پیشوای هادیان

حضرت ابوالحسن علی بن محمد(علیه السلام)، امام دهم از ائمه اثنی‌عشر(علیه السلام) و دوازدهمین معصوم از چهارده معصوم است. مشهورترین القاب آن حضرت، «هادی» و «نقی» است و نزد شیعه امامیه ایران به امام علی‌النقی معروف است. کُنیه آن حضرت ابوالحسن است و چون پیش از ایشان حضرت امیر‌المؤمنین(علیه السلام) و حضرت رضا(علیه السلام) نیز کنیه ابوالحسن داشتند، ایشان را «ابوالحسن ثالث» می‌گویند.
 
و نیز آن حضرت به جهت سکونت ممتد در سامرا، به «الفقیه العسکری» معروف بود؛ زیرا شهر سامرا شهری نظامی و به «العسکر» معروف بود و بعضی گفته‌اند «عسکر» محله‌ای از سامراست که آن حضرت و فرزند ارجمندش امام یازدهم در آنجا سکونت داشتند و به آن شهرت یافته‌اند.

تولد ایشان در قریه‌ای در سه ‌میلی شهر مدینه که ساخته پدرش بود، اتفاق افتاد در نیمه ذوالحجه و یا در رجب سال ۲۱۲ق؛ بعضی هم سال ۲۱۴ق گفته‌اند و در ماه و روز تولد نیز روایات دیگری هست. وفات آن حضرت روز دوشنبه ۲۶ جمادی‌الاخر [و به روایتی سوم رجب] سال ۲۵۴ق روی داد و در آن روز شهر سامرا عزادار شد و بانگ شیون و گریه از همه جا‌ بلند بود. مادرش ام‌ولد و از مردم مغرب و معروف به «سمانه مغربیه» بود.

امام در حین وفات پدر بزرگوارش، شش سال و پنج ماه داشت و در مدینه بود. سالهای امامت آن حضرت مصادف بود با قسمتی از خلافت معتصم و تمام خلافت متوکل و منتصر و مستعین و در زمان خلافت المعتزبالله وفات یافت.

آن حضرت در مدینه اقامت داشت تا اینکه متوکل در سال ۲۳۲ق به خلافت رسید. چنانچه در تواریخ مذکور است، متوکل به حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) و اهل‌بیت کینه شدیدی داشت و کسانی که دور و بر او بودند، به بغض و عداوت با آل‌ علی شهرت داشتند و از جمله آنها عبدالله بن محمد بن داوود معروف به «ابن اترجه» بود.

از روایت شیخ مفید در «ارشاد» برمی‌آید که عبدالله بن محمد (بریحه) در مدینه متولی امور «حرب و صلات» بود و از حضرت هادی(علیه السلام) به متوکل سعایت کرد. او به متوکل نوشت که: «اگر تو را به حرمین (مکه و مدینه) حاجتی است، باید علی بن محمد را از مدینه بیرون کنی؛ زیرا او مردم را به خود دعوت می‌کند و جمعی کثیر از او پیروی کرده‌اند.» بریحه در این معنی نامه‌هایی پشت سر هم به متوکل نوشت.

بنا به گفته شیخ مفید در «ارشاد»، امام هادی(علیه السلام) نامه‌ای به متوکل نوشت و در‌آن تعرض و تحامل عبدالله ابن محمد را یادآور شد و سعایت های او را در مورد خودش تکذیب کرد. متوکل نامه‌ای مؤدبانه و محترمانه به امام نوشت و در آن عزل عبدالله بن محمد را از «حرب و صلات» مدینه خبر داد و گفت که: «من از برائت تو از آنچه درباره‌ات سعایت کرده‌اند، آگاهم و مشتاقم تو را در بغداد ببینم.»
 

مهاجرت به بغداد

متوکل در نامه نوشت که او یحیی بن هرثمه را مأمور این کار کرده است. یحیی گوید: «به مدینه رفتم؛ اما اهل شهر به محض اطلاع از ورود من، بر جان امام بیمناک شده، صدا به گریه بلند کردند، به طوری که مدینه به لرزه درآمد. هرگز چنان شور و غوغایی در مدینه شنیده نشده بود؛ چون امام به همه محبت می‌کرد و پیوسته در مسجد در دسترس همه بود و هیچ طمعی به دنیا نداشت. من مردم را مطمئن نمودم که دستور نامساعدی درباره آن حضرت صادر نشده است.

پس خانه او را تفتیش کردم، چیزی جز قرآن و دعا و کتب علمی نیافتم؛ از این رو در نظرم بزرگ آمد و شخصاً به خدمتش کمر بستم». هرثمه آن حضرت را در سال ۲۳۳ق به سامرا برد.

