وقتی می گوییم این شعر یا این اثر زیباست، می توانیم از یکسو زیبایی را فقط در تعادل و نرمش و آهنگ کلمه و نت و رنگ و فرم و حرکت و نقش توضیح دهیم، و از سوی دیگر، این تعادل را با هدفی بسنجیم. در همین رابطه است که به معنای دقیق تر و عمیق تری از زیبایی رسیده ایم. اگر زیبایی برای یک روستایی در کارآیی زن است، نه به دلیل این است که این روستایی از زیبایی دست نرم خبر ندارد یا زیبایی دختر ارباب را درک نمی کند، بلکه به این دلیل است که در خصوص کمال مطلوب و هدفی که انتخاب کرده، زیبایی را قضاوت می کند؛ همان طور که اگر کمال و هدفش فرزند یا خانه داری باشد، این هدف و کمال مطلوب بر قضاوتش اثر خواهد گذاشت، و تلقی او از زیبایی دگرگون خواهد شد. همیشه هدف و کمال مطلوبش از سویی، و هماهنگی و تناسب از سوی دیگر، در مفهوم سربسته زیبایی، نهفته است. پس زیبایی، ترکیبی است از هماهنگی و تناسب با مطلوب. چه بسا به همین دلیل باشد که گاهی با تعویض و تغییر مطلوبها، زیبایی‌ها از منظر فرد نیز عوض می شود. بنابراین، زیبایی، هماهنگی و تناسب است؛ البته هماهنگی و تناسب با کمال مطلوب و سعادتی که هدف قرار گرفته است. مثلا وقتی می گوییم «"راست باید گفت"، یعنی بین راست گفتن و هدف مطلوب ما، ضرورت بالقیاس است. پس ضرورت دارد خوب است؛ یعنی بین راست گفتن و هدف مطلوب ما، ملایمت و تناسب وجود دارد». در این میان، مهم این است که کمال مطلوب افراد، واقعی و حقیقی باشد. از این رو، هرچه افراد، دیندارتر و با آموزه های دینی مأنوس تر باشند، کمال مطلوبشان برتر و به جمال مطلق نزدیک تر خواهد بود .
 
مبنای تعیین حد وسط و زیبایی: اگرچه شهید مطهری بحث کمال مطلوب را درباره زیبایی مطرح نمی کند، یک جا در تبیین نظریه ای که فعل اخلاقی را به روح زیبا نسبت می دهد، از اصل غائیت بهره می برد. این سخن ایشان، یاری بخش ما در بحث کمال مطلوب است: هر قوه و استعدادی برای هدف و غایتی ساخته شده و مجموع هم غایتی کلی دارد. اگر بخواهیم بفهمیم که یک قوه در حد وسط است یا در افراط یا در تفریط، باید این جهت را کشف کنیم که این قوه اصلا برای چه آفریده شده؟ آنچه برای آن آفریده شده، حد وسط است. بیشتر از آنچه برای آن آفریده شده به کار افتد، افراط است؛ کمتر از آن تفریط است؛ مثلا اگر قوة خشم در انسان نبود، انسان هرگز از خود دفاع نمیکرد و اگر دفاع نمی کرد، در مقابل طبیعت و حیوانات و در مقابل انسانها محکوم به فنا بود. این نظریه می گوید این قوا - که حد آنها را با معیار غائیت میتوان شناخت. هرکدام در آن حدی که باید باشند، در مجموع روح انسان زیبا می شود و اگر غیر از این باشد، انسان روحی زشت پیدا می کند. ایشان در جای دیگر مطلبی دارند که افزون بر اینکه در مسئله کمال مطلوب میتوان از آن بهره گرفت، به نحوی بر ضرورت هماهنگی بین اجزای زیبا پیش از هماهنگی با مطلوب اشارت دارد:
 
همین طور که اجزای بدن انسان اگر در وضع خاصی قرار بگیرد، ایجاد محسن ترکیب و لطف و زیبایی می کند، به طوری که جس انسان مجذوب آن می شود و زیبایی در جسم جز تناسب اندام چیز دیگری نیست، مجموع قوا و استعدادهای روحی که در انسان هست نیز اگر ریز و درشت نباشد - یعنی هرکدام در یک حد و اندازه معینی که برای آن مقرر است، باشد - تناسب و زیبایی پیدا می شود و خود روح، زیبا و مطلوب می گردد، برای خودش، و برای کسی که آن روح را مشاهده می کند.
 
دو منظر در کمال مطلوب: به کمال مطلوب نیز از دو منظر می توان نگریست: کمال مطلوبی که چیز زیبا برای آن آفریده شده است و به طور تکوینی بدان سو حرکت می کند، و کمال مطلوبی که مقصود بیننده است. گاهی این دو بر هم منطبق می شوند و گاه نیز هماهنگ نیستند. گفتنی است که میزان این هماهنگی، به تناسب زندگی فرد با دین و آگاهی او از کمال مطلوب واقعی اش بستگی دارد؛ زیرا در نظام تکوینی، این دو کمال مطلوب از هم فاصله ندارند. به فرض، پولی موجود است که کمال مطلوبش، هزینه شدن برای یتیمان یا انفاق و صدقه به ایشان است. اگر صاحب پول، آن را در مسیر دیگری خرج کند، به کمال نرسانده است؛ ولی اگر این مبلغ را برای رسیدن به رضایت حق که سعادت خود را در آن می یابد، صدقه دهد، کار زیبایی انجام داده است. بدیهی است آنچه می بینیم، مانند دست در جیب کردن، پول درآوردن و به فقیر دادن، زیبا نیست، ولی وقتی این مراحل را به تناسب کمال مطلوب خود می سنجیم، می گوییم رفتاری زیباست؛ زیرا هدف و مطلوب ما واقعی است، و ذهن، مفهوم زیبایی را از صدقه دادن انتزاع می کند.
 
رابطه افعال اختیاری با کمال مطلوب: استاد مصباح یزدی در حوزه ارتباط افعال اختیاری با کمال مطلوب، تحلیل جالبی دارند:

وقتی ما هریک از افعال اختیاری خود را با کمال مطلوب انسان میسنجیم، از نظر عقلی سه حالت ممکن است پدید آید: نخست آنکه میان آنها رابطهای مثبت برقرار باشد؛ یعنی انجام آن کارها، ما را در وصول به کمال نهایی مدد رساند که در این صورت آنها را "خوب" میدانیم؛ دوم آنکه میان آنها رابطهای منفی باشد؛ یعنی انجام آن اعمال ما را از دستیابی به کمال مطلوب بازدارد که چنین کارهایی را متصف به صفت «بد» می کنیم؛ بالاخره حالت سوم اینکه میان فعل اختیاری انسان و کمال مطلوب او هیچ رابطه ای، اعم از مثبت یا منفی نباشد، که در این صورت چنین کارهایی اگر اصولا وجود داشته باشند، نه خوب اند و نه بد، و به اصطلاح در مقایسه با کمال مطلوب آدمی، دارای ارزش خنثا هستند.
 
منبع: اسلام و زیبایی‌های زندگی: رویکردی تحلیلی و تربیتی به سبک زندگی ، دکتر داود رجبی‌نیا، صص69-65، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ اول، 1391