وقتی دو نفر به هم برخورد می کنند، آن که دیگری را بیش تر دوست دارد بهتر است

دوستم یادش رفته بود امروز تولّد من است؛ از صبح منتظر پیامش بودم و در این فکر که امسال چطور غافل گیرم می‌کند. شب شد؛ اما دوستم نیامد. با خودم گفتم: حتماً مشغله یا کاری برایش پیش آمده. به او زنگ زدم؛ گفتم: «امروز به دنیا آمدم و خوشحالم که امسال هم مثل روزهای گذشته دوستم است.» نمی‌دانید همین تلفن، همین گفت و گوهای کوتاه، چقدر حال هردوی مان را خوب کرد؛ تازه، برای فردا قرار است یک قرار دوستانه داشته باشیم. خوب شد که غم و توقّع توی دلم خانه نکرد.
 

وقتی خدا بنده ای را دوست دارد، آن بنده هرچند کار کوچکی انجام دهد، خدا پاداش بزرگی به او می دهد

خدا می‌گوید: یک قدم بیا نزدیکم، من چند قدم می‌آیم به سمت تو. خدا می‌گوید: کار خوب انجام بده، خوبی می‌بینی. با این خدا، آیا کم نیست دویدن به سمت خوبی‌ها؟
 

عاقل ترین مردم، کسانی هستند که از بقیه خوش اخلاق تر باشند

پارسال، شاگرد اول کلاس ما زیاد دوست نداشت کنار شاگردهای ضعیف بنشیند. او فکر می‌کرد نشستن کنار کسی که از خودش ضعیف‌تر است، باعث افت تحصیلی‌اش می‌شود. بهش می‌گفتیم: شاید او بتواند به سؤال‌های دیگران جواب دهد؛ اما او با بداخلاقی از این که وقتش گرفته می‌شود، صحبت می‌کرد. شاگرد اول کلاس ما، با دفتر و کتاب‌هایش دوست بود؛ اما با هم کلاسی‌هایش نه. امسال همه سعی کردیم هم خوب تر درس بخوانیم، هم خوش‌اخلاق‌تر به هم دیگر کمک کنیم. امسال ما در کلاس چند شاگرد اول داریم؛ همه با هم دوست. به شاگرد اول پارسال مان هم در مشق دوست داشتن کمک می‌کنیم. ما اینیم دیگه!
 

با یک دیگر دست بدهید؛ زیرا این کار کینه را از دل ها می برد

دیروز که دست مادربزرگ را وقت دیدار گرفتم، سرما توی پوستم دوید. سریع دویدم و یک چای گرم و یک خُرما برایش آوردم؛ کنارش نشستم. مادربزرگ دلش گرفته بود؛ اما به زبان نمی‌آورد. چندتا از لطیفه‌هایی را که در مجله خوانده بودم، برایش تعریف کردم؛ او هم برایم از روزهای قدیم گفت و خلاصه، هر دو گُل گفتیم و گُل شنیدیم. وقت خداحافظی دست‌های مادربزرگ، گرم گرم بود.

پی نوشت:
* برگرفته از احادیث امام صادق علیه السلام
* اصول کافی، ج3، ص193.
* اصول کافی، ج3، ص137–138.
* اصول کافی، ج1، ص27.
* اصول کافی، ج3، ص264.

منبع: مجله باران