش هاي خود نفرموده اند که ما سخنان خود را براي علما بيان مي کنيم.
کساني که اين شبهه را مطرح کرده اند، مي گويند: علما براي خود دکاني درست کرده و گفته اند فهميدن متون ديني اختصاص به ما دارد، تا مردم مجبور باشند به آنها مراجعه کنند و کار علما رونق پيدا کند. اگر از اين آقايان سؤال شود که اگر ما به علما رجوع نکنيم، چگونه از متون ديني استفاده کنيم؟ آنها جواب مي دهند: همچنان که از کتابهاي ديگر استفاده مي کنيد، از متون ديني هم استفاده کنيد.متأسفانه طي حدود نيم قرن اين شبهه تا حد زيادي در ذهن بسياري از جوانان، روشنفکران و دانشگاهيان رسوخ کرده و بسياري از دانشجويان مسلمان در اين دام افتاده اند و تصور کرده اند که خود آنها بدون مراجعه به علما مي توانند از متون ديني استفاده کنند. البته تأثير پذيري و انفعال آنها در برابر اين شبهه مختلف بوده است، امروز هم اين شبهه، هر چند به صورتي کمرنگ، حتي در ذهن بسياري از دانشجويان متعهد ما وجود دارد و آن اين است که مي گويند: ما مي خواهيم خودمان در مورد مسائل اسلامي تحقيق کنيم. آنها تصور مي کنند مراجعه به ترجمه ي قرآن و کتاب حديث و استفاده از کتاب لغت و امثال آن براي تحقيق در مورد اين قبيل مطالب کافي است.
البته اين افراد حسن نيت دارند؛ ولي کساني هستند که اين شبهه را به صورت پررنگ تري مطرح کرده و مي گويند: ما اصلا احتياجي به بيانات علما و تفسيرهاي آنها از متون ديني نداريم، بلکه ما خودمان مطالبي را از منابع ديني مي فهميم که علما آنها را نفهميده اند. علما اشتباه کرده اند و ما خودمان متون ديني را بهتر مي فهميم، آنها بر همين اساس، پيشنهاد مي کنند که مردم به علما مراجعه نکنند، کتابهاي آنها را مطالعه نکنند و خود ايشان بکوشند که قرآن و حديث را تفسير کنند. البته اين ظاهر قضيه است. آنها در واقع قصد دارند برداشت هاي خود را به مردم القا کنند. ولي در ظاهر مردم را اين گونه دعوت مي کنند.
به هر حال، در اين مسير افراد زيادي اشتباه افتاده اند و مشکلات زيادي را آفريده و زمينه مناسبي را فراهم کرده اند تا مغرضاني که سوءنيت هايي داشتند و حتي بعضي از آنها عوامل بيگانه هستند، از اين جو جهالت آميز سوء استفاده کنند. حال، صرف نظر از انگيزه هاي سياسي که موجب ترويج اين شبهه شده و سوء استفاده هايي که از اين کار شده است، ما اين مسأله را به عنوان يک شبهه ي نظري مطرح کرده و در مورد آن بحث مي کنيم. فرض مي کنيم افرادي هستد که با حسن نيت اين مسأله را مطرح کرده اند و واقعا اين سؤال در ذهن آنها وجود داشته که آيا ممکن است بدون مراجعه به علما، فقها و متخصصان علوم اسلامي، ما خودمان از کتاب و سنت استفاده کنيم؟ آيا اين کار صحيح و قابل قبول است؟ يا اينکه چنين کاري امکان پذير نيست و اگر کسي ادعا کند که خود او بدون مراجعه به علما، از قرآن برداشتي داشته است؛ ادعاي او مورد قبول نخواهد بود؟

پاسخ به اين شبهه

براي پاسخ به اين شبهه، بهتر است ابتدا نگاهي به روش و نحوه ي عملکرد علما بيندازيم تا متوجه شويم که آنها چگونه مطلبي را از منابع ديني برداشت مي کنند و تفاوت روش علما با روش کساني که مي گويند ما روش علما، فقها، مفسرين و محدثين را قبول نداريم و مي خواهيم خودمان مستقيما از اين منابع برداشت کنيم، چيست؟
