گاه توبه کردن آمد از مدايح و ز هجي

شاعر : منوچهري

کز هجي بينم زيان و از مدايح سود ني گاه توبه کردن آمد از مدايح و ز هجي
گر بخيلانرا مديح آري، بلي باشد هجي گر خسيسانرا هجي گويي، بلي باشد مديح
هم خزينه، هم قبيله، هم ولايت، هم لوي روزگاري پيشمان آمد، بدين صنعت همي
شعر نيکو را به زرين سلسله پيش عزي از ميان خانه‌ي کعبه فرو آويختند
برطللها نوحه کردندي و بر رسم بلي امر القيس و لبيد و اخطل و اعشي قيس
نه بر اطلال و ديار و نه وحوش و نه ظبي ما همه بر نظم و شعر و قافيه نوحه کنيم
بو دواد و بن دريد و ابن احمر، يافتي بو نواس و بو حداد و بومليک، ابن البشير
آنکه گفت «السيف اصدق» آنکه گفت« ابلي الهوي» آنکه گفته‌ست «آذنتنا» آنکه گفت «الذاهبين»
آنکه از ولوالج آمد آنکه آمد از هري بوالعلاء و بوالعباس و بوسليک و بوالمثل
بوشکور بلخي و بوالفتح بستي هکذي از حکيمان خراسان، کو شهيد و رودکي
تا کند هرگز شما را شاعري کردن کري؟ گو بيايد و ببينيد اين شريف ايام را
بود هر يک را به شعر نغز گفتن اشتهي روزگاري کان حکيمان و سخنگويان بدند
کار بوبکر ربابي دارد و طنز جحي اندرين ايام ما بازار هزلست و فسوس
گويد اين يکسر دروغست ابتدا تا انتهي هر کرا شعري بري، يا مدحتي پيش آوري
شعر حسان بن ثابت کي شنيدي مصطفي گر مديح و آفرين شاعران بودي دروغ
کي دعا کردي رسول هاشمي خيرالوري بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه
جعفر و سعد وسعيد و سيد ام القري شاعري عباس کرد و طلحه کرد و حمزه کرد
احمدبن مرسل ندادي کعب را هديه ردي ور عطا دادن به شعر شاعران بودي فسوس