طبیعت، هنر و خلاقیتی که به واسطه آن خداوند جهان را آفریده و بر آن حکومت می کند، در واقع منظور همان هنر و خلاقیت انسان است که به برکت آن و پیروی و الگوبرداری از آن بسیاری از امور از جمله ساخت موجود زنده مصنوعی صورت می پذیرد. چون حیات چیزی جز حرکت اعضا و جوارح نیست، و آغاز حیات به بخش‌های خاصی در اندرون موجود زنده مربوط می شود، چرا نگوییم که تمامی دستگاه‌های اتوماتیک (موتورهایی که خود به وسیله فنرها و چرخها به حرکت در می آید نظیر آنچه در یک دستگاه ساعت روی میدهد) از حیاتی ساختگی برخوردار است. قلب یک دستگاه همان فنر است و اعصاب آن همان رشته سیم های فراوان و مفاصل آن همان تعداد فراوان چرخها که حرکت را آنچنان که مخترع و سازنده دستگاه اراده کرده است، در کل بدنه ایجاد می کند. اما هنر باز هم فراتر از این است؛ همان پیروی و تقلید از جنبه عقلانی و عالی‌ترین کار طبیعت یعنی انسان است. از طریق چنین هنری است که لویانان کبیر، واقعیتی که عنوان جمهوری یا دولت به خود گرفته و در لاتین به آن سیویتاس گفته می شود، پدید می آید. لویاتان چیزی جز یک انسان ساختگی و مصنوعی نیست، هر چند از موقعیت بالاتر و قدرت برتری نسبت به یک انسان طبیعی برخوردار است. این انسان ساختگی در واقع به منظور حراست و دفاع از آن انسان طبیعی پدید آمده است.
 
درباره حس: با در نظر گرفتن افکار انسان، من آن افکار را ابتدا به صورت مستقل و مجزا و سپس به گونه یک رشته به هم پیوسته یا در ارتباط و وابسته به یکدیگر، مورد ملاحظه و بررسی قرار می دهم. افکار هنگامی که به صورت منفرد و مستقل از یکدیگر بررسی می گردد هر کدام نمایانگر یا مظهر کیفیتی یا عرضی مربوط به ارگانی بیرون از ما است که عموما آن را موضوعی مستقل و عینی می نامند. این که چه چیزی با چه فراوانی و گوناگونی روی چشمان، گوشها و دیگر اندام بدن انسان اثر می گذارد، منجر به ظهور انواع مختلف مظاهر و ظواهر می گردد.
 
ریشه این ظواهر در مجموع چیزی است که ما از آن به عنوان حس یاد میکنیم، زیرا هیچ مفهومی در ذهن انسان یافت نمی شود که ابتدا به صورت کلی یا جزیی، با اتکا بر اندام حسی تولید نشده باشد. سایر مفاهیم از همین ریشه سرچشمه می گیرد.
 
عامل احساس، موجودی خارجی است که اندام حسی را متناسب با هر حسی فعال می گرداند، خواه بدون واسطه نظیر آنچه در مورد حس چشایی و لامسه مطرح است، و یا با واسطه همانند آنچه در مورد قوای بینایی، شنوایی و بویایی ملحوظ است. نیروی احساس از طریق اعصاب و دیگر رشته ها و غشاهای عصبی بدن به سمت درون به جانب مغز و قلب جریان می یابد و در آن جا نیروی مقاومت، فشار متقابل با تلاش قلب را بر می انگیزاند تا خود را رها سازد. در این هنگام تلاشی صورت می پذیرد که چون روی به جانب خارج دارد، امری خارجی به نظر می آید. یک چنین ظهور یا تصوری است که بشر آن را حس می نامد و شامل نوریا رنگی است که برای چشم ترسیم می پذیرد، صدایی است که به گوش می آید، بویی است که به مشام می رسد، طعم و مزه ای است که برای زبان یا چشایی حاصل می گردد، و احساس نرمی، زیری، سرما، گرما و سایر کیفیاتی از این قبیل است که ما به واسطه حس لامسه تشخیص می دهیم.
 