همچنان که مي دانيد، منابع ديني ما از جمله متن قرآن و متون و احاديث، که از پيغمبر اکرم (ص) و ائمه اطهار ( ع) به ما رسيده، به زبان عربي است. حال، اگر کسي بخواهد علما، مفسرين، فقها و مجتهدين را رها کرده و خود به اين منابع مراجعه و از آنها استفاده کنم، آيا معني اين کار اين است که قبل از ياد گرفتن زبان عربي از قرآن و سنت استفاده کند؟ آيا تنها به اين دليل که قرآن مي گويد قرآن نور است، فهميدن معناي آن احتياج به چيز ديگري، حتي ياد گرفتن زبان عربي ندارد؟ دليل کساني که اين شبهه را مطرح کرده اند اين است که قرآن مي گويد: قرآن نور است، «قد جاءکم من الله نور و کتاب مبين» (1). نور به طور ذاتي روشن است و نيازي نيست که عامل ديگري آن را روشن کند. بنابراين، براي روشن شدن معني آيات قرآن به علما احتياج نداريم. در اينجا از آنها سؤال مي کنيم که آيا با استناد به اينکه قرآن نور است، کسي که زبان عربي را نمي داند، با روخواني قرآن مي توانم معني آيات را فهميده و از مطالب آن استفاده کند؟ گمان نمي کنم هيچ آدم عاقلي اينگونه حرف بزند! آنها هم خواهند گفت: ما چنين مقصودي نداشتيم. البته براي فهميدن قرآن بايد زبان عربي را ياد گرفت يا از ترجمه ي قرآن استفاده کرد. دوباره سؤال مي کنيم که ما هر اندازه که بر زبان عربي تسلط داشته باشيم، آيا از کساني که زبان مادريشان عربي است، عربي را بهتر مي فهميم؟ در موارد زيادي معاني آيات قرآن براي بسياري از عرب زبانان - که زبان مادريشان عربي است - روشن نيست. حتي در صدر اسلام گاهي خود عرب ها به درستي معني بعضي از آيات را نمي دانستند و براي فهميدن آن نزد پيامبر اکرم (ص) آمده سؤال مي کردند. حتي در مورد بعضي از کساني که بعد از پيامبر (ص) به خلافت رسيدند، نقل شده است هنگامي که بعضي از آيات نازل مي شد معناي آن را نمي فهميدند. از جمله معناي کلمه «ابا» را در آيه ي «و فاکهه ابا» (2) نمي دانستند. با وجود اين که، آنها عرب زبان بودند بنابراين، يکي از دلايل ضرورت مراجعه به علما براي فهم متون ديني اين است که معاني همه ي متوني که به زباني نوشته شده کاملا روشن نيست و دست کم فهم بخشي از آنها نيازي به مراجعه به علما و متخصصين دارد.
نکته ي دوم که از اين مهم تر است اين که زبان در طول تاريخ تحول پيدا مي کند. بسياري از کلمات در يک زمان معنايي دارند و به تدريج در معناي آنها تغييراتي ايجاد مي شود و ممکن است بعد از چند قرن معناي خاصي از آن فهميده شود که در زمان اول از آن فهميده نمي شد. مثال روشني را در اين مورد بيان کنم - که شايد از شنيدن آن تعجب کنيد که چگونه در همان صدر اسلام، طي فاصله ي چند دهه اين تحول پيدا شد - . تا متوجه شويد که فهميدن معناي يک متن عربي، به خصوص يک متن بليغ قرآني چندان ساده نيست.
ما امروز کلمه ي «تقيه» را به کار مي بريم، همچنان که 1300 سال قبل هم اين کلمه به کار برده مي شد. يکي از معاني اين واژه را همه مي دانيم. هنگامي که گفته مي شود فلاني تقيه مي کند، به اين معني است که او اعتقادي دارد که آن را اظهار نکرده و بر خلاف اعتقاد خود عمل مي کند. مثلا در صورتي که کسي جان يا مالش در خطر باشد، براي حفظ جان يا مال خود تقيه مي کند. هم چنين ممکن است براي مدارات يعني براي حفظ وحدت بين ملسمانان، کساني اعتقاد خود را ابراز نکرده و طبق فتواي خود عمل نکنند، تا رفتار همه ي مسلمانان يکنواخت شود. همچنان که کساني که به حج مشرف مي شوند، در نماز برادران اهل تسنن شرکت مي کنند، با وجود اين که طبق فتواي آنها اين نماز صحيح نيست. چون اهل سنت نماز را قبل از وقت مي خوانند و بسم الله را در حمد نمي گويند. ولي فقها به خصوص حضرت امام قدس سره تأکيد مي کنند شيعيان هم در نماز اهل سنت شرکت کنند و ثواب اين نماز از نمازي که طبق فتواي خودشان بخوانند، بيشتر است. به اين کار"تقيه" مي گويند. در صورتي که تقيه به منظور حفظ جان يا مال باشد، به آن تقيه خوفي و در صورتي که به منظور حفظ وحدت باشد تقيه مداراتي گفته مي شود.
