ظهر بود
در کنار چمن‌ها نشستن
بهترین فکر من بود
آمدم با چمن دوست باشم
از درختان خرمالوی پا به ماهش
مثل پروانه
حالی بپرسم
ناگهان
در سر راه یک دسته گنجشک
مثل فواره
از جا پریدند
از چمن‌ها
تا دل آسمان پر کشیدند
بعد از آن در سکوتی غم‌انگیز
فکر کردم به آن دسته گنجشک
آه آن‌ها چرا باید از من بترسند
ترس را
از کدام آدم تیره در ذهن دارند؟
که همیشه به فکر فرارند؟

منبع: مجله باران