گفت: این آخرین شب من بود
نوبت دوستم زمستان است
فرصتِ ماندنم تمام شده است
بعد از این وقتِ برف و باران است
 
 یک نفر تا شنید این ها را
با خودش گفت: شب شبِ یلداست
بعد هم گفت: ماندنِ ما هم
با همین اتفاق ها زیباست
 
مرد اما عجیب تنها بود
مثل یک تک درخت در یک کوه
در دلش هرچه بود تنهایی
در دلش چشمه هایی از اندوه
 
زیر لب گفت: شب شبِ یلداست
می شد امشب کنار هم باشیم
در زمستان و سردی خشکش
کاش می شد بهار هم باشیم
 
منبع: مجله باران