بیانات مقام معظم رهبری پیرامون واقعه حره
این واقعه مربوط به سرکوب شورش مردم مدینه توسط سپاهیان یزید به سرکردگی مسلم بن عقبه در سال 63 قمری است و از آنجائی که لشکر یزید، در ریگزاری (در اطراف مدینه) به نام «حره» اردو زدند و از آن پایگاه به شهر حمله ور شدند، به «واقعه حره» شهرت پیدا نموده است.در این مقاله به بیانات مقام معظم رهبری در این باب میپردازیم.
واقعه حرّه؛ ضربت بزرگ به تاریخ تشیع
با وجود اینکه تشکیلات شیعی در اثر حادثه عاشورا دچار ضعف شده بود اما حرکات شیعی در قبال این ضعف مشغول فعالیت بود که مجددا آن تشکیلات را به وضع اول در آورد، تا اینکه واقعة حَرّه پیش آمد.در کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» براساس بیانات مقام معظم رهبری پیرامون شرایط اجتماعی و سیاسی پس از حادثه کربلا آمده است:
هنگامی که حادثه عاشورا رخ داد، در سراسر عالم اسلام تا آنجایی که خبر رسید، به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتی میان شیعیان و طرفدارانِ ائمه(علیه السلام) به وجود آمد، زیرا احساس شد که حکومت یزید تا آن حد هم آماده است که حکومت خود را تحکیم کند، یعنی تا حد کشتنِ حسین بن علی(علیه السلام) که فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در همه جهان اسالم به عظمتِ اعتبار و قداست شناخته شده بود.
و این رعب که آثارش در کوفه و مدینه نمایان بود، پس از گذشت زمانی با چند حادثه دیگر کامل شد که یکی از آن حوادث، حادثة حَرّه بود و اختناق شدیدی در منطقه نفوذ اهل بیت(علیه السلام)، یعنی حجاز به ویژه مدینه و همچنین عراق به ویژه کوفه به وجود آمد. ارتباطات، ضعیف شد و کسانی که طرفدار ائمه(علیه السلام) بودند و مخالفان بالقوة دستگاه خلافت بنی امیه به شمار می آمدند، در حال ضعف و تردید به سر می بردند.
روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت(علیه السلام) وقتی دربارة اوضاع ائمة قبل از خودشان صحبت می کردند، فرمودند: «اِرْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَیْــنِ(علیه السلام) اِلاّ ثَلاثَةٌ» مردم پس از امام حسین(علیه السلام) مُرتد شدند مگر سه نفر و در روایتی هست پنج نفر و بعضی روایات هفت نفر هم ذکر کرده اند.
در روایتی که از حضرت سجاد(علیه السلام) که راوی اش ابوعمرمهدی است می گوید: از امام سجاد(علیه السلام) شنیدم که فرمودند: «ما بمَِکَّه وَ المَدینَه عِشرُونَ رَجُ یحُِبُّنا؛ در همة مکه و مدینه بیست نفر نیستند که ما را دوست می دارند.»
این دو حدیث را از این باب نقل کردم که وضع کلی جهان اسلام نسبت به ائمه و طرفداران ائمه روشن شود؛ یعنی این خفقانی که به وجود آمد کی چنین حالتی را به وجود آورد که طرفداران ائمه متفرق، پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان کی حرکت جمعی برای آنها نبود. البته در همان روایت امام صادق(علیه السلام) هست: «ثمُّ إنّ النّاسَ لحَِقُوا وَ کَثُرُوا؛ مردم تدریجا ملحق شدند و زیاد شدند.»
اگر همین مسئله ای که ذکر شد یک مقدار با تفصیل بیشتر بخواهیم بیان کنیم به این ترتیب می شود که بعد از حادثه شهادت امام حسین(علیه السلام) مقداری مردم مرعوب شدند، لکن آنچنان ترسی نبود که به کلی نظام تشکیلات پیروان اهل بیت(علیه السلام) را به هم بریزد. دلیلش هم این است که ما می بینیم حتی در همان هنگام که اسرای کربلا را به کوفه آوردند، حرکاتی مشاهده می شود که این حرکات حاکی از وجود تشکیلات شیعه است.
البته وقتی از «تشکیلات پنهانی شیعه» سخن می گوییم منظور تشکیلات منسجم کامل به شکلی که امروز در دنیا معمول است، نمی باشد؛ بلکه منظورمان رابطه های اعتقادی است که مردم را به یکدیگر متصل می کند و وادار به فداکاری می نماید و به کارهای پنهانی برمی انگیزد و در نتیجه یک مجموعه را در ذهن انسان ترسیم می کند.
در همان روزها یی که خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در کوفه بودند، در یکی از شبها، در محلی که آنها زندانی بودند سنگی فرود می آید. سنگ را بر می دارند می بینند کاغذی به آن بسته است. در آن کاغذ نوشته شده بود: «حاکم کوفه شخصی را پیش یزید در شام فرستاده که دربارة وضعیت و سرنوشت شما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب، مثلاً صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید بدانید که وضع بهتر خواهد شد.»