اینکه آن حضرت در بیست سالگی در مدینه چنان مورد توجه خاص و عام بوده که والی مدینه متوکل را از آن حضرت بیم داده، دلیل جلالت قدر و رفتار بزرگ‌منشانه آن حضرت است که در آن سن جوانی این چنین مرجع عامه بود تا آنجا که دستگاه خلافت از او ترسید و او را به پایتخت احضار کرد؛ اما نامه مؤدبانه و محترمانه متوکل می‌رساند که بر او نتوانستند خرده‌ای از قبیل دعوت مردم به خلاف با دستگاه خلافت و قیام و ضدیت با شخص خلیفه بگیرند، چنان که بر دیگر علویان متشخص آن زمان می‌گرفتند و به حبس و سیاهچال می‌انداختند.

ابن شهرآشوب در «مناقب» روایت کرده است که آن حضرت پاکدلترین و راستگوترین خلق بود. از نزدیک جذاب‌ترین و ظریف‌ترین افراد و از دور کاملترین خلق به چشم می‌آمد. وقتی خاموش بود، با هیبت و وقار جلوه می‌کرد و در کلامش خوبی و ملاحت موج می‌زد. مانند پدران بزرگوار در رفتار و مناظرات خود ثابت نمود که عالمترین و خردمندترین و بردبارترین و کریمترین مردم زمان خویش است.

بنا به گفته مسعودی، «بریحه» به هنگام مشایعت آن حضرت تهدید کرد که اگر از او شکایتی نزد خلیفه یا یکی از خواص او بکند، باغستان های او را از بیخ و بن برخواهد کند و موالی او را به قتل خواهد رساند. امام در پاسخ فرمود: «من شکایت تو را به خدا خواهم برد و او به من نزدیکتر از همه است و من کسی را که از همه به من نزدیکتر است، نمی‌گذارم تا شکایت به دیگران ببرم.» بریحه از شنیدن این سخن منفعل شد و طلب عفو کرد و حضرت او را عفو فرمود.

کلمه «خواص» در سخن بریحه می‌رساند که آن حضرت در میان بسیاری از دولتمردان و اشخاص بانفوذ دستگاه خلافت دوستان و طرفداران مؤثر و مهمی داشت و ما شواهدی بر این امر داریم؛ مثلاً هنگامی که هرثمه آن حضرت را وارد بغداد کرد، اسحاق بن ابراهیم طاهری که والی بغداد بود، به او گفت: «تو متوکل را می‌شناسی و اگر او را تحریک کنی، امام را خواهد کشت و حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) روز قیامت خصم تو خواهد بود.» و نیز وصیف ترکی یکی از امرای بزرگ دستگاه خلافت در سامرا هرثمه را تهدید کرد که: «اگر مویی از سر او کم شود، تو مسئول خواهی بود.»
 

در سامرا

چنان که از روایات مفصل شیعه که بیشتر آن در بحارالانوار (مجلد۵۰ از چاپ جدید) مذکور است، آن حضرت در زمان خلفا در سامرا معزز و محترم می‌زیست و چنان که گفته شد، بعضی از رجال دربار خلافت به آن حضرت ارادت می‌ورزیدند و حتی غلامان و خادمان دربار خلافت هنگام ورود آن حضرت سخت در احترام ایشان می‌کوشیدند و پرده‌ها را برایشان بالا می‌زدند تا آنجا که این امر موجب حسد و ناراحتی بعضی از درباریان را فراهم ساخت.

شیعیان در زمان آن حضرت از شهرهای دیگر برای زیارت ایشان به سامرا روی می‌نهادند و مبالغ و هدایایی به عناوین مختلف می‌فرستادند. رفتار متوکل با امام به ظاهر محترمانه بود؛ ولی پیوسته او را تحت نظر داشت و گاهی به حبس و توقیف و یا جستجوی منزل آن حضرت امر می‌کرد. مسعودی در «مروج‌الذهب» نقل کرده است که به متوکل خبر می‌دهند در منزل امام نامه‌ها و سلاح هایی است که شیعیان او از قم فرستاده‌اند و او با این سلاح‌ها قصد عصیان بر دولت را دارد.

متوکل جماعتی از غلامان ترک را شبانه به منزل امام فرستاد و آنان چیزی در منزل او نیافتند و او را در حالی دیدند که لباسی پشمین یا موئین پوشیده و بر روی ریگ روی به قبله نشسته و مشغول نماز یا خواندن آیات قرآن است.

