تنها نشسته بر لب بام
چشمش به جاده خیره مانده
این انتظار بی‌سرانجام
او را به بیماری کشانده
 
یک ماه و اندی می‌شود که
جفتش به لانه برنگشته
هر جا که فکرش می‌رسید او
پرواز در پرواز گشته
 
دیگر ندارد حسّ پرواز
دیگر ندارد شور و حالی
قدّ سر ارزن نمانده
از جفت خوبش ردّ بالی
 
ای کاش او هرگز نفهمد
جفتی که با او هم‌نفس بود
تنهای تنها، سخت دل‌تنگ
آن لحظه کنج یک قفس بود
 
شاعر: طیبه شامانی

منبع: مجله باران