مردم هستند که دائما ضرب المثل‌های ناراحت کننده را به کار می برند و هرگاه راجع به یک عملکرد کم و بیش تنفرآمیز چیزی بشنوند، می گویند «طبیعت بشر چه دوست داشتنی است!» - این عده کثیر مردم که همیشه به رآلیسم چنگ زده اند، اعتراض دارند که اگزیستانسیالیسم دیدگاهی بسیار تیره و تار درباره اشیاست. و در واقع، اعتراض‌های فراوان آنها مرا به شک می اندازد که آنچه آنها را آزار می دهد، آن قدرها ( هم ) بدبینی ما نیست، بلکه به احتمال بیشتر خوش بینی ماست. چون در واقع آنچه در این آیینی که سعی میکنم الآن توضیح دهم اضطراب آور می باشد، آن است که این آیین انسان را با امکان انتخاب مواجه می سازد. برای اثبات این مطلب، اجازه دهید مسأله را در سطح دقیق فلسفی مرور کنیم.
 
آنچه ما اگزیستانسیالیسم می نامیم، چیست؟ اکثر کسانی که این واژه را به کار می برند، ممکن است در مقابل این سؤال که معنای آن چیست، متحیر شوند چون از وقتی این کلمه متداول شده، مردم با خوشحالی اظهار می دارند که این موسیقی دان با آن نقاش اگزیستانسیالیست است. یک ستون نویس در نشسریۂ ک لارته خ ود را «اگزیستانسیالیست» می نامد و در واقع اکنون اطلاق این واژه بر بسیاری از افراد به حدی بی ضابطه است که اساسا هیچ معنایی نمی دهد. به نظر می رسد چون نظریه جدیدی مثل نظریه سوررآلیسم (فوق طبیعت گرایی) وجود ندارد، کسانی که مشتاق بودند به آخرین نهضت یا غوغا بپیوندند، اکنون به این فلسفه متمسک شده اند هر چند در آن چیزی که به هدف خود برسند، نمی یابند. چون در حقیقت فضاحت و درشتی این فلسفه از تمامی تعالیم کمتر است، دقیقا مورد توجه تکنسین ها و فلاسفه قرار گرفته است. با این همه، این واژه به راحتی تعریف می شود.
 
مسأله فقط به این سبب پیچیده است که اگزیستانسیالیست‌ها دو گروهند: در یک طرف مسیحیان قرار دارند که از میان آنها یاسپرس و گابریل مارسل را می توان نام برد که به کاتولیک بودن خود اعتراف کرده اند. درطرف دیگر ملحدین قرار دارند که هایدگر و اگزیستانسیالیستهای فرانسوی و خودم را باید. در میان آنها جای دهیم. آنچه بین آنها مشترک است، این است که وجود قبل از ماهیت پدید می آید - یا اگر به گونه ای دیگر می پسندید، باید از ذهنیت آغاز کنیم. دقیقة منظور ما چیست؟
 
اگر کسی یک شیء دست ساز - مثل یک کاغذ بر یا یک کتاب - را در نظر بگیرد، متوجه می شود که باید به دست صنعتگری که مفهومی از آن داشته، ایجاد شده باشد: او به یک اندازه هم به مفهوم کاغذ بر توجه می کند و هم به فن تولید آن که قبل از وجودش موجود است و بخشی از آن مفهوم است بلکه در واقع یک قاعده است. بنابراین، کاغذبر همزمان، محصولی است که به روش خاصی تولید می شود، و از طرف دیگر چیزی است که در خدمت هدف خاصی قرار می گیرد، چرا که انسان نمی تواند تصور کند کسی یک کاغذبر را تولید کند بدون آن که بداند این شیء برای چیست. بنابراین، اجازه می خواهم درباره کاغذبر بگویم که ماهیتش - که باید گفت حاصل جمع مواد و صفاتی است که تولید و تعریف آن را ممکن ساخته - بر وجودش مقدم است.
 
بنابراین، حضور چیزی مثل کاغذبر یا کتاب در برابر چشمان من معین می شود. پس در این جا ما جهان را از منظر فنی می نگریم و می توان گفت که تولید بر وجود تقدم دارد. وقتی درباره خداوند به عنوان خالق فکر می کنیم، اغلب به عنوان یک صانع آسمانی به او فکر می کنیم. هر عقیده ای داشته باشیم، خواه عقیده ای مثل عقیده دکارت یا خود لایبنیتزا، همواره دلالت بر این امر داریم که اراده، کم و بیش تابع درک، یا حداقل با آن همراه است. در نتیجه، وقتی خدا خلق می کند، دقیقا می داند که چه چیزی را خلق می کند. بنابراین، مفهوم انسان نزد خدا با مفهوم کاغذبر نزد صنعتگران قابل مقایسه است: خدا انسان را بر اساس یک طرح و یک مفهوم خلق می کند، دقیقا مثل یک صنعتگر که بر اساس یک تعریف و یک قاعده کاغذبر را می سازد. بنابراین، هر انسان عبارت است از تحقق مفهومی خاص که در فهم خدا ایجاد شده است.
 
در الحاد فلسفی قرن هیجدهم مفهوم خدا کنار گذاشته شد، اما نه فقط به علت این فکر که ماهیت مقدم بر وجود است. ما بخشهایی از این طرز فکر را در آثار کسانی مثل دیدرو، ولتر و حتی کانت می بینیم. بشر از یک طبیعت انسانی برخوردار است، همان طبیعت انسانی» که مفهوم وجود انسانی است