اين معنايي است که امروزه ما از تقيه مي فهميم. اما اين کلمه در نهج البلاغه به معني ديگري استعمال شده است. به عنوان مثال حضرت امير (ع)مي فرمايد: «اتقوا الله تقيه من شمر تجريدا و جد تشميرا» (3). در اين جمله و در بعضي موارد ديگر واژه ي «تقيه» به عنوان مصدري براي تقوا به کار رفته است. اين يکي از معاني کلمه ي «تقيه » است. از زمان نزول قرآن تا عصر صادقين، - امام جفعر صادق (ع) و امام محمد باقر (ع) - در معني کلمه ي تقيه تحول ايجاد شد و اين کلمه اصطلاح جديدي پيدا کرد. در روايتي از امام صادق (ع) نقل شده است که ايشان فرمودند: «التقيه ديني و دين آبائي»(4). در اين روايت تقيه به معناي تقوا نيست، بلکه به همين اصطلاحي است که ما هم امروز به کار مي بريم. پس، «تقيه» در نهج البلاغه به معني تقوا به کار رفته است در حالي که چند دهه بعد اين واژه متحول شده و معني ديگري از آن فهميده مي شده است. نکته ي سوم اين است که در تمام زبان ها از جمله زبان عربي الفاظ مشترک وجود دارد. اين شعر مولانا را همه شنيده ايد:
در اين شعر لفظ «باديه» و «شير» استعمال شده است. اما يک مرتبه «باديه» به معني بيابان است و در جاي ديگر به معني ظرف شير. همچنين «شير» يک جا به معني نوشيدني لذيذي است که انسان از آن استفاده مي کند و در جاي ديگر شير به معني حيوان درنده اي که انسان را مي خورد. واژه ي شير يکي است، اما معاني متعددي دارد. امروزه معني سوم هم براي «شير» پيدا شده است يعني اين واژه براي شير آب هم به کار مي رود. حال اگر کسي به ادبيات يک زبان آشنا نباشد، هنگامي که با لفظ مشترکي مواجه شود، متوجه نمي شود کدام يک از معاني آن مراد است. کساني که در ادبيات تخصص دارند، مي توانند از قرائن کلامي، مقدمات و مؤخرات عبارت و از قرائن مقامي استفاده کنند و بفهمند کدام يک از معاني لفظ مشترک مورد نظر بوده است. اما کساني که به ادبيات زباني آشنا نيستند، ممکن است به اشتباهات زيادي گرفتار شوند. در اين مورد هم براي روشن تر شدن اين مسأله - که فهميدن معناي يک تلفظ چندان ساده نيست - مثالي را نقل مي کنم. يکي از مترجمان بسيار معتبر قرآن از نظر علم و تقوا بسيار ممتاز و مرد بزرگي بوده است، ترجمه اي براي قرآن ذکر کرده است. [اگر خصوصيات آن را بگويم، مصداق آن مشخص مي شود، اما براي اينکه اسائه ادب نشود، از ذکر خصوصيات آن خودداري مي کنم. خداوند ان شاءالله درجات آن بزگوار را متعالي کند. و او را با مولايش اميرالمؤمنين (ع) محشور کند]. همچنان که مي دانيد آيه ي «فاسلک فيها من کل زوجين اثنين و اهلک الا من سبق عليه القول مني» (5) در مورد داستان حضرت نوح است. هنگامي که آن حضرت کشتي را ساخت، خدا به او دستور داد که از هر نوع حيواني يک جفت در کشتي سوار کند. چون قرار بود آب پهنه ي زمين را فراگيرد و حيوانات هم از بين بروند. اما براي اينکه نسل حيوانات از بين نرود، خداوند به حضرت نوح عليه السلام دستور داد از هر نوع از حيوانات اهلي يک جفت را سوار کشتي کند. قرآن در اين مورد مي فرمايد: «فاسلک فيها»، يعني از هر نوع از اين حيوانات دو جفت را در کشتي وارد کن، «زوجين اثنين و اهلک». آن مترجم بزگوار در ابتداي کار، کلمه «اهلک» را اينگونه ترجمه کرده بود: «و هلاک کرد». ايشان چنين پنداشته بود که معني آيه اين است که همه مردم هلاک شدند، مگر همراهان حضرت نوح، «الا من سبق عليه القول»، بر اساس همين تصور عبارت «اهلک» را به «هلاک کرد» معني کرده بود. درصورتي که «اهلک» در اينجا مضاف و مضاف اليه است، يعني اهل خودت را. بر اين اساس، منظور آيه اين است که غير از حيواناتي که سوار کشتي مي کني، خاندان خودت را هم سوار کشتي کن.
شخصيتي که از نظر علمي، تقوا و دقت جاي بحث و ترديدي در مورد او نيست، عبارت« اهلک» را در اين آيه به «هلاک کرد» معنا کرده بود. البته گويا مدتي بعد به ايشان تذکر داده شد و در چاپ هاي بعد اين اشتباه اصلاح شده است. اگر فردي کم سواد يا کسي که تحصيلات ديني نداشت چنين اشتباهي را مرتکب مي شد، جاي تعجب نبود، اما مي بينيد کسي که بيش از پنجاه سال با قرآن و حديث سر وکار داشته، در ترجمه ي آيه دچار اشتباه مي شود.
بنابراين، براي فهميدن يک کلام آشنايي به اصول کلي ادبيات زبان کافي نيست، بلکه انسان بايد از بسياري جزئيات هم اطلاع داشته باشد تا بتواند معناي صحيح کلام را بفهمد و در فهم آن اشتباه نکند.
نکته ي ديگري که مخصوص زبان عربي است و در فارسي چنين مشکلي وجود ندارد اين است که در زبان عربي با تغيير حرکت و اعراب کلمه، معناي کلام از زمين تا آسمان تفاوت پيدا مي کند. در اينجا هم نمونه ي عيني ديگري را نقل مي کنم. چون اين قبيل شبهه ها آن قدر رايج شده که حتي بسياري از افراد متدين را نيز گمراه کرده است. اگر من در مورد اين مسايل شرح و توضيح زيادي براي نوجوانان عزيز مي دهم، ان شاءالله بزرگ ترها مرا مي بخشند.