ما هنگامی که این داستان را می شنویم به خوبی درک می کنیم که یک نفر از دوستان و اعضای این تشکیلات در داخل دستگاه حاکم ابن زیاد حضور دارد و قضایا را می داند و به زندان دسترسی دارد و اطلاع دارد که برای زندانی ها چه ترتیباتی و چه پیش بینی هایی شده و می تواند خبر را با صدای تکبیر به اهل بیت(علیه السلام) برساند و با این شدتِ عمل که به وجود آمده بود، چنین چیزهایی نیز دیده می شد.
نمونة دیگر عبدالله بن عَفیف ازَدیّ مردی نابینا است؛ در همان مراحل اولیة ورود اسرا به کوفه از خود عکس العمل نشان می دهد که منجر به شهادتش می شود، و از این قبیل افراد چه در شام و چه در کوفه پیدا می شدند که هنگام برخورد با اسرا نسبت به آنها اظهار علاقه و ارادت می کردند یا گریه می کردند یا همدیگر را ملامت می کردند؛ و چنین حوادثی در مجلس یزید و در مجلس ابن زیاد نیز پیش آمده است.
بنابراین با اینکه ارعاب شدیدی در اثر این جریان پیش آمده بود، اما آنچنان نبود که به کلی نظامِ کار دوستان اهل بیت(علیه السلام) را از هم بپاشد و آنها را دچار پراکندگی و ضعف بنماید، لکن بعد از گذشت مدتی حوادث دیگری پیش آمد که این حوادث اختناق را بیشتر کرد. و از اینجا می توانیم بفهمیم حدیث «ارتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَین(علیه السلام)» مربوط به دوران آن حوادث یا پس از آن حوادث است و یا مربوط به فاصله هایی است که در این بین وجود داشته است.
در طول دوران این چند سال قبل از آنکه آن حادثة مهم و کوبنده به وجود بیاید شیعیان به ترتیب دادن کارهایشان و بازگرداندن انسجام قبلی خودشان دست می زنند. در اینجا طبری چنین نقل می کند: «فلَمَ یزَل القَوم فی جَمعِ آلَه الحَرب و الاِستعدادِ للقِتال » یعنی آن مردم مقصود شیعیان است ابزار جنگ جمع می کردند و خودشان را برای جنگ آماده می کردند، و پنهانی مردم را از شیعه و غیرشیعه به خونخواهی حسین بن علی(علیه السلام) دعوت می کردند و گروه گروه مردم، به آنها پاسخ مثبت می دادند. و این وضعیت همچنان ادامه داشت تا یزید بن معاویه از دنیا رفت.
بنابراین، می بینیم با اینکه فشار و اختناق زیاد بود، درعین حال این حرکات هم انجام می گرفت همان گونه که طبری نقل می کند و شاید به همین دلیل است که مؤلف کتابِ «جهاد الشیعه» با آنکه یک نویسنده غیرشیعی است و نسبت به امام سجاد(علیه السلام) نظرات واقع بینانه ای ندارد، اما حقیقتی را درک کرده و آن، این است که می گوید: «گروه شیعیان پس از شهادت حسین(علیه السلام) مانند تشکیلات منظمی درآمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند می داد و دارای اجتماعات و رهبرانی بودند و همچنین دارای نیروهای نظامی بودند و جماعت توّابین نخستین مظهر این تشکیلات هستند.»
پس احساس می کنیم با وجود اینکه تشکیلات شیعی در اثر حادثه عاشورا دچار ضعف شده بود اما حرکات شیعی در قبال این ضعف مشغول فعالیت بود که مجددا آن تشکیلات را به وضع اول در آورد، تا اینکه واقعة حَرّه پیش آمد. به نظر من واقعة حرّه در تاریخ تشیع مقطع بسیار عظیمی است که ضربت بزرگی را وارد آورد.
واقعة حرّه دقیقا در سال شصت وسه هجری اتفاق افتاده است. جریان به طور خلاصه به این صورت است که در سال شصت و دو هجری جوانِ کم تجربه ای از بنی امیه والی مدینه شد. او فکر کرد برای به دست آوردن دل شیعیانِ مدینه خوب است عده ای از آنها را برای مسافرت و دیدار با یزید دعوت کند و همین کار را کرد.
عده ای از سران مسلمانان و بعضی از صحابه و بزرگان مدینه را که غالبا از علاقه مندان به حضرت سجاد(علیه السلام) بودند، برای رفتن به شام دعوت کرد که بروند با یزید مأنوس شوند و این اختلافات کم شود. اینان به شام رفتند و با یزید ملاقات کردند و چند روزی مهمان او بودند و پذیرایی شدند. سپس یزید به هرکدام از آنها مبالغ زیادی پول در حد پنجاه هزار درهم و صدهزار درهم داد و اینها به مدینه برگشتند.
همین که به مدینه رسیدند چون فجایعی که در دستگاه یزید اتفاق می افتاد دیده بودند، زبان به انتقاد از یزید گشودند. مسئله درست به عکس شد، اینها به جای تعریف از یزید مردم را به جنایات او آگاه کردند و به مردم گفتند: یزید چگونه می تواند خلیفه باشد، درحالی که اهل شُربِ خَمر، بازی با سگها و اهل انواع و اقسام فسق و فجور است و ما او را از خلافت خلع کردیم.
منبع: سایت عصر شیعه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}