پراگماتیست‌ها به جای تعلیم و تربیت اختصاصی، به تعلیم و تربیت گسترده تمایل دارند. به این دلیل، آنان تعلیم و تربیت کلی تر را که مخالف تعلیم و تربیت اخص و محدود است، تأیید می کنند. به نظر آنان هرگاه کسی دانش را به عناصر مجزا تقسیم کرده، آن را به هم پیوند ندهد، با خطر از دست رفتن دورنما مواجه می گردد. تحقیق شیمیدانی که پیرامون طرحی مشخص کار می کند، شاید قادر به مشاهده نتایج این عمل در مفهوم اجتماعی نباشد. به عنوان نمونه، پس از جنگ دوم جهانی بسیاری از فیزیکدانان هسته‌ای با حقیقتی تلخ روبه رو شدند، چون کار آنها به طور عمده برای مقاصد جنگ افروزانه مضر مورد استفاده قرار گرفت. در انفجار دانش امروز، برای یک شخص ممکن نیست همه چیز را بداند، اما قادر به درک اصول عمل کلی طبیعت و شرایط اجتماعی که به عنوان راهنمای اقدام عمل می کند، هست. رویکرد پراگماتیک بایستی افراط کاریهای تخصص محدود را تصحیح کند. این رویکرد مخالف تجزیه دانش به عناصر سازنده آن نیست، بلکه ما را به قرار دادن آنها در کلی نوسازی شده که به انسان جهت و بینشی جدید می دهد، ترغیب می کند. در تحصیل این کلیت جدید است که پراگماتیسم انسانگرا و جامع نگر می شود.
 
مفهوم تجربه از مبانی فلسفه پراگماتیسم است. این واقعیت که دیویی مدرسه اش را در شیکاگو «مدرسه تجربی» نامید، نشانگر دیدگاه اوست که تعلیم و تربیت بیشتر ماهیتی تجربی دارد. هر چند در خصوص تعلیم و تربیت، راهنمایی ها، دستورات و اندرزهای بیشماری وجود دارد، ولی پراگماتیستها در تحلیل نهایی آموزش و پرورش را فرایند تجربه می پندارند، چون همیشه چیزهای جدیدی برای یادگرفتن و امور گوناگونی برای تجربه کردن وجود دارد. زندگی از حرکت نایستاده و نیازی همیشگی برای ترقی وجود دارد. این مفهوم، مفروضات پراگماتیستی را از جهان بی انتها، که در آن پیشرفت های جدید یک احتمال مشخص است، نشان می دهد. به این دلیل، تعلیم و تربیت تجربی ضروری است، چون نیازهای قابل انعطاف را در جهان همیشه در تغییر برآورده می سازد و با کمک به افراد برای یادگیری روشهای فهمیدن و کنترل جهات تغییر، به آنان امنیت و احساس ثبات می بخشد. از این رو، شیوه‌های پراگماتیک مانند شیوه‌های کتاب آشپزی» ثابت نیست، بلکه مستعد تغییر یافتن به منظور هماهنگی با محیط متغیر است.
 
روش تجربی اذعان دارد که نتیجه ثابت یا مطلق وجود ندارد؛ در نتیجه، تعلیم و تربیت پراگماتیک حقیقتأ تعلیم و تربیت «کشف» است. حتی اگر معلم پیشامدهای احتمالی را بداند، همیشه نمی داند شاگردان از تحقیقاتشان چه نتیجه مشخصی به دست می آورند. دیویی مثال شاگردان هفت ساله ای را مطرح می کند که تخم مرغ می پختند و آن را با سبزی و گوشت مقایسه می کردند. اگر صرفا پختن تخم مرغ هدف بود، کودکان می توانستند فقط به یک کتاب آشپزی مراجعه کنند. آنها این نکته را مطرح می کردند، ولی با پختن تخم مرغ کشف کردند که آلبومین از ویژگیهای خاص مواد غذایی حیوانی است که می توان آن را با نشاسته در مواد غذایی سبزیها مقایسه کرد. بنابراین، آنها به وسیله کشف درس بسیار مهمی در مورد تغذیه فرا گرفتند. معلم می توانست قبلا این اطلاعات را به آنان بدهد، اما روش با نشاط کشف، دانش را به شیوه ای بسیار عمیق تر از آنچه با صرف گفتن می توانست به انجام برساند، ایجاد کرد. شاگردان فرایند اکتشاف را همچون واقعیات مکشوف فراگرفتند. این نوع فراگیری از ارزشی مضاعف برخوردار است: بخش مهمی از دانش را یاد گرفته اند و مهارتهای تحقیق و خودکفایی که در آینده برای آنان سودمند است، توسعه می یابد.
 
