ارسطو هم دانشمند هم فیلسوف بود، او معتقد بود که هر چند می‌توان دانش و فلسفه را به صورتی مصنوعی از یکدیگر جدا کرد، اما این دو با هم ارتباط دارند به گونه‌ای که تحقیق در یکی به تحقیق در دیگری کمک می کند مثلا با مطالعه ابعاد مادی یک دانه بلوط - پوسته، رنگ و مانند آن - به شیوه عمیق تری به تفکر در این مورد که واقعا دانه بلوط و ماهیت و صورت آن چیست، خواهیم رسید. البته تا حدود زیادی به این بستگی دارد که سؤالات دقیقی بپرسیم، زیرا در این مورد، هم پرسشهای علمی و هم پرسشهای فلسفی وجود دارد و هم ممکن است این پرسشها با هم تداخل داشته باشد. اگر به ساحل دریا رفته صدفی را از زمین برداریم، می توانیم در مورد آن سؤالات علمی بسیاری از خودمان بپرسیم. این صدف از چه چیزهایی تشکیل شده؟ چه مدت این جا بوده؟ چه چیز درون آن زندگی می کرده؟ وزن آن چقدر است؟ سؤالهای متعددی از این نوع وجود دارد و پاسخ دادن به آن، اطلاعات نسبتا زیادی در مورد صدف به ما خواهد داد، ولی ما تنها در مورد ابعاد ویژه جسمانی آن سؤالاتی را پرسیده ایم. علاوه بر این، سؤالات دیگری هم می توان پرسید: این صدف چه اهمیتی دارد؟ چه کس یا چه چیزی آن را آفریده و هدف او چه بوده است؟ این پرسشها اساسأ فلسفی است، هر چند از طریق تحقیقات علمی نیز می توان به آنها پاسخ داد. برای مثال، این موضوع مطرح شده که نشریه فیزیک اتمی هر ساله جهت گیری فلسفی بیشتری پیدا می کند. این موضوع ادعای ارسطو را تأیید می کند که هر چند در مورد ماده عمیق تر شویم، بیشتر به جانب فلسفه سوق داده می شویم.
 
مهم ترین پرسش‌هایی که در مورد اشیا می توان مطرح کرد، به مقاصد آن مربوط است. به نظر ارسطو هر شیئی هدف یا وظیفه ای دارد. مثلا هدف ماهی چیست؟ اگر این سؤال را دقیقا بررسی کنیم، ممکن است بگوییم که هدف ماهی شنا کردن و هدفی پرنده پرواز کردن است. حال، هدف انسان چیست؟ به عقیده ارسطو چون آدمیان تنها مخلوقاتی هستند که توانایی تفکر به آنها داده شده، هدف آنها به کارگیری همین توانایی است. بنابراین، زمانی که فکر می کنیم، به هدف واقعی می رسیم و زمانی که اصلا فکر نمی کنیم یا عمیق فکر نمی کنیم، جهت مخالف هدف را پیموده‌ایم.
 
به گفته ارسطو، بدان دلیل که وقایع به صورت منظم رخ می دهد، جهان دارای طرح و نظم است. دانه بلوط به درخت بلوط تبدیل می شود، نه درخت چنار. بچه گربه، گربه خواهد شد نه سگ. جهان را از طریق مطالعه اهداف آن می توان شناخت. بنابراین، هر اتفاقی از طریق اهداف آن قابل تبیین است؛ هم دانه بلوط و هم بچه گربه به دنبال سرنوشت خویش است. در مورد انسانها، قبلا گفتیم که هدف ما فکر کردن آدمی است، اما اعتراف کردیم که می توان از فکر کردن سر باز زد یا اندکی فکر کرد. با بی توجهی، راهنمایی نادرست فکر یا سایر عوامل براندازند؛ تفکر، می توان از فکر کردن امتناع کرد. به عقیده ارسطو، به این دلیل که آزادیم، می توانیم از فکر کردن امتناع نموده و برخلاف طرح جهان و طرح عقل در آفرینش آدمی حرکت کنیم؛ اما وقتی که برخلاف این هدف حرکت کنیم، از عواقبی همچون اندیشه‌های نادرست، جسم ناسالم، زندگی حزن انگیز و مانند آن رنج خواهیم برد.
 
به نظر ارسطو، شخصی که هدف واقعی را تعقیب می کند، با پرهیز از افراط، به زندگی عقلانی معتدل دست پیدا خواهد کرد. به نظر او دوگونه زیاده روی وجود دارد: افراط و تفریط مثلا اگر کسی زیاد بخورد خود را خفه می کند و به چاقی، فقدان انرژی، از دست دادن تندرستی و به طور کلی مرگ مبتلا خواهد شد. مرد یا زن متعادل، انسان متفکر، از چنین افراطی پرهیز می کند. به نظر ارسطو، دیدگاه مناسب، تعادل طلایی، یعنی راهی بینابین افراط و تفریط است. برداشت ارسطو از تعادل طلایی در عقیده اش نسبت به روح به عنوان پدیده ای که باید در حال تعادل نگه داشته شود، مجسم شده است. او از سه جنبه نباتی، حیوانی و عقلانی روح شخن میگفت. می توان گفت آدمیان تا زمانی که در مرحله نباتی باشند، زیاده روی از نوع بسیار اندک آن تفریط و زمانی که خشمناک و دشمن اند، زیاده روی از نوع بسیار زیاد آن افراط را تعقیب می کنند؛ اما وقتی که عقل را به کار می گیرند تا جنبه های نباتی و حیوانی را هماهنگ سازند، راهی را طی می کنند که برای آن برنامه ریزی شده اند و همان راه آنها را به هدف می رساند. می توان این اندیشه را به برداشت افلاطون از مدینه فاضله نیز مرتبط کرد که شهر خوب آن است که طبقه های آن یعنی طبقه مس (نباتی)، نقره (حیوانی) و طلا (عقلانی) با یکدیگر متوازن و متعادلند. ارسطو معتقد بود که تعلیم و تربیت خوب، کمک میکند تا به تعادل طلایی رسیده بدان وسیله بین روح و بدن توازن و تعادل ایجاد شود. 
 
توازن واژه ای اصلی در دیدگاه ارسطو است. او تمام جهان را به گونه‌ای متوازن و یکی منظم می دید. تا آن جا که به آدمیان مربوط است، او بدن و ذهن را آنگونه که افلاطون می پنداشت، با یکدیگر مخالف نمی دید، به نظر او بدن ابزاری است که به وسیله آن اطلاعات را از طریق ادراک حسی دریافت می کنیم. اطلاعات خام حتی به وسیله استدلال ذهن سازماندهی می شود و ذهن با بررسی جزئیاتی که از طریق ادراک حسی دریافت کرده به اصول کلی می رسد. بنابراین، بدن و ذهن با مجموعه ای متوازن، همراه با استحکام درونی، به کار مشغولند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی،صص90-87، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387