اصرار برخی پراگماتیستها بر آن است که معلمان و شاگردان باید همه دانش‌ها را مرتبط بدانند. امروزه در مدارس فهمیدن این که حوزه‌هایی چون خواندن، نوشتن و املا می‌تواند زیر مجموعه طبقه هنرهای زبانی قرار گیرد، آسان است. تاریخ، جغرافیا، و اقتصاد را می توان تحت عنوان مطالعات اجتماعی قرار داد، چون ارتباط بین این حوزه ها قابل درک است. از این گذشته، می توان بین مطالعات اجتماعی و هنرهای زبانی، و بین دیگر حوزه های برنامه درسی، ارتباطهایی پیدا کرد. این کار را می توان با توسعه رویکردی «هسته‌ای» به برنامه درسی انجام داد تا شاگردان بتوانند چگونگی ارتباط اشیا را درک کنند. پس باید دانش آموزانی داشته باشیم که برای یک دوره مطالعاتی، حوزه ای مرکزی یا «هسته‌ای» همچون «اکتشاف» را برگزیده، همه حوزه‌های موضوعی را حول این محور به حرکت درآورند. به عنوان مثال، هنرهای زبانی با ادبیات اکتشافی سر و کار دارد که موضوعات زیر را در بر می گیرد: شرح حال کاشفان مشهور گذشته و حال، داستان علمی ارائه کننده موضوعات اکتشافی، و مطالب نوشته شده از سوی شاگردانی که خود را به گونه خلاق نشان داده یا نتایج تحقیق خود را در موضوع اکتشافی گزارش می کنند. به علاوه، آنان می توانند جایگاه مهم ریاضیات را در اکتشاف، که از ریاضیات عملی جهان نوردی با کشتی تا کشفهای ریاضی - از نوعی که از زمان فیثاغورث تا آلبرت انشتین و ریاضی دانان معاصر صورت گرفته به بررسی نمایند. انسان می تواند اکتشاف را به طور جدی بدون درگیر شدن با مطالعات اجتماعی و علوم، بررسی کند.

در مطالعات اجتماعی، شاگردان درباره تاریخ، اقتصاد و سیاست، و جغرافیا به اکتشاف می پردازند. خود علم یکی از نخستین حوزه‌های اکتشاف بوده و البته به عنوان حوزه مبنایی مطالعه همان طور که در برخی از مثالهای پیشین پیشنهاد شد، عمل می کند. شاگردان حتی هنر اکتشاف را وارسی می کنند که از نقاشی با دید اکتشافی تا نوشتن انشاهای مبتنی بر ابداع در نوسان است. با چنین کاری، آنان همه بخشهای ذی ربط دانش، که می تواند بر موضوع اکتشاف تأکید کند، برملا می سازند. آنان به بنیادهایی از دانش به شیوه ای عملی و کاربردی مشغول می شوند که سودمندی دانش، آشکار می گردد. این رویکرد، ارتباط رشته های مختلف تحصیلی را آشکار ساخته، یکپارچگی دانشن را به شاگردان نشان داده، به آنان کمک میکند تا استفاده از آن را در برخورد با موقعیت‌های مشکل آفرین به شیوه ای خلاق و بدیع فراگیرند.
 
معلم باید دائما نسبت به عامل انگیزش آگاه باشد. دیویی خاطرنشان ساخته که کودکان ماهیتا دارای انگیزه بوده، معلم باید انگیزه ای را که اکنون موجود است، به کنترل خود درآورد و از آن استفاده نماید. اما، باید درک شود که همه کودکان در یک سطح نبوده، نمی توانند به یک شیوه تربیت شوند. هر چند ممکن است طرحهایی باشد که برخی شاگردان را برای کارگروهی ترغیب کند، اما چه بسا باید برنامه های فردی برای دیگران نیز باشد.
 
