علامه جعفری با اذعان به عینی بودن زیبایی، بر این باور است که ذهن ما در این امر شریک و مؤثر است. از این رو، در توجیه دوقطبی بودن زیبایی می گوید: آنچه از خارج ما هست، واقعا هست؛ یعنی برگ سبز را، من نیستم که برگ سبز کرده باشم؛ نور و رنگ و دیگر عناصر، همه دست به دست هم داده اند تا این برگ با این مختصات و این کیفیات دیده شود. آن تابلوی زیبا، آن ترانه صبحگاهی بلبل و...، اینها همه واقعیت دارند؛ ذهن ما آنها را به وجود نیاورده است. اما این انسان است، با این تمایزات روحی خاصی که این همه را ادراک می کند؛ این حالات روانی، فقط مخصوص انسان است. اگر شما زیباترین تابلوهای نقاشی از بزرگترین هنرمندان جهان را جلو موریانهای بگذارید، جز خوردن تابلو کاری نمی کند؛ و اگر یک گاو به این تابلو بنگرد، چیزی از زیبایی آن ادراک نخواهد کرد. لذا، از جانبی دیگر اینکه بگوییم واقعیت زیبایی مطلقا به جهان عینی رجوع می نماید و ذهن ما تنها آیینگی می کنند، درست نیست و نهایتا این ذهن ماست که باید زیبایی را دریافت کند. افزون بر علامه جعفری که در این زمینه صاحب نظر بود، در سال‌های اخیر محققانی هم مؤید این نظریه شده اند؛ اگرچه ممکن است تبیینشان در موضوع متفاوت باشد. پژوهشگری می نویسد:

نفس زیبایی دارای دو مبنای اساسی است: از طرفی زیبایی وابسته به دنیای اسرارآمیز درون انسان است؛ بدین معنا که این انسان هنگام رویارویی با مظاهر و جلوه های زیبایی از خود ذوق و احساس نشان می دهد، و از طرف دیگر، زیبایی و جمال نیز در جلوه و مظاهر جهان آفرینش واقعیت دارند.
 
تعجب اینکه این نویسنده، در تکمیل نظرش نتیجه می گیرد: پس ذوق زیبایی و نیز واقعیت جمال در هستی، بر جنبه شاعرانه و تخیلی مبتنی نیست، بلکه بر واقع گرایی استوار است. چه انسانی وجود داشته باشد که آن را درک و وجدان نماید و چه انسانی وجود نداشته باشد، به هرحال زیبایی وجود دارد.؟
 
محققی دیگر می نویسد: زیبایی، حقیقتی دوسویه است. از یک سو باید تناسب‌هایی (مثبت یا منفی، به طوری که شامل تضاد و تقابل یا تنافر و تقارب بشود) در چیزی که موصوف به زیبایی است، وجود داشته باشد، و از سوی دیگر باید بر فرد ناظر تأثیر بگذارد و این تأثیر، جنبه انفسی زیبایی است که تا حدی آن را نسبی می کند.
 
وی در مصاحبه با نگارنده می گوید: زیبایی، مانند درد است. تا آدمی حس نکند و درک ننماید، مفهوم آن پدید نمی آید؛ برخلاف فلز که ما باشیم یا نباشیم فلز موجود است؛ ولی اگر ما نباشیم، زیبایی نیست. صفت زیبایی به تنوع افراد، متنوع می شود. این، به دلیل انفسی بودن است. پس یک راه انفسی بودن چیزی، حضور و غیبت آدم‌هاست. زیبایی، افزون بر اینکه با تغییر افراد عوض می شود، با تغییر زمان نیز عوض می شود؛ چه بسا آدمی در کودکی چیزی را زیبا میدانست، ولی الان اصلا آن را زیبا نمیداند. در عین حال، زیبایی مانند درد و لذت نیست؛ زیرا زیبایی یک بعد بیرونی هم دارد. درد فقط درونی بوده و وابسته به ادراک فرد است، ولی زیبایی کاملا انفسی نیست. موجودیت زیبایی به درک شدن است. اگر درک نکنیم موجود نمی شود. در عین حال، تمام موجودیت زیبایی به نفس و درک انفسی نیست.
 
