نبيذ پيش من آمد به شاطي برکه

شاعر : منوچهري

به خنده گفتم: طوبي لمن يري عکه نبيذ پيش من آمد به شاطي برکه
خوشم جواني و اين بوستان و اين برکه خوشم نبيذ و خوشا روي آنکه داد نبيذ
حسود بر در و بسيار گوي در سکه من و نبيذ و به خانه درون سماع و رباب
به جان تو که همي‌آيدم ز تو ضحکه مرا تو گويي مي‌خوردنست اصل فساد
بسا فساد که در يثربست و در مکه اگر فساد کند هر که او نبيذ خورد
که نيست با تو مرا ني نکاح و ني شرکه ور اين فساد ز من دست باز دار و برو
نه هم نبيذ بود ابتدا از آن سرکه؟ چرا نبيذ حرامست و هست سرکه حلال
سپيد سيم چه با سکه و چه بي‌سکه نبيذ تلخ چه انگوري و چه ميويزي
کجا نبيذست آنجايگه بود برکه کجا نبيذست آنجا بود جوانمردي