شهید مدافع حرم حسین مشتاقی
متولد: 1364 (نکا- مازندران)
تاریخ شهادت: 17 اردیبهشت 1395 در منطقه ی خان طومان سوریه

مادر شهید مشتاقی در مورد خصوصیات فرزندش این گونه توضیح می دهد: «تولد پسرم، مصادف با سوم ماه شعبان و تولد امام حسین علیه السلام بود و به همین علت ما اسمش را «حسین» گذاشتیم. حسین از بقیه ی پسرهایم شیطان‌تر و شادتر بود، وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی هم قرار داشتیم خنده را روی لب مان می‌آورد.»

 

او یک تکاور بود

حسین تکاور بود و مأموریت‌های کاری و نظامی خطرناک زیادی داخل کشور می رفت. یادم است اولین باری که حسین حرف رفتن به سوریه را پیش کشید آذرماه ۹۴ بود و درست وقتی که از مأموریت زاهدان برگشته بود. ما در آن روزها از طریق اخبار و رسانه‌ها در جریان کامل بحران سوریه بودیم. گفت که می‌خواهد به سوریه برود. من گفتم: «مادرجان! من پیش همسرت شرمنده می‌شوم، تو دو تا بچه ی کوچک دوقلو داری که نگهداری‌شان هم سخت است.» حسین وقتی این را شنید در جوابم گفت: «مامان! از تو توقع ندارم این طوری حرفی بزنی. می‌دانی سوریه چه خبر است؟ مظلومیت شیعه‌ها را در سوریه نمی‌بینی؟ نمی‌دانی بر سر زنان و دختران سوریه چه بلایی می‌آورند؟ اگر ما نرویم فردا بچه‌های ما به همین روز می‌افتند، آن ها به ایران می‌آیند و جنگ داخل کشور خودمان اتفاق می‌افتد.» از حسین برای ما دو یادگاری با ارزش باقی مانده است. امیرمهدی و نازنین زهرا دوقلوهای شیرین، زیبا و دوست‌داشتنی هستند که یاد او را برای ما زنده نگه داشته اند.»
 

به حضرت زهرا سلام الله علیها ارادت خاصی داشت

همسر شهید مشتاقی در مورد او می گوید: «حسین به حضرت زهرا سلام الله علیها ارادت خاصی داشت؛ می‌گفت اسم پسرمان را هرچه می‌خواهی انتخاب کن؛ اما اسم دخترمان حتماً باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را حسین انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عج) نام امیرمهدی را برای پسرمان انتخاب کردم.»

اولین باری که به سوریه رفت پنجاه روز طول کشید. اصلاً سخت نگذشت. حسین آقا که دفعه ی اول از سوریه برگشته بود می‌گفت: «خانم! من دیگر نمی‌توانم این جا بمانم!» مدتی بعد متوجه شدم خیلی ناراحت است. پرسیدم: «من کاری کردم که ناراحتی؟» گفت: «نه!» گفتم: «خب یک چیزی بگو.» گفت: «دیگر نمی‌خواهند نیرو به سوریه اعزام کنند.» گفتم: «این ناراحتی دارد؟» گفت: «مگر من چه چیزی‌ام از دیگران کم تر است که سیده زینب من را نمی‌خواهد!»

 

آن شب که مسافر سوریه شد

همیشه دوقلوها را حمام می‌کرد و من لباس به تن شان می‌پوشاندم. روز ۱۴ فروردین به کندوها و زنبورهایش سرکشی کرد. آن شب درخانه ی پدرم میهمان بودیم، ساعت ۱۱ شب موبایلش زنگ زد. گوشی را که قطع کرد دیدم لبخند تمام صورتش را پوشانده است. فهمیدم مسافر سوریه شده است. غروب یکی از روزهای اردیبهشت بود که خبر رسید چندنفر از سربازان سپاه مازندران در یک عملیات گسترده در منطقه «خان طومان» سوریه در حین درگیری با تکفیری ها به شهادت رسیدند، همان لحظه انگار به دلم الهام شد که حسین هم جزو آن هاست.
 

بسیار خوش خنده بود

 یکی از هم رزمان حسین می گوید: «حاضرم قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، اولین عکس العمل شان لبخند است. با این که با همه شوخی می کرد و اکثر مواقع به طنز سربه سر بچه ها می گذاشت، اما همه دوستش داشتند؛ مثلاً وقت هایی که چایی می ریختیم بخوریم، بی سروصدا می رفت و نمک می ریخت توی لیوان چای، آب معدنی بچه ها را برمی داشت و کلاً آرام و قرار نداشت. همان طور که خوش خنده بود و بچه ها را می خنداند، پای روضه های اباعبدالله هم خیلی گریه می کرد؛ اما با این همه شوخ طبعی، سر نترس و شجاعت خاصی داشت.

منبع: مجله باران