بررسي کارگرداني فيلم « بچه اشتباهي »

نويسنده : حسين آرياني




کلينت ايستوود ،کارگردان و بازيگر کهنسال سينماي آمريکا با بچه اشتباهي نشان مي دهد که هنوز فيلمساز قدرتمند و به روزي است ،هرچند فيلم با آثار شاخص وي فاصله دارد ولي به راحتي مي توان واژه فيلم خوب را درمورد آن به کار برد. مساله اي که بيش از هرچيز درفيلم هاي ايستوود جلب نظر مي کند ، کارگرداني اوست که هرگز جلوه گرايانه نمي شود . در فيلم هايش از حرکت هاي عجيب و غريب دوربين ، نماهاي خودنمايانه و تمهيدات پر تکلف خبري نيست . فيلم هايش آن قدر روان به نظر مي رسند که انگار کارگرداني وجود ندارد و ما يک روايت روان و پالوده را بي واسطه تماشا مي کنيم .
بچه اشتباهي براساس حادثه اي واقعي دردهه 1920 شکل گرفته و داستان زني است که در مقابل گم شدن بچه اش ، پليس کودک ديگري را به او تحويل مي دهد واعتراض او راه به جايي نمي برد . و در نهايت او را روانه آسايشگاه رواني مي کند تا اينکه با دستگيري قاتل زنجيره اي بچه ها ،زن آزاد مي شود.
جذابيت و کشش بچه اشتباهي پيش از هر چيزي به داستان عجيبش بر مي گردد که چطوريک بچه به زني تحويل داده مي شود که او را فرزند خود نمي داند ، ولي کودک اصرار دارد که او مادرش است وچنين معماي جذابي ست که فيلم را سرپا نگه داشته وتا انتها تماشاگر را مشتاق به دنبال خود مي کشاند.
کارگرداني خوب ايستوود هم به جذابيت داستان افزوده است .ابتداي فيلم با کرين شاتي سياه و سفيد از شهر شروع مي شود وبا پايين آمدن دوربين تصوير به تدريج رنگي مي شود ، گويي ايستوود مي خواهد يک روايت امروزي از دهه بيست به ما نشان دهد ميزانسن هاي فيلم به دقت طراحي شده اند .نمايي را به ياد بياوريم که آنجلينا جولي از پسرش خداحافظي مي کند و پسر در نمايي دور از پشت پنجره که به علت انعکاس نورچهره اش محو ديده مي شود ، با ترديد دست تکان مي دهد و دوربين به تدريج از خانه و سپس در پشت پنجره دور مي شود .ايستوود با اين ميزانسن در مورد آينده پسر هشدار مي دهد .
صحنه اي که جولي با کشيش ( جان مالکوويچ ) ديدار مي کند هم ميزانسن خوبي دارد. آن ها در راهرويي که با پنجره هاي متعددش به قفسي مي ماند قدم مي زنند و کشيش از جنايت ها و زد وبندهاي پلس مي گويد واين صحنه قطع مي شود به اعمال غيرقانوني پليس ها ، اين جا فضا سازي و ميزانسن القا کننده زنداني بزرگي است که پليس براي آن ها و اصولا مردم شهر ساخته اند .
استفاده از نماهاي نقطه نظر هم در فيلم خلاقانه و قاب توجه است . به ياد بياوريم در ابتداي فيلم ، درنمايي متوسط جولي را مي بينيم که افسرده و غمگين به سوي تختخواب پسرگم شده اش مي رود وبا چرخش دوربين اين نما تبديل به نماي نقطه نظرجولي مي شود که به تختخواب پسرش نگاه مي کند . اين جا حرکت دوربين هم به طورکامل احساس درهم شکستگي جولي را القا مي کند و هم به نحو هنرمندانه اي اين احساس به دلتنگي وجاي خالي پسرش به گونه اي تصويري مرتبط مي شود .
فضا سازي فيلم هم در يسياري از صحنه ها خوب و قابل توجه است . صحنه اي را به ياد بياوريم که جولي به اداره پليس در يک روز باراني احضار شده و پليس به او نسبت به عواقب نپذيرفتن وظايف مادرانه اش هشدار مي دهد . دراين صحنه حالت موج مانند قطرات باران روي پنجره و انعکاس آن روي صورت جولي به خوبي تلاطم دروني و استيصال وي در مقابل رفتار تهديدآميزوتوطئه گر پليس را نشان مي دهد .
استفاده از سايه روشن ها هم در مکان هاي پرتنش فيلم به خوبي به کمک القاي احساسات مورد نظر در فضاهاآمده است. مي توانيم به سايه روشن هاي خانه جولي پس از مفقود شدن پسرش يا کنتراست هاي شديد تيمارستان يا حتي اداره پليس اشاره کنيم که همه اين مکان ها پراز تنش و عصبيت هستند واين سايه روشن ها تنش را در اين صحنه ها افزايش داده و تاثير گذاري شان را مضاعف کرده است .
فيلم سه روايت موازي را پيگيري مي کند ؛ جريان آمدن پسرقلابي با پدرش به يک رستوران را همراه با دزديده شدن پسر جولي مي بينيم و سپس کشف جريان قتل هاي سريالي هم به طورموازي دنبال مي کنيم و گاه اين خط هاي داستان باهم تداخل هاي جالبي دارند . مثلا صحنه اي که جولي در تيمارستان عذاب مي کشد ، قطع مي شود به تصويري از قاتل زنجيره اي که آزادنه و با خيال راحت دارد ماشينش را تعمير مي کند در يکي از صحنه هاي فيلم هم شاهد استفاده از دوربين روي دست هستيم وآن هم صحنه مهم فرار چند بچه از دست آدم کش است که نماهاي دوربين روي دست به اين صحنه تعليق و تنش و خشونت سبعانه اي بخشيده است .
فصل اعتراف کودک مجرم و همدست قاتل هم تکان دهنده است ؛ باعصبيت و احساس عذاب وجداني که بازيگر نوجوانش به خوبي بازي کرده است و عکس هاي قربانيان را با عصبيت و احساس عذاب وجداني که بازيگر نوجوانش به خوبي بازي کرده است و عکس هاي قربانيان را با عصبيت خاصي جدا مي کند و روي ميز مي کوبد يا صحنه اي که او با حالتي هيستريک که ناشي از عذاب وجدان اوست ، نمي تواند از کندن زمين براي کشف اجساد قربانيان دست بکشد و پليس او را ازاين کار باز مي دارد . در اين سکانس تصوير اعترافات کودک به جنايت ها قطع مي شود به نماي آهسته اي از سيگار بازرس که خاکسترش روي ميز مي ريزد . به اين ترتيب اين نما بهت و حيرت بازرس در مقابل اين جنايت هاي سبعانه را به خوبي تصوير مي کند .
ايستوود درکهنسالي فيلمي در ستايش اميد ساخته است . او مانند يک جوان پرشور و پرحرارت همچنان زندگي را سرشار از اميد مي بيند ، هر چند که گردونه تقدير به ميل انسان ها نچرخد ؛ چنان که جولي به جست و جوي بي انتها وبه ظاهر بي فايده خود ادامه مي دهد. مهم نفس اميد داشتن به آينده و چشم اندازهاي روشن و ناشناخته پيش رو است .
منبع: نشريه صنعت سينما ،شماره 83