یکی از رویکردهایی که توسط مربیان پراگماتیک همچون ویلیام هرد کیلپاتریک پیشنهاد شده، «رویکرد پروژه برای یادگیری است. این رویکرد، نظامدار کردن رویکرد کلی دیویی است که در مدرسه تجربی به کار می رفت. به نظر کیلپاتریک، یک رویکرد پروژه ای موجب می شود تا شاگردان، آموزش و پرورش عمومی را به دست آورند. تصمیم گیری در مورد طرحها به وسیله نظرات فردی و گروهی، و معلم به عنوان عامل متعادل کننده، انجام می شود. کودکان در جهت نیل به اهداف طرح، مشارکت می کنند. بخشهای اساسی مواردی است که از سوی دیویی به کار گرفته می شود، اما این رویکرد از ساختار کمتری برخوردار است، چون در برخی موارد معلم هیچ اندیشه ای درباره دستاورد آینده ندارد. کیلپاتریک به دقت خاطر نشان کرده که معلمان می توانند و باید از طرحهایی که زیاد سترگ بوده یا کمبود منابع دارد، جلوگیری کند. به نظر او باید کل زمان مدرسه ابتدایی صرف روش پروژه شده، به دبیرستان نیز تسری یابد اما به میزانی محدود که جایی هم برای برخی تخصصها باقی بماند.
 
هر چند شاید در میان پراگماتیست‌ها اختلافاتی فردی در مورد جنبه‌های مشخص روش وجود داشته باشد، ولی همه آنها با این امر موافقند که شیوه مناسب تعلیم و تربیت، تجربی، انعطاف پذیر و نامحدود بوده، به سوی رشد قابلیت تفکر و مشارکت هوشمندانه فرد در زندگی اجتماعی جهت داده می شود. پراگماتیستها گرایش رویکردهای سنتی به برنامه های آموزشی را که در آنها دانش از تجربه مجزا شده تجزیه یا تقسیم می گردد، رد کرده اند. وقتی این امر رخ دهد، واقعیتها از تجربه گسسته شده، با آن دسته از اصول کلی هماهنگ می شود که شاید مفید باشد یا نباشد.
 
دیویی در کتاب کودک و برنامه درسی خاطر نشان ساخته که نتیجه تجزیه معمولا این بوده که قبل از هر چیز مضامین مورد توجه بوده نه محتوای تجربه خود کودک. شاید کودکان در چنین رویکردی بتوانند فرازهایی را از شکسپیر نقل کنند بدون آن که بدانند این فرازها چگونه می تواند آنان را در مورد زندگیشان آگاه کند. در مدارس موادی به کودکان در حال غفلت کامل آنان از تجارب واقعی زندگیشان ارائه می شود. کودکان اغلب خودبین، خودمحور، پیرو انگیزه های ناگهانی بوده، تجارب آنان آشفته، مبهم و نامطمئن است. با این حال، موادی که در مدرسه با آن روبه رو می شوند، دنیا را خوش نظام، مطمئن و قابل پیش بینی ارائه می کند. از سوی دیگر، دیویی کسانی را که کودکان را تنها نقطه شروع، مرکز، و نهایت تعلیم و تربیت می دانند، مورد انتقاد قرار داده معتقد نیست که همه چیز باید تابع شخصیت و امیال کودکان قرار گیرد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص242-239، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387