نقل شده است که علم نحو را اميرالمؤمنين (ع) ابداع کردند. علت اين کار هم اين بود که روزي آن حضرت شنيدند شخصي مشغول خواندن آيه سوم از سوره ي برائت بود. «وأذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الأکبر أن الله بريء من المشرکين و رسوله». آن مرد «و رسوله» را به کسر لام خواند در صورتي که بايد به ضم لام خوانده شود. اگر آيه به کسر لام خوانده شود، معني آيه اين مي شود که خدا در روز حج اکبر اعلام مي کند که مشرکين و از پيغمبرش بيزار است. در صورتي که اگر به ضم لام قرائت شود معنايش اين مي شود: همچنان که خدا از مشرکين بيزار است، پيغمبرش او هم از مشرکين بيزار است. بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است، اين جريان انگيزه اي شد براي اين که اميرالمؤمنين عليه السلام قواعد نحو را به ابوالاسود دؤلي تعليم فرمايند. ما چنين مشکلي را در فارسي نداريم، اما در زبان عربي با تغيير حرکت و اعراب کلمه، معني تفاوت پيدا مي کند. بسياري از علما بودند که با وجود اين که سال ها درزمينه ي بحث و تحقيق کشيده بودند، اما گاهي در بعضي موارد به خاطر اشتباه در ادبيات معني کلام را اشتباه مي فهميدند. من نمونه هاي ديگري را به خاطر دارم، ولي براي اين که به بعضي از نويسندگان و بزرگان توهين نشود، آنها را ذکر نمي کنم. بنابراين، حتي براي فهميدن ساده ي يک آيه ي قرآن، آشنايي اندکي که يک دانشجوي رشته پزشکي يا دندانپزشکي با آيات قرآن پيدا مي کند، کافي نيست.

نمونه اي از فهم و تفسير قرآن يک غيرمتخصص

به خاطر مي آورم قبل از انقلاب نويسنده اي در مقاله اي نوشته بود که تا به حال تمام مفسران اين آيه را اشتباه فهميده اند و تنها من آن را درست فهميده ام. داستان از اين قرار است که نويسنده که يک دندانپزشک بود، نوشته بود: همه ي مردم مي گويند همه ي انسان ها از آدم و حوا خلق شده اند و معروف است که خدا ابتدا آدم را خلق کرد و بعد، از بقيه ي گل آدم، حوا را آفريد. [البته در روايت ضعيفي هم نقل شده است که خدا از يک دنده ي آدم، حوا را خلق کرد - که البته اين روايت درست نيست - روايت صحيح اين است که خداوند از بقيه ي گلي که آدم از آن خلق شده بود، حوا را آفريد.] اين نويسنده در مقاله خود نوشته بود، اين مطلب (خلق آدم قبل از همسرش) خلاف قرآن است. قرآن مي گويد ما همه ي انسان ها را از يک زن آفريديم و بعد همسر او را هم از آن زن آفريديم. پس همه ي انسان ها از حوا آفريده شده اند. دليل اين ادعا چيست؟ اين نويسنده مي گويد: جاي تعجب است که علما تا به حال به اين مطلب توجه نکرده اند که خداوند در اول سوره ي نساء مي فرمايد: «خلقکم من نفس واحده» (6). نفس واحده در عربي مؤنث است. قرآن فرموده است که ما شما را از يک زن آفريديم، «نفس واحده». بعد هم در ادامه مي گويد: «وخلق منها زوجها»، ضمير مؤنث در «منها» و «زوجها» به کار رفته است، بنابراين همسر آن زن را هم از خودش آفريديم. برخلاف نظر همه که مي گويند تمام انسان ها از آدم خلق شده اند و همسر آدم هم از بقيه ي گل آدم خلق شده است، قرآن مي گويد همه را از يک زن آفريديم، همسر آن زن را هم از بقيه ي گل آن زن خلق کرديم.
نويسنده ي مذکور چنين استفاده اي از آيه کرده بود و در ادامه با افتخار از کشف خود، داد سخن داده بود که در طول تاريخ، تمام مفسران به اين نکته توجه نکرده و آيه را اشتباه تفسير کرده بودند، اما من که يک دندانپزشک هستم، آن را درست فهميده ام!