نقد و بررسی اجمالی: نظر به اینکه هریک از دیدگاه های پیشین مشکلاتی دارد، ضروری است پیش از بیان نگاه مختار، به نقد اجمالی آنها بپردازیم. بدیهی است در این نقد، از دیدگاه ها و نقدهای طرفداران دیدگاه رقیب نیز بهره می گیریم.
 

نقد ذهنی گرایی

1.بر اساس این دیدگاه، دانش زیبایی شناسی، نوعی روان کاوی یا روانشناسی است و علم زیباشناسی یا رشته ای به نام فلسفه زیبایی، وجود مستقل ندارد. در این صورت، زیباشناسی صرفا از رشته های علوم روانی است و جزء علم و فلسفه قرار نمی گیرد. بنابراین، نظر روان شناسی می تواند ما را از زیبایی شناسی بی نیاز کند.
 
۲. جلوه های زیبا، دست کم در جهان طبیعت در نفس خویش زیبایند و زیبایی آنها ساخته و پرداخته تخیلات و پندارهای ذهنی انسان نیست.
 
٣. احساسات ذوقی و گرایشهای فطری ما در خارج، هریک مابازای خارجی دارند و پاسخگوی نیازهای انسان هستند و گرایش به جمال و زیبایی نیز از این جاذبه فطری جدا نیست. از این رو، باید در خارج، زیبایی و جمال وجود داشته باشد که پاسخی به احساس درونی ما بدهد. چنان که امروزه علم و فلسفه ثابت کرده اند که میان جهان درون ما با عالم خارج، نوعی هماهنگی و توازن دقیق وجود دارد.
 
۴. پرسش اساسی اینجاست که چرا فقط انواع خاصی از نمودها برای ما زیبا جلوه می کنند و بقیه زیبایی‌ها این گونه نیستند؟
 
۵. پرسش دیگر اینکه چرا از هرگونه زیبایی، نوع خاصی از تأثیر و لذت را در خود در می یابیم؟
 
۶. بر اساس این رأی، زیبایی امری کاملا نسبی است. ممکن است چیزی در نظر کسی زیبا آید و به نظر کس دیگری زشت بنماید؛ یا در یک زمان به نظر گروهی زشت آید و در زمانی دیگر به نظر همان گروه زیبا جلوه کند. بر این اساس، صدق و کذب و درست و نادرست در قضایای مشتمل بر محمول زیبا و زشت راه ندارد. اگر کسی بگوید «فلان گل زیباست»، نمی توان او را در این ادعا صادق یا کاذب دانست؛ زیرا صرفأ سلیقه و احساس خودش را در مواجهه با آن گل بیان کرده است.
 
۷. بر اساس این نظریه، هنرمندان و نقاشان زیبا آفرینان جامعه اند، نه کاشفان آن. باید توجه داشت جملاتی را که برای بیان این حقیقت خارجی به کار میگیریم و مثلا می گوییم «اثر فلان نقاش زیباست» غالبة گمراه کننده اند؛ زیرا از این جمله چنین به ذهن می آید: «هنرمند زیبایی را در جایی که وجود خارجی نداشته، از خود آفریده است»؛ حال آنکه درواقع کار هنرمند این بوده که گوشه نقاب حایل را به یک سو زند و زیبایی را جلوه گر سازد. به عبارت دیگر، همان طور که دانشمند نمی تواند حقیقت و واقعیت خارجی را بیافریند و صرفا آن را کشف می کند، هنرمند نیز خالق زیبایی نیست، بلکه کاشف آن است.
 
منبع: اسلام و زیبایی‌های زندگی: رویکردی تحلیلی و تربیتی به سبک زندگی ، دکتر داود رجبی‌نیا، صص107-102 انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ اول، 1391