هدف اساسی تعلیم و تربیت، آنگونه که آگوستن میدید، کمال آدمی و پیوستن نهایی روح به خداوند است. برای موفقیت در این راه، بایستی استعداد استدلال کردن کسب نموده و هوش خود را به کار بگیریم. در این جاست که رآلیسم آکویناس به صحنه می آید، زیرا به نظر او واقعیت انسان تنها عقلانی یا ذهنی نیست، بلکه فیزیکی و طبیعی نیز هست. از نظر آموزگار آدمیان، راه منتهی به روح، از خلال حواس جسمانی عبور میکند و تعلیم و تربیت باید این راه را برای موفقیت در آموزش به کار گیرد. آموزش مناسب، یادگیرنده را به دانشی رهنمون می شود که با پیشرفت از مرحله پایین در مرحله بالاتر، به وجود واقعی می رسد. این تفکر، عقیده مشترک آکویناس و ارسطو را نشان می دهد، زیرا دیدگاه او مشتمل بر جهان شناسی در حال تعالی، یعنی سیر از پایین به بالا و به سوی کمال است.
 
دیدگاه‌های آکویناس در مورد تعلیم و تربیت با موضع فلسفی او هماهنگ است. مطابق این گفته‌ها، دانش را می توان از راه داده های حسی کسب کرد و دانش می تواند آدمی را به خدا برساند به شرط آن که یادگیرنده آن را از دیدگاهی مناسب بنگرد. اصولا به اعتقاد او هر کس باید از مطالعه ماده به مطالعه صورت برسد. او با آگوستن موافق نبود که تنها از طریق یقین یا برخی فرایندهای شهودی می توان خدا را شناخت، بلکه معتقد بود که آدمی با به کارگیری عقل و از طریق مطالعه جهان ماده می تواند به خدا برسد. بنابراین، او بین حقایق وحی که از روی ایمان پذیرفته می شود با حقایقی که از طریق مشاهده عقلانی دقیق و مطالعه می توان به آن رسید، هیچ ناسازگاری نمی دید. آکویناس معتقد بود که تعلیم و تربیت مناسب، آن است که ماهیت عقلانی و طبیعی فرد را به درستی شامل شود. چون آکویناس جنبه عقلانی را والاتر و مهم تر می پنداشت، شدیدا حامی تأکید بیشتر بر تعلیم و تربیت روح بود.
 
به عقیده آکویناس، خانواده و کلیسا نهادهای نخستین تعلیم و تربیت‌اند، در حالی که حکومت ۔ یا جامعه سازماندهی شده - در مرحله ضعیف سوم قرار دارد. خانواده و کلیسا وظیفه دارند اموری را که به اصول ثابت اخلاقی و قانون الهی مربوط است، آموزش دهند. مادر، اولین معلم کودک است. به این دلیل که کودک به سادگی شکل می پذیرد، وظیفه مادر است که آهنگ اخلاقی او را تنظیم کند. کلیسا، مرکز شناخت خداست و باید برای شناخت قوانین خدا، زمینه را فراهم کند. دولت باید قوانین تعلیم و تربیت را دسته بندی و اجرا کند، اما نباید اولویت برخورداری از آموزش در خانه و کلیسا را از افراد بگیرد.
 
ارسطو و آکویناس، هر دو به اصل دوگانگی واقعیت؟ اعتقاد داشتند. این موضوع را می توان در نگرش ارسطو نسبت به ماده و صورت و در نگرش آکویناس به بعد مادی و عقلانی نوع انسان، ملاحظه کرد. بعدها این دوگانگی به تضادی بزرگ میان دیدگاه علمی و مذهبی در مورد واقعیت منجر شد.
 
ظهور رآلیسم جدید: یکی از مشکلات عمده رآلیسم سنتی، ناکامی آن در ایجاد شیوه مناسب تفکر استقرایی بود. در حالی که سنت گرایان این موضوع را مطرح کرده بودند که واقعیت، شناخت و ارزش را از طریق تحقیق در جزئیات می توان تعیین کرد، اما لزوم استفاده از شیوه قیاس برای تفکر را باور نداشتند. آنها غالب اوقات، از همان ابتدا، واقعیات را در دست داشتند و در واقع، هرگز فکر نمی کردند که علت اولیه یا محرک غیرمتحرکی وجود دارد. رالیسم جدید از تلاش برای اصلاح چنین اشتباهاتی آغاز شد و می توان گفت که این تلاشها در مرکز چیزی قرار گرفته که امروزه «انقلاب علمی» که فرهنگ غرب را درهم نوردید، نامیده می شود. احتمالا از میان همه متفکران رآلیست که در این تلاش سهم داشتند، دو چهره برجسته تر آن فرانسیس بیکن و جان لاک. John Locke ، بوده اند این دو فیلسوف به إبداع شیوه‌های منظم تفکر و راه‌های افزایش ادراکات انسان مبادرت ورزیده اند.
 
فرانسین بیکن (۱۵۶۱ - ۱۶۲۶ م) فرانسین بیکن فقط یک فیلسوف نبود، بلکه سیاست مدار نیز بود که در دربار الیزابت اول و جیمز اول خدمت می کرد. تاریخ نشان می دهد که بیکن در تلاشهای سیاسی خود چندان موفق نبود (با بی مهری از سیاست اخراج شد)، اما نقش او در توسعه فلسفه بسیار مؤثر بود. اگر نگوییم در این معرکه پرمدعا بود، می توان گفت که در امور فلسفی جاه طلب بود. او ادعا می کرد تمام علوم را در زمره تحقیقات خود می داند. موفقیت نسبی او، شاهدی بر خلاقیت اوست. شاید مشهورترین اثر او ارغنون جدید باشد که در آن منطق ارسطو را به مبارزه می طلبد.
 
بیکن ارسطوییان را به دلیل کمک به پیشرفت کسالت آور دانش از طریق انتخاب شیوه های تفکر الهی، مورد حمله قرار داد. مشکل شیوه الهی این است که با فرضیات جزمی و پیشینی آغاز شده، در نهایت نتایج را استنباط می کند. بیکن ادعا می کرد که علم نمی تواند بدین صورت پیش برود، زیرا علم باید با تحقیق نظری و ساده سر و کار داشته باشد، آن هم تحقیقی که نظرات از پیش دانسته شده بر آن تحمیل نشود. بیکن معتقد بود که علم باید با این شیوه آغاز شده و شیوه های قابل اعتماد تحقیق را ابداع نماید. از طریق ایجاد تحقیق قابل اعتماد می توان از وابستگی به نوابغ استثنایی رهایی یافت و علم را با به کارگیری این روش تدوین کرد. بیکن معتقد بود که «دانش، قدرت است و از طریق کسب دانش به صورتی مؤثرتر با مشکلات و فشارهایی که از هر طرف ما را احاطه کرده، مقابله می کنیم. برای دست یابی به این اهداف، بیکن وسیله ای را ابداع کرد که نام آن را روش استقرایی گذاشت. از طریق ایجاد تحقیق قابل اعتماد می توان از وابستگی به نوابغ استثنایی رهایی یافت و علم را با به کارگیری این روش تدوین کرد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی،صص97-95، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387