اما مسأله اين است که در ادبيات عرب مؤنث مجازي وجود دارد. در انگليسي و فرانسه و بعضي از زبانهاي ديگر هم اين چنين است. اما در فارسي غير از مذکر و مؤنث حقيقي چيز ديگري نداريم. در بسياري از زبان ها از جمله عربي و زبان هاي اروپايي، مؤنث مجازي هم وجود دارد. در بعضي از زبان ها از جمله آلماني، علاوه بر مذکر و مؤنث حقيقي و مجازي، کلمات خنثي هم وجود دارد. در ادبيات عرب، خورشيد را مؤنث مجازي و ماه را مذکر مجازي مي دانند و همچنين بسياري کلمات ديگر. از جمله کلماتي که در عربي مؤنث مجازي است، کلمه ي «نفس» است. «نفس» يعني شخص. در عربي زماني که مي خواهند بگويند «يک شخص» مي گويند «نفس واحده». در آيه اي گفته شده است: «کل نفس بما کسبت رهينه» (7)، در آيه ديگر هم مي گويد» «کل امرء بما کسب رهين» (8). درباره ي شخص گاهي لفظ «امرء» بکار مي رود که مذکر است و گاهي لفظ «نفس» که مؤنث لفظي است ولي بر مرد هم اطلاق مي شود. در جايي که «نفس» به کار برده مي شود مانند اين آيه «کل نفس بما کسبت رهينه». معناي آيه اين نيست که تنها زن ها در گرو اعمال خود هستند و مردها چنين نيستند. «کل نفس» يعني هر کس؛ اما چون لفظ «نفس» مؤنث مجازي است خبر و فعل آن هم مؤنث مي آيد. در اين آيه هم که مي فرمايد: «خلقکم من نفس واحده»، يعني از يک شخص؛ لکن چون «نفس» مؤنث مجازي است، صفت آن هم مؤنث آمده است «نفس واحده». ولي «نفس واحده» به معناي «يک زن» نيست، بلکه منظور «يک شخص» است.
اين خصوصيت زبان عربي است که در آن، مؤنث و مذکر مجازي داريم. «نفس واحده» يعني يک نفر، «زوجها» هم يعني همسر او؛ مصداق «نفس واحده» آدم و همسرش حوا است. اين دقيقا همان مطلبي است که همه ي مفسرين و علماي زبان عربي فهميده اند، اما اين نويسنده تصور کرده است که مطلب جديدي را کشف کرده که در طول تاريخ همه ي علما آن را نفهميده اند!. اين نمونه اي بود براي اينکه متوجه شويد کسي که با دقايق يک زبان آشنا نيست، چه مقدار ممکن است اشتباه کند و در عين حال به خود جرأت دهد که بگويد من دندانپزشک ايراني اين لفظ عربي را درست فهميده ام و همه ي علما و مفسرين عرب هم اشتباه فهميده اند. اين موارد نمونه ساده اي است براي اين که بدانيم فهميدن معناي کلام چندان ساده نيست و با مراجعه به يک ترجمه يا کتاب لغت نمي توان معني قرآن را فهميد.

کافي نبودن قرآن براي فهم همه معارف و احکام اسلام

اما آنچه از همه ي اين موارد مهم تر است، مطلب ديگري است؛ و آن اين که قرآن کريم حجم محدودي دارد و به گونه اي که در اين زمان کودکان خردسال ما هم - الحمد لله - مي توانند به راحتي آن را حفظ کنند؛ اما اين حجم محدود، متکفل بيان حقايقي است که بشر تا روز قيامت به آنها احتياج دارد. قرآن گاهي اين حقايق را به صورت کلي بيان کرده و تشخيص مصاديق آن را ابتدا به عهده ي پيغمبر اکرم (ص) و بعد از آن حضرت هم به عهده ي ائمه اطهار (ع) گذاشته است. طبعا هر زباني محدوديت هايي دارد که موجب مي شود ابهاماتي در کلام به وجود آيد و معناي آن به درستي براي هر شنونده اي روشن نشود؛ از اين رو گاهي فهم قرآن به کسي نياز دارد که آن را تفسير کند. تفسير قرآن هم بر عهده ي پيغمبراکرم (ص) گذاشته شده است. آن حضرت در حديثي که بين الفريقين متواتر است و حضرت امام قدس سره هم در مقدمه ي وصيت نامه ي خود، اين حديث را نوشته اند، مي فرمايند: «اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي» (9)، من دو چيز گرانبها را در ميان شما به امانت مي گذارم که اين دو از هم جدا نمي شوند، يعني بايد به هر دو آنها تمسک کنيد و اگر بين آنها فاصله انداختيد و گفتيد يکي را قبول داريم و ديگري را نه، گمراه خواهيد شد؛ «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا»، اگر به هر دوي آنها تمسک کرديد هلاک نمي شويد. اما اگر گفتيد يکي را قبول داريم، اگر گفتيد «حسبنا کتاب الله»، و عترت را رها کرديد، ضمانتي براي هدايت شما نخواهد بود. اين دو چيز بايد با هم داشته باشيد تا بتوانيد به هدايت برسيد. سر اين فرمايش پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم اين است که تمام آنچه ما به آن احتياج داريم در نص و منطوق قرآن نيامده است. و ممکن است پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليه السلام به کمک دقت هاي خدادادي از ريزه کاريهاي الفاظ و ادبيات، مطالبي را استفاده کنند که ما به ذهنمان نمي رسد. به هر حال، زماني که ما به قرآن مراجعه مي کنيم، بسياري از مطالبي که احتياج داريم، از قرآن به دست نمي آوريم، در حالي که يقين داريم که در اسلام چنين مطالبي هست.
