بنیانهای فلسفی رفتارگرایی
عناصر رفتارگرایی به بعضی از جنبههای ماتریالیسم مکانیستی شبیه است، نیز این چشم انداز فلسفی به قرنها قبل باز می گردد.
ماتریالیسم: ریشه های ماتریالیسم در فلسفه یونان قرار دارد، اما به شکل امروزی خود نظریه ای است که اصولا همراه با علوم جدید در قرون شانزدهم و هفدهم گسترش یافته است. اساسا ماتریالیسم نظریه ای است که واقعیت را با قوانین ماده و حرکت قابل تبیین می داند. می توان رفتارگرایی را آشکارا نوعی ماتریالیسم دانست، چرا که اکثر رفتارگرایان انسان را بر حسب بافتهای عصبی، جسمی و زیست شناختی مطالعه می کنند. آنان می گویند که باورهای ما پیرامون ذهن، آگاهی و روح، یادگار سالهای ماقبل علم است. ظاهرا به نظر رفتارگرایان، بدن مادی، و رفتار حرکت است. بنابراین، انسان از نظر ماده و حرکت قابل شناسایی است.
عناصر رفتارگرایی به بعضی از جنبه های ماتریالیسم مکانیستی شبیه است. نیز این چشم انداز فلسفی به قرنها قبل باز می گردد. برای یک ماتریالیست، بخشی از انسان، فرا طبیعی آنچنان که بعضی شخصیت های مذهبی معتقدند نیست؛ بلکه جزیی از طبیعت است و هر چند یکی از پیچیده ترین موجودات زنده طبیعی محسوب می شود، اما می تواند مورد مطالعه و همچون سایر مخلوقات طبیعی تحت کنترل قوانین طبیعی قرار گیرد.
توماس هابز (۱۵۸۸ - ۱۶۷۹م) یکی از اولین نمایندگان ماتریالیسم مکانیستی است. هابز شخصا با بعضی از بزرگ ترین شخصیتهای زمان خود از جمله دکارت، گالیله و کپلر آشنا بود. او مطالب زیادی در مورد فلسفه و علم از این مردان آموخت، ولی اصالتأ یک متفکر تراز اول بود. هابز یک جبرگرای تمام عیار بود و عناصر اراده آزاد و اختیار را در اندیشه دکارت مردود می دانست. او از بسیاری جهات به افکارگالیله و کپلر نزدیک تر بود. او برخی از اندیشههای آنان را پیرامون جهان مادی، درباره حیات انسان و سازمانهای اجتماعی مورد استفاده قرار می داد. هابز معتقد بود که زندگی فقط حرکت است و می توان گفت که حتی یک ماشین مصنوعی نیز حیات دارد. بر همین منوال، یک جامعه سازمان یافته شبیه یک ماشین است که از زندگی مصنوعی برخوردار بوده، باید حفظ شود. حتی زندگی طبیعی زیست شناختی نیز به آن دلیل که بر طبق طرح ویژه ای عمل می کند، مکانیستی است.
به نظر هابز، ساختار روان شناختی یک فرد در شرایط مکانیستی قابل تبیین است. ما اشیا را با ویژگیهایشان رنگ، بو، ترکیب، و چیزهای دیگری از این نوع از طریق حواس خود تجربه می کنیم. احساس، فیزیکی است؛ آنچه احساس می شود، کیفیت است و کیفیت، حرکت است. به نظر هابز حتى تخیل نیز حرکت است. همین مطلب در مورد تفگر نیز صادق است. بنابراین، هر آنچه حقیقتا وجود دارد، ماده و حرکت است و هر حقیقتی بر حسب دقت ریاضی قابل تبیین می باشد.