پراگماتیستها طرفدار تعلیم و تربیت عمل گرا هستند؛ بنابراین، آنان رویکرد هسته‌ای عمل‌گرا را توصیه میکنند. لذا شاگردان نه تنها می توانند انواع گوناگون دانش را مرتبط ساخته، آن را برای یورش به مشکل به کار گیرند، بلکه به همان ترتیب می توانند بر خودشان نیز تأثیر بگذارند. شاگردان برای آن که به طور اکمل اکتشاف را درک کنند، باید از مکانهای تاریخی سرشار از انگیزه اکتشاف یا مکان های جدید مانند مرکز فضایی کندی بازدید کنند. آنان در مدرسه می توانند به منظور درک بهتر مشکلات مربوط به رخدادهای واقعی، حوادث و موقعیتهای زندگی گذشته را بازسازی نمایند. این بازسازی ها می تواند به شکل نمایشنامه، ایفای نقش و مدل سازی تحقق یابد.
 
چون پراگماتیست‌ها علاقه مندند به کودکان بیاموزند چگونه مشکلات را حل کنند، آنان می پندارند که موقعیتهای زندگی واقعی، توان حل مشکل را در صحنه عمل تأیید میکند. می توان فرض کرد در یک کلاس خاص چند کودک در صدد طراحی یک سیستم تقسیم انرژی هستند. این طراحی همان مشکل است و کودکان می توانند نقشه ها را مطالعه کرده، در مورد این که چگونه می خواهند به سراغ حل مشکل بروند، تصمیم بگیرند. انگیزش در علاقه شاگرد است و معلم در وهله اول به عنوان شخصی کاردان که علاقه مند به یاری کودکان برای کسب حداکثر پیشرفتهای تربیتی از موقعیت است، عمل می کند. اما اساسأ کار را خود کودکان انجام داده، دچار مشکلات متعددی درباره این موارد می شوند: انواع طرحهایی که برای استفاده معین شده، چگونگی ایجاد مبنای تخصیص عادلانه، موضوعات اجتماعی و اقتصادی که باید مورد توجه قرار گیرد، منابع احتمالی جایگزین انرژی فعلی که می توان استخراج کرد، با چگونگی حفاظت بهتر از انرژی در جامعه جدید. برای رسیدگی به چنین مشکلاتی و سعی در فراهم ساختن حل آنهاست که کودکان در جهت فهمیدن و کنترل بهتر سرنوشت خود حرکت می کنند.
 
 از برخی جنبه ها، روش یادگیری همان قدر برای پراگماتیستها مهم است که محتوای آموخته شده. آنان می پندارند که اگر کسی بداند چگونه باید به سراغ حل مشکل برود، پس آماده شده تا از عهده چیزهای دورتری که مدرسه شاید نتواند با آن سر و کار داشته باشد، برآید، چون مدرسه نمی داند شخص در آینده با کدام نوع از مشکلات زندگی مواجه خواهد شد. اما، به نظر پراگماتیستها، مشکلاتی مانند آنچه که مربوط به ازدواج، خانواده، اوقات فراغت، و سؤالات مربوط به صلح و جنگ است، شاید معرفی یا پیش بینی شود. مدرسه باید به منظور آماده ساختن فرد برای فائق آمدن بر آن مشکلات، به او کمک کند.

مربیان پراگماتیک رفع نیازها و توجه به رغبتهای کودک را مورد حمایت قرار می دهند. این امر غالبا بدان معنی تعبیر شده که به کودکان اجازه انجام هر کاری که می خواهند، داده شود.
 
«رغبتها و نیازها» لزوما به معنی آنچه هوس فرمان می دهد، نیست. فرض کنید کودکی می خواهد هواپیمای مدل بسازد. پراگماتیستها خاطرنشان می سازند که علاقه این کودک می تواند به عنوان مبنای انگیزشی که حوزه های اساسی برنامه درسی می تواند با آن مربوط شود، مورد استفاده قرار گیرد. برای مثال، یک نفر می تواند با بررسی اصول تماس سطح، ریاضیات و فیزیک را فرا بگیرد. دیگری می تواند این کار را با بررسی رؤیاهای مردم برای پرواز و درک نهایی آن انجام دهد. در مدرسه تجربی دیویی در شیکاگو، اصلی که دنبال می شد آن بود که کودکان برخی فعالیت‌های مورد علاقه مستقیم خود را آغاز کرده، سپس همچنان که با مشکلات عملی در آن فعالیت مواجه می شوند، به دانش خاص آن فعالیت که به نوبه خود به دانشی کلی تر منجر می شود، وارد شوند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص239-237، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387