در اينجا به عنوان مثال دو نمونه براي شما بيان مي کنم. [البته اگرقرائت هاي جديد تغييري در اين مطلب نداده باشد!] تا جايي که ما اطلاع داريم، شيعه، سني، زيدي، کيساني و تمام مذاهب مختلف اسلام، هر کس که نام خود را مسلمان گذاشته، معتقد است نمازهاي واجب روزانه هفده رکعت است؛ نماز صبح دو رکعت، ظهر چهار رکعت، عصر چهار رکعت، مغرب سه رکعت، عشا چهار رکعت. ما در طول هزار و چهارصد سال از تاريخ اسلام، مسلماني را سراغ نداريم که غير از اين را گفته باشد. حتي هيچ کس غير از اين هم نداده است. تمام مسلمانان که در هر نقطه از دنيا و با هر مذهبي، اين مطلب را معتقدند و مي دانند که اسلام چنين مطلبي را گفته است. اما در هيچ يک از آيات قرآن نگفته است که نمازهاي يوميه هفده رکعت است و نماز صبح دو رکعت. اگر قرار باشد که ما فقط به قرآن تمسک کنيم و به کلمات پيغمبر (ص) و اهل بيت (ع) مراجعه نکنيم، از کجا بفميم که نماز صبح دو رکعت است؟ اگر فردا کسي پيدا شود [البته بعيد نمي دانم صبح که از خواب بيدار شديم چنين کسي پيدا شود، و بگويد قرائت جديدي در قرآن پيدا شده است که به جاي دو رکعت نماز صبح، ورزش کنيد! اين هم قرائت ديگري است. ] اگر بنا باشد ما فقط بخواهيم از قرآن استفاده کنيم، از کدام آيه ي قرآن مي توانيم استفاده کنيم که نماز صبح دو رکعت است؟
مثال ديگري را هم مطرح کنم. اين مورد در مناظره اي بين من با شخصي، اتفاق افتاد. پيش از انقلاب سفري به اصفهان داشتم و يک ماه در آنجا بودم. بحث و گفتگويي با يکي از افراد منتسب به فرقه اي منحرف داشتيم. آن آقا گفته بود من مي خواهم با فلاني مباحثه کنم؛ من هم پذيرفتم [بعضي از کساني که بعد ها به وزارت رسيدند در جلسه مباحثه ما حضور داشتند، بعضي از رجال و شخصيت هاي فرهنگي اصفهان هم بودند]. آن شخص گفت من در صورتي با شما بحث مي کنم که فقط از قرآن استدلال کني. من چيز ديگري را قبول ندارم. گفتم قبول است. من اين کار را انجام مي دهم، اما به شرط اين که ابتدا يک سؤال مرا جواب دهي، در آن صورت قول مي دهم که هر چه مي گويم از قرآن باشد. او هم پذيرفت و گفت: بسيار خوب! سؤال شما چيست؟ گفتم: به نظر شما آيا در اسلام گوشت سگ حلال است يا حرام؟ گفت: آقا! اين چه حرفي است؟ مرا مسخره کرده اي؟! همه مي دانند گوشت سگ حرام است. گفتم: آيا واقعا شما معتقدي که اسلام گوشت سگ را حرام مي داند؟ گفت: بله! هيچ جاي شکي در اين مطلب نيست. گفتم: لطفا يک آيه بياوريد که در آن صحبتي از حرمت گوشت سگ شده باشد. ما در قرآن آيات متعددي داريم که مي گويند گوشت خوک حرام است؛ اما هيچ آيه اي نداريم که بگويد گوشت سگ حرام است. گفتم: شما حرمت گوشت سگ را براي من از قرآن اثبات کنيد در اين صورت، من همه چيز را با قرآن براي شما اثبات مي کنم.
اين مطلب، دليل گفته ي پيغمبر (ص) است که فرمود قرآن به تنهايي کافي نيست؛ بلکه بايد در کنار آن فرمايش هاي خود پيغمبر (ص) و بعد از آن هم کلام عترت (ع) ضميمه شود. در غير اين صورت، شما نمي توانيد واضحترين مسائل را از قرآن استفاده کنيد. شايد خود امام عليه السلام و پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم بتوانند از آياتي استفاده کنند که گوشت سگ هم حرام است اما اين مطلب به گونه اي نيست که ما بفهميم. امام باقر (ع) در روايتي فرمود: ما هر چه مي گوييم از قرآن کريم استفاده مي کنيم. اما نحوه استفاده ي آنها از قرآن به صورت ديگري است. آيا الهام الهي است يا امري ديگر؟ ما نمي دانيم. بر اساس روشي که ما مي توانيم از آيات استفاده کنيم، آيه اي براي حرمت گوشت سگ نداريم. شايد روزي بيايد که قرائت جديدي يا فقه جديدي پيدا شود و بگويد گوشت سگ در اسلام حلال است! چون آيه اي براي حرمت آن نداريم! همچنان که مسائل فراوان ديگري پيدا شده که کسي باور نمي کرد!