تمامی کیفیاتی که محسوس نامیده می شود، در ارتباط با احساسی که آنها را موجب شده است، چیزی جز حرکات فراوان و گوناگون ماده ای که حاسه ما از طریق آن اندام حسی، ما را به صور مختلف فعال می گرداند نیست، چرا که حرکت چیزی جز حرکت ایجاد نمی کند. ظهور این حرکات برای ما یک درک تصوری است. حصول جنین درک و تصوری در واقع بیدار کردن احساسی نهفته است. و همان گونه که وارد کردن فشار بر چشم،  مالش دادن و به هم زدن آن ما را بر آن می دارد تا نوری را تصور کنیم، و همان گونه که وارد کردن فشار بر گوش ایجاد طنین می کند، اجسامی نیز که تصویری از آنها می بینیم یا صدایی از آنها می شنویم و همین حالت را با کنش قوی هرچند غیرمشهود خود ایجاد می کنند. زیرا چنانچه رنگ ها و صداها در اجسام می بود که عامل پیدایش آنها شده است، ممکن نبود از آن اجسام یا اشیا به بیرون نفوذ پیدا کند آن گونه که نور مثلا از راه شیشه نفوذ می کند یا اصوات از راه انعکاس. می بینیم که اجسام وجود دارد،  آن جا که به وجود یک چیز علم پیدا می کنیم ما آن چیز را در جایی می بینیم و ظهور و تصور آن را در جای دیگر. و هر چند در فاصله معینی آن شیء واقعی و کاملا عینی به نظر می رسد که با تصوری که در ما ایجاد می کند در آمیخته است، در عین حال هنوز شیء محسوس چیزی است و مفهوم و تصور ما از آن چیزی دیگر. بنابراین، احساس در تمامی مواردش امری نیست مگر آن تصور اصلی و اولی که در اثر ایجاد فشار و مقاومت، یعنی به سبب تحریکی که از طرف اشیاء خارجی بر چشم ها، گوش‌ها و سایر اندام حسی وارد شده، پدید آمده است.
 
چنین به نظر می آید که ادراک عقلی نه مانند احساس و حافظه است که با انسان متولد شده باشد و نه همجون دقت و مهارت است که تنها از راه تجربه کسب شده باشد. ادراک عقلی از طریق صناعت حاصل می گردد. صناعتی که او متناسب و سازگار با تأثیر و نیرو و توانی است که در عناصر ادراک عقلی وجود دارد، و ثانیا بر اساس شیوه خوب و منظمی استوار است که در انتاج ادراک عقلی از عناصر آن به کار گرفته می شود. یعنی به احکامی باز می گردد که از طریق اتصال یکی از آن عناصر به دیگری حاصل می گردد، و از این رو، مبتنی بر قیاس هایی است که محصول پیوند یکی از احکام به دیگری است.
 
به دنبال این فرایند، ما نسبت به همه نتایج عناصر مربوط به موضوع مورد بحث آگاهی می یابیم، و این چیزی است که انسان آن را علم می نامد. در حالی که حس و حافظه ما آگاهی ما از واقعیتی گذشته و قطعی است علم ما آگاهی ما از نتایج است و این که یک واقعیت بر واقعیت دیگر مبتنی است. از رأه تحصیل یک چنین آگاهی، صرف نظر از آنچه ما در حال حاضر انجام می دهیم، می دانیم چگونه هر کاری را آنگاه که اراده کنیم انجام دهیم، یا چگونه بر انجام همان کار در وقت دیگر اقدام کنیم. زیرا هنگامی که در می یابیم چگونه و بر اساس چه عواملی و با چه شیوه ای هر امری به ظهور می پیوندد، در خواهیم یافت که چگونه عوامل مشابه را آنگاه که در کنترل ما قرار می گیرد، سازمان دهیم تا آثار مشابه را تولید کند. در مقام نتیجه گیری، بر این عقیده ایم که نور افکار انسانی کلمات واضحی است؛ کلماتی که نخست در اثر تعاریف دقیق ابهام زدایی شده است. ادراک عقلى گامی است به پیش، رشد دانش است، راه است، سرمایه بشر است، هدف است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص363-360، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387