بین رفتارگرایی و ماتریالیسم مکانیستی از چندین جهت ارتباط بسیار نزدیک وجود دارد. از یک جهت، هم ماتریالیستها و هم رفتارگرایان برآنند که ما بر طبق طبیعت مادی خود به شیوههای مشخصی رفتار می کنیم. کارکردهای جسمانی به شیوههای مشخصی که به طور عینی قابل پیش بینی و توصیف است، اتفاق میافتد. به دلیل این ساختار فیزیکی، ما قادر به واکنشهای ماشینی زیادی هستیم. اعضا و جوارح بر طبق فرایندهای فیزیولوژیکی شناخته شده انجام وظیفه می کنند. برای نمونه، مغز مشتمل بر روح نیست، بلکه شامل مواد عصبی و فیزیولوژیکی و فرایندهایی است، زیرا فرایندهای شیمیایی و الکتریکی قسمت عمدہ کارکردهای مغز را تشکیل می دهد. با این حال، آنچه اهمیت دارد، قرار گرفتن بدن در یک موقعیت خاص است، چرا که این جا رفتار یا حرکت انسانی وجود دارد. مطلب مهم آن است که رفتار (حرکت) بدن را در محیط (شرایط مادی کمکی) مشاهده کنیم. هر چند این سخن دقیقا گفتههای رفتارگرایان نیست، اما شباهت آن به ماتریالیسم مکانیستی کاملا واضح است. یک تفاوت آن است که به نظر رفتارگرایان، رفتار انسانی یا حرکت مهمترین داده و شناخت ماده بسیار مهم است، چرا که به ما در شناخت رفتار کمک می کند.
رفتارگرایی اولیه: ایوان پاولف (۱۸۴۹ - ۱۹۳۶ م) یک روانشناسی تجربی و فیزیولوژیست بزرگ در روسیه قبل از اتحاد شوروی بود. او به دلیل مطالعاتش پیرامون واکنش بازتابی در انسانها و حیوانات و ابداع تعدادی آزمایش شرطی سازی، بسیار مشهور است. او دریافت که هرگاه همراه با غذا دادن به سگ، زنگی به صدا درآید، سگ در مورد ارتباط صدای زنگ با غذا، شرطی می شود. در نتیجه، وقتی که زنگ به صدا در می آید، طبیعت فیزیولوژیکی سگ به طریقی واکنش نشان می دهد که گویی در انتظار غذاست. پاولف پدر نظریه شرطی سازی و در تمام عمر خود مخالف سرسخت تفسیر فروید Freud در مورد اعصاب بود.
مطالعات شرطی سازی پاولف چگونگی ارتباط رآلیسم و ماتریالیسم را نشان می دهد. در مورد سگ، واکنش جسمی بر مبنای امور روانی که در درون سگ روی دهد، صورت نگرفته، بلکه واکنش معلول شرطی سازی است و شرطی سازی، بر اساس محیط خارجی قابل تبیین است. این امر هسته مرکزی مخالفت پاولف با فرویدیسم است. البته ممکن است استدلال شود که فروید با انجام کار وسیع پیرامون تأثیر اوان کودکی و تربیت خانوادگی، به شرطی سازی پی برده است. اما تفاوت در آن است که فروید مدعی بود این تأثیر به یک ناهشیار روانی، یک امر «درونی» باز می گردد. پاولف به دنبال تفسیری بود که بر مبنای شرایط خارجی قابل کنترل استوار شده، نیازی به منشأ درونی برای عمل نداشته باشد. این نگرش هم وابستگی رآلیسم را با یک حقیقت مستقل و هم ادعای ماتریالیسم را که امور می تواند بر حسب ماده و حرکت تبیین شود، روشن می سازد.
رفتارگرایان جدید برآنند که پاولف در جهت صحیحی هدایت شده، اما توضیحات او بسیار ساده بود. پاولف تنها رفتار بازتابی شرطی شده را در نظر می گرفت، در حالی که رفتارگرایان جدید از شرطی سازی کنشگر ابزاری که از عمل موجود زنده شرطی شده حکایت دارد، بهره می گیرند. موجود زنده می تواند از راه اقدام، محیط خود را تغییر دهد و این تغییرات، رفتار موجود زنده را از بعضی جهات تقویت میکند. دیدگاه جدید بیشتر به جریانی دو سویه گرایش دارد، در حالی که پاولف تنها یک جهت را نشان داده است. با این حال، پیشگامی او از اهمیت زیادی برخوردار است.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی،صص332-229، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}