انسان یک موجود اجتماعی است، یعنی زندگی‌اش در گرو این است که با دیگر افراد اجتماع ارتباط داشته باشد و همانطور که برخی نیازهایش را از طریق دیگران تأمین می‌کند، خودش هم برخی نیازهای دیگران را تأمین کند. در این تعامل، مهم‌ترین مساله‌ای که وجود دارد، اخلاق است و آنچه همهٔ ما می‌دانیم و به تجربه برایمان ثابت شده، این است که اخلاق آدم‌ها با هم متفاوت است.
 
این تفاوت اخلاق دلایل خیلی زیادی دارد ولی بخش اصلی آن، برمی‌گردد به نوع رابطه هرکس با خدا و شیطان. هرقدر که انسان به خدا و روحیات خدایی نزدیک شود، از شیطان و اخلاق شیطانی دور می‌شود و همچنین اگر کسی خود را از رفتارهای خدایی دور کند، مدیریت رفتارهایش را شیطان به دست می‌گیرد. تفاوت انسان‌هایی که رفتار خدایی دارند با افرادی که اخلاق شیطانی دارند، بسیار زیاد است و نه‌تنها در زندگی فردی که در زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی هم این تفاوت‌ها خودش را نشان می‌دهد.
 
یکی از پست‌ترین رفتارهای شیطانی، نفاق و دورویی است. این‌که انسان روبروی کسی یک‌جور برخورد کند و پشت سرش جور دیگر. آدم منافق از دشمن هم بدتر است. چراکه حساب کارِ دشمن معلوم است. می‌خواهد هر طور شده به انسان ضرر بزند. برای همین هم انسان از او دوری می‌کند و اجازه نمی‌دهد که کوچک‌ترین اطلاعاتی از زندگی‌اش به دست او برسد. در ضمن هیچ‌گاه هم وقتی‌که نیاز به کمک دارد، روی او حساب نمی‌کند؛ اما حکایت آدم دو رو فرق دارد. در ظاهر خودش را به انسان نزدیک و همدل نشان می‌دهد. همین می‌شود که در جریان اتفاقات زندگی انسان قرار می‌گیرد و نقطه‌ضعف‌های انسان را می‌فهمد. از طرفی انسان رویش حساب می‌کند تا در سختی‌ها و مشکلات همراهی و کمکش کند ولی در لحظات حساس، پشت انسان را خالی می‌کند و اتفاقاً از همان فرصت‌ها استفاده می‌کند تا بدترین ضربه‌ها را به انسان بزند.
 
این اخلاق شیطانی، اخلاق اکثریت مسلمانان عصر حضرت زهرا (س) بود و ایشان در خطبه فدکیه، پرده از این ویژگی اخلاقی آن‌ها برداشت. اخلاقی که محصول اطاعت از شیطان و دوری از خداوند متعال بود و پس از آسمانی‌شدن پیامبر (ص) خودش را به خوبی نشان داد.

خطبه فدکیه:

وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیَةٍ مِنَ الْعَیْشِ وَادِعُونَ‏ فَاکِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ وَ تَتَوَکَّفُونَ الْأَخْبَارَ وَ تَنْکِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتَالِ فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دَارَ أَنْبِیَائِهِ وَ مَأْوَى أَصْفِیَائِهِ ظَهَرَ فِیکُمْ حَسَکَةُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّینِ وَ نَطَقَ کَاظِمُ الْغَاوِینَ وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّینَ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ فَخَطَر فِی عَرَصَاتِکُمْ وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هَاتِفاً بِکُمْ؛[1]
 
و این در هنگامه‌ای بود که شما در آسایش زندگی می‌کردید، در مهد امن متنعّم بودید و در انتظار بسر می‌بردید تا ناراحتی‌ها ما را در برگیرد و گوش‌به‌زنگ اخبار بودید و هنگام کارزار عقب‌گرد می‌کردید و به هنگام نبرد فرار می‌نمودید؛ و آنگاه‌که خداوند برای پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت و جامه دین کهنه و سکوت گمراهان شکسته و پست‌رتبه‌گان با قدر و منزلت گردیده و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد و درِ خانه‌هایتان بیامد و شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد و شما را فراخواند.

پینوشت:
[1] طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص: 101.