او را با همان وضع پیش متوکل بردند و گفتند که در خانه‌اش چیزی نیافتند و او را در حال عبادت دیدند. متوکل در آن شب به شراب مشغول بود و چون امام را دید، او را تکریم کرد و پهلوی خود نشاند و جام شراب را به او تعارف کرد! حضرت سوگند یاد کرد که شراب با پوست و گوشت و خونش آشنایی ندارد.

متوکل از او خواست که برایش شعری بخواند و حضرت عذر آورد که در شعر قلیل‌الروایه است؛ اما متوکل اصرار کرد و امام چون اصرار او را دید، اشعاری در بی‌ثباتی و بی‌وفایی دنیا خواند که متوکل و حاضران را به گریه درآورد و متوکل او را با احترام روانة منزل کرد.
 

آثار ماندگار

احادیث و اقوال و مواعظ و حکم و آداب و ادعیة امام هادی(علیه السلام) در کتب مختلف مخصوصاً «تحف‌العقول» و «الدره الباهره» و «اعلام‌الدین» و «بحارالانوار» ثبت است. همچنین در جواب سؤالات علمی و فقهی که از آن حضرت می‌شد، نامه‌های بسیار نوشته‌اند که بعضی از آنها باقی است و نیز سه تألیف به شرح ذیل به ایشان نسبت داده‌اند:

۱) رساله‌ای در رد اهل جبر و تفویض و اثبات عدالت و منزلت بین‌المنزلتین؛

۲) مجموعة پاسخهایی که به پرسشهای یحیی بن اکثم قاضی القضات بغداد داده‌اند؛

۳) مجموعه‌ای از احکام دین که ابن شهرآشوب در «مناقب» از خیبری و حمیری و از کتاب مکاتبات الرجال از عسکریین نقل کرده است.۱
 

در بزم خلیفه

در مجموعه آثار مرحوم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ج۱۸، ص۲۳۹) ذیل همین عنوان می‌خوانیم: متوکل ـ خلیفه سفاک و جبار عباسی ـ از توجه معنوی مردم به امام هادی(علیه السلام) بیمناک بود و از اینکه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت کنند، رنج می‌برد. سعایت‌کنندگان هم به او گفتند: «ممکن است علی بن محمد (امام هادی) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامه‌هایی که دالّ بر مطلب باشد در خانه‌اش پیدا شود»؛ لهذا متوکل یک شب بی‌خبر و بدون سابقه، بعد از آنکه نیمی از شب گذشته و همه چشمها به خواب رفته و هر کسی در بستر خویش استراحت کرده بود، عده‌ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه امام که خانه اش را تفتیش کنند و خود امام را هم حاضر نمایند. متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده، مشغول میگساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را دیدند که اتاقی را خلوت کرده و فرش اتاق را جمع کرده، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته به ذکر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاقها شدند، از آنچه می‌خواستند، چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضور متوکل ببرند.

وقتی که امام وارد شد، متوکل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول میگساری بود. دستور داد که امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوکل جام شرابی که در دستش بود، به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود: «به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار.» متوکل قبول کرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده.» فرمود: «من اهل شعر نیستم و کمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم.» متوکل گفت: «چاره‌ای نیست، حتماً باید شعر بخوانی.» امام شروع کرد به خواندن اشعاری که مضمونش این است:۲

«قله‌های بلند را برای خود منزلگاه کردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می کردند، ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد. آخرالامر از دامن آن قله‌های منیع و از داخل آن حصنه ای محکم و مستحکم به داخل گودالهای قبر پایین کشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند!

در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که: کجا رفت آن زینت‌ها و آن تاجها و هیمنه‌ها و شکوه و جلال‌ها؟

کجا رفت آن چهره‌های پرورده نعمت‌ها که همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده‌های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می‌داشت؟

قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره‌ های نعمت‌ پرورده عاقبه‌ الامر جولانگاه کرمهای زمین شد که بر روی آنها حرکت می‌کنند!

زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همانها که خورنده همه چیزها بودند مأکول زمین و حشرات زمین واقع شده‌اند!»

صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی که تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوکل نفوذ کرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئة شراب از سر میگساران پرید. متوکل جام شراب را محکم به زمین کوفت و اشکهایش مثل باران جاری شد. به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی کوتاه، از یک قلب پرقساوت بزداید.۳

پی‌نوشتها
۱ـ دایرة‌المعارف تشیع
۲ـ باتوا علی قلل الاجبال تحرسه/ مغلب الرجال فلم تنفعهم القلل...
۳ـ. بحارالانوار، ج۲، احوال امام هادی، ص۱۴۹.


منبع: سایت عصر شیعه