به هر حال، خود قرآن مي فرمايد که تبيين قرآن بر عهده ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است. «و انزلنا عليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم» (10)، ما قرآن را بر تو نازل کرديم تا تو حقايقي را که براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان کني. پيغمبر اکرم (ص) يک شأن، موقعيت و وظيفه اي داشت که بايد آنچه بر او نازل مي شد براي مردم بخواند؛ «يتلوا عليهم آياته» (11)، «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه» (12)، مطالبي را که ما بر تو نازل مي کنيم، براي مردم قرائت و تلاوت کن. اين يکي از شؤون پيغمبر (ص) است؛ اما خداوند به دنبال آن مي فرمايد: « و يزکيهم و يعلمهم الکتاب والحکمه»، يعني قرآن را براي ايشان بخواند و پس از آن قرآن را به ايشان تعليم دهد. پس آموزش دادن و تعليم قرآن غير از تلاوت قرآن است. تعليم، به معني تفهيم معاني است. يک معلم، زماني که در کلاس، کتابي درس مي دهد، اگر فقط متن کتاب را بخواند، شاگردان مي گويند: خود ما هم بلد بوديم متن کتاب را بخوانيم. معلم بايد الفاظ را بخواند و معاني آنها را بيان کند. اين معني تعليم است. قرآن دو شأن براي پيغمبر (ص) مشخص مي کند؛ اول «يتلوا عليهم»، دوم «يعلمهم». آيه ديگري مي گويد: «لتبين للناس ما نزل اليهم»؛ اين آيه نمي فرمايد ما قرآن را بر تو نازل کرديم تا تو آن را براي مردم بخواني. خواندن غير از تبيين است. براي تبيين بايد معاني آيات و مصاديق آن را بيان کند، به گونه اي که پس از آن براي مردم هيچ ابهامي باقي نماند. خاصيت زبان اين است که در يک جمله نمي توان تمام ابعاد مطلب را بيان کرد؛ و اگردرصدد چنين کاري برآيند که با عبارات متعدد ابعاد مطلب را روشن کنند کلام از فصاحت و بلاغت ساقط مي شود. مقتضاي بلاغت، کلام را در هر مقامي به نحوي سوق مي دهد؛ از اين رو نقاط ابهامي در کلام باقي مي ماند که بايد در فرصت ديگري اين ابهام ها روشن شود. اين کار پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است. اگر ما براي فهميدن قرآن، دست از سنت و بيانات پيغمبر (ص) و امام (ع) برداريم، نمي توانيم بسياري از تفاصيل را از قرآن استفاده کنيم. خدا هم در قرآن فرموده است که مردم بايد به پيغمبر (ص) مراجعه کنند تا او مفاهيم قرآن را براي ايشان تبيين کند.

روش اجتهادي در کشف احکام اسلام

ممکن است اين آقايان بگويند: اولا زماني که خودمان به قرآن مراجعه مي کنيم، معني آيات را مي فهميم، ثانيا در صورت نياز به کلمات پيغمبر (ص) مراجعه مي کنيم؛ اما ديگر به علما، نيازي نداريم چون خود ما حديث را مي خوانيم و معناي آن را متوجه مي شويم. غافل از اينکه در اينجا مشکلات مضاعف مي شود. زيرا در معني حديث هم ابهاماتي وجود دارد که گاهي از ابهام آيات قرآن بيشتر است. علاوه بر اينکه حديث بايد از نظر سند هم رسيدگي شود. ما در قرآن از نظر سند مشکل نداريم. همه مي دانيم که محتواي قرآن آياتي است که بر پيغمبر (ص) نازل شده و تحريف يا کم و زياد نشده است. اين گونه نيست که سند بعضي از آيات يا بعضي از سوره هاي قرآن ضعيف باشد يا احتمال دهيم شخص ديگري آن را جعل کرده باشد. اما در روايات اين گونه نيست. در بين روايات، احاديث ضعيف و مجعول هم به چشم مي خورد. افرادي بودند که رواياتي را جعل کرده و به دروغ به پيغمبر (ص) نسبت داده اند. پيغمبر اکرم (ص) اين مسأله را پيش بيني کردند که بعد از رحلت ايشان کساني به آن حضرت دروغ خواهند بست. به همين دليل فرمودند: به سادگي هر کلامي را که از من نقل شد، نپذيريد. حال، اگر کسي که قصد دارد به حديث، (کلام پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم و امام (ع) مراجعه کند و آن را بفمد، اگرتخصص لازم را نداشته باشد و حديث صحيح و سقيم را از يکديگر تشخيص ندهد، چه بسا حديث صحيح را رها کند و حديث ضعيف را مورد استناد قرار دهد.
