از دیدگاه دیویی، نقش اساسی مربی از نظر تربیت اخلاقی آن است که بداند شاگردان به اندیشه هایی ضروری که به «نیروهای انگیزشی در هدایت اخلاق» تبدیل شده یا «عریض و عمیق کردن زندگی هوشمندانه» را به بار می آورد، نیازمندند. دیویی در کتاب اصول اخلاقی در تعلیم و تربیت، قاطعانه اظهار داشت که بدون مشارکت در زندگی اجتماعی، مدرسه هیچ هدف اخلاقی ندارد. برای تبدیل شدن اندیشه ها به نیروهای سلوک اخلاقی، باید بر چگونگی ارتباط اخلاقی یک فرد با دیگران تأثیر بگذارد. طبق نظر دیویی، انگیزشها و نیروهای غایی اخلاقی تقریبا چیزی بیش از هوش اجتماعی نیست. برای آن که هوش اجتماعی رشد یابد، باید مدرسه به گونه‌ای نظم و ترتیب داده شود که تعلیم و تربیت آن با تجارب شخصی شاگردان ارتباط داشته باشد، در زندگی شخصی آنان وارد شود، به شکل دادن داوری آنها، یا آنچه دیویی «قدرت اجتماعی» و «نیروی شخصیت» نامیده، کمک کند. افراد فقط به میزانی که دائما در جهت شکل دادن و امتحان قضاوتهای خود تمرین کننده این هدف را به دست می آورند. پس، به نظر دیویی، مقصد آموزش و پرورش رشد است، و اهمیت اخلاقی آن در نتایج اجتماعی - هوش اجتماعی و قضاوت شخصی - قرار دارد.
 
رشد زیبایی شناختی: به نظر دیویی، هنر پیوند بین ماده و صورت است؛ یعنی، هنرمندان برای ادغام اندیشه هایشان در آنچه ابداع شده، تلاش می کنند. به این ترتیب، آنان به کار مشغول می شوند تا نتیجه مطلوب را به دست آورند. هنرمند نه تنها مبدع بلکه مشاهده گر است. اما، دیویی معتقد نبود که هنر و تجارب زیبایی شناختی تنها باید به قلمرو هنرمند حرفه ای واگذار شود. هر کسی مستعد کسب و لذت بردن از تجارب زیبایی شناختی است به شرط آن که هوش خلاق از طریق تعلیم و تربیت توسعه داده شود. بنابراین، هنر محتاج آن نیست که ما یملک عده ای معدود باشد، بلکه می تواند در دسترس همه بوده، در فعالیتهای عادی زندگی به کار رود.

دیویی معتقد بود که تجربه زیبایی شناختی واقعی آن است که مردم را با فعالیت‌های خود متحد سازد. این تجربه ای است که آن قدر به کار گرفته و اجرا می شود که در آن هیچ تمایز آگاهانه ای بین خود و شیء وجود ندارد؛ این دو آنچنان یکپارچه است که چنین تمایزاتی مورد نیاز نیست. به طور خلاصه، تجربه زیبایی شناختی آن است که طی آن فرد و محیط، یا عامل درونی و بیرونی، با هم سازگار باشد. این نوع تجربه همان است که دیویی آن را تجربه کامل» یا تجربه ای که وحدت و کمال را به ارمغان می آورد، می نامد. این تجربه انسانی در اوج خود است.
 
دیویی، همچون یونانیان معتقد بود که باید هنر را در همه فعالیت‌های انسانی همچون هنر سیاست و هنر تعلیم و تربیت تصویر نمود. هر چند دیویی با استفاده از شیوه علمی و فن آوری در امر خطیر تربیت موافق بود، اما عقیده داشت که تعلیم و تربیت پیش از هر چیز فعالیتی هنری بوده از یک فعالیت کاملا علمی متمایز است. از دیدگاه دیویی، مربی مطلوب کسی است که برای متحد ساختن ذهن و جسم شاگرد، یا فکر و عمل او، تلاش می کند. هنگامی که این اتحاد حاصل شد، تعلیم و تربیت به شکل هنری متعالی تبدیل می شود که همان هنر تعلیم و ترست است.
 
نهضت پراگماتیک در تعلیم و تربیت آمریکا بسیار حائز اهمیت بوده است. امروزه، مدارس بسیاری عناصر اندیشه پراگماتیک را تا حدی اجرا کرده اند، اما این تأثیر همیشه با فلسفه مرتبط نبوده است. یکی از دلایلی که باعث این تأثیر شده، آن است که پراگماتیسم در مؤثرترین مقطعش اغلب به کمک رادیکالیسم و اصلاح اجتماعی شناخته شده است. بسیاری از مربیان دریافتند که وارد ساختن اندیشه های پذیرفته شده پراگماتیک در مدارس اصولا مخالف محافظه کاری و سنت است؛ بر این اساس، بسیاری از مربیان پیشرو بیشتر علاقه مند شدند به جای آن که این اندیشه ها را با فلسفه پراگماتیسم معرفی کنند، فایده عملی اندیشه ها و تکنیکهای پراگماتیک را به نمایش بگذارند. بنابراین، به یک معنی، تعلیم و تربیت پراگماتیک از راه پشت مدارس آمریکا وارد شده، و این عامل به توضیح این که چرا اندیشه ها و شیوه‌های پراگماتیک اغلب استعمال یا بد استعمال می شود اما همیشه همراه با فلسفه معرفی نمی شود، کمک میکند.
 
این اشتباه است که پراگماتیسم را در پیوندی بسیار نزدیک با تعلیم و تربیت پیشرفته در همه زمینه هایش بدانیم. هر چند مطمئنا درست است که بیشتر پیشرفت گرایان مدعی موافقت با فلسفه جان دیویی اند، ولی خود دیویی اغلب منتقد تندرویهای پیشرفت گرایی بود. کتاب تجربه و تعلیم و تربیت او همان قدر به افراط پیشرفت گرا متمایل شده که به تعلیم و تربیت آمریکایی به شیوه کهن و محدود سنتی آن. بارها خاطر نشان شده که نام دیویی اغلب مورد استناد واقع می شود، اما کارهای او به ندرت توسط بسیاری از پیشرفت گرایان مطالعه شده است.

تعلیم و تربیت پراگماتیک به عنوان یک نهضت به این دلیل آغاز شد که بسیاری از متفکران لیبرال در دهه ۱۹۲۰ تصور می کردند تعلیم و تربیت آمریکایی اندیشه های عدالت و آزادی موجود در نظریه دموکراتیک را نشان نمی دهد. آنان معتقد بودند که مدارس باید با روح این اندیشه ها نغمه ای ساز کرده، پیشرفتهای به وجود آمده در علوم فیزیکی، اجتماعی و فن آوری را منعکس نماید. این اولین پراگماتیستها در اثر نهضت علمی که با بیکن آغاز شد، تحریک شدند. آنها قویة به علم و خصوصا به نقش آن به عنوان عالمى علیه خرافه پرستی، مذهب تعصب آمیز، و ناتوانی سیاسی معتقد بودند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص232-230، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387