ممکن است کسي بگويد: ما تمام نکاتي را که بايد براي استفاده از آيات و روايات در نظر داشت، مراعات مي کنيم. يعني لغت و ادبيات عربي، معاني بيان و قواعد محاوره را ياد مي گيريم، به عام و خاص کلام توجه مي کنيم، مقيد و مطلق و ناسخ و منسوخ آن را هم بررسي مي کنيم، تمام موارد لازم را رعايت مي کنيم. اما معناي اين کلام اين است که اين شخص خودش مجتهد است، چون اين، همان کاري است که مجتهد انجام مي دهد. و اين، همان شيوه اي است که فقها و مفسرين به کار مي برند. و کسي نگفته است که مجتهد و متخصص هم بايد به مجتهد و متخصص ديگري مراجعه کند. نکته ي شايان توجه اينست که روحانيون براي استفاده از آيات و روايات بر اساس روش اجتهادي اين کار را انجام مي دهند و بيش از هزار و سيصد سال علماي بزرگ ما براي تکميل آن زحمت کشيده اند تا روشي سنجيده به دست آمده است يعني همان قواعد فقه، اصول، ادبيات و ساير قواعدي که در روش تحقيق با به اصطلاح [متدولوژي فقه] بايد رعايت شود. ولي حتي بين علمايي که بر اساس اين متدولوژي تحقيق کار مي کنند، اختلافات فراواني پيدا مي شود، که بخشي از آنها معلول عدم دسترسي به امام معصوم و عدم دسترسي به همه ي سخنان ايشان و وقوع پاره اي تغييرات در آنچه به دست ما رسيده، مي باشد بطوري که مباحث فقهي را در بسياري از موارد بصورت مباحث نظري و ظني درآورده که مانند ساير علوم مشابه در مقام عمل بايد نظر اعلم و افقه را ملاک قرار داد و از آن تبعيت کرد. اختلاف نظر فقها گاهي در فتاوي و احکام فردي است در اين صورت هر کس مي تواند در زندگي فردي خود از يکي از علما تقليد کرده و طبق فتواي او هم عمل کند.
مطلبي که در اين جا بايد به آن توجه کرد اين است که گاهي بايد فتوايي در کشور رسميت پيدا کند و همه ي آن را بپذيرند. به عنوان مثال فتوايي که بايد در دادگاه بر اساس آن حکم صادر شود. بايد فتواي واحد و مشخص و مورد قبول عموم و به اصطلاح، داراي رسميت باشد و نمي توان پذيرفت که دادگاهي حکمي را صادر کند و دادگاه ديگري در همان سطح آن حکم را نقض کند. تصور کنيد که زن و شوهري با هم اختلاف پيدا مي کنند که به طلاق منجر مي شود، اما مشخص نيست که اين طلاق صحيح است يا صحيح نيست. اگر طبق فتواي مجتهدي اين طلاق صحيح بود، به اين معني است که اين زن و شوهر بايد از يکديگر جدا شوند. حال اگر اين خانم مقلد مجتهدي است که طبق فتواي او طلاق صحيح است و بايد از هم جدا بشوند، اما شوهر مقلد کسي است که مي گويد طلاق باطل بوده و آنها هنوز زن و شوهر هستند، در اينصورت اين دو نفر بايد چه کنند؟ بنابراين، بايد فتواي رسمي وجود داشته باشد که قاضي بر اساس آن در مورد صحت يا عدم صحت طلاق قضاوت کند. در غير اين صورت، امکان ندارد يکي از اين دو بگويد من زن تو نيستم، ديگري هم بگويد من شوهر تو هستم. درچنين مواردي نمي توان به فتاواي مختلف عمل کرد. بلکه بايد يک فتواي رسمي و قانوني وجود داشته باشد که مشاجره و اختلاف را رفع کند.
حال، کساني که مي گويند: هر کس بايد بر اساس برداشت خود عمل کند، با چنين اختلافاتي چه مي کنند؟ اگر کسي روش عقلايي را بپذيرد، بايد به مجتهد اعلم مراجعه کند. ابتدا بايد متخصصان را بشناسيم. سپس بررسي کنيم که در بين متخصصان، کدام يک اعلم هستند و با شناخت مجتهد اعلم، فتواي او به عنوان فتواي رسمي و قانوني معتبر خواهد بود. اما کساني که اصلا، تخصص را قبول ندارند و مي گويند خود ما به متون مراجعه مي کنيم و بدون احتياج به متخصص، معني آيات و روايات را مي فهميم، در چنين مواردي چه مي کنند؟
اين مشکلي است که در احکام فرعي، ظني پيش مي آيد. حال، اگر در مسائل اساسي و بنيادي اسلام تشکيک شود و حتي اعتقادات و ارزشهاي اصيل اسلام زير سؤال برود و هر کس بخواهد اسلام را بر اساس برداشتهاي خودش تعريف کند چه خواهدشد؟ و آيا چيزي بنام اسلام مي ماند که بتوان از آن دفاع کرد؟!

پي نوشت :

1. مائده، 15.
2. عبس، 31.
3. نهج البلاغه، خطبه 210.
4. وسائل الشيعه، ج16، ص 210.
5. مؤمنون، 27.
6. نساء،1.
7. مدثر، 38.
8. طور، 21.
9. وسائل الشيعه، ج 27، ص33.
10. نحل، 44.
11. آل عمران، 164.
12. قيامه، 18.

منبع: کتاب در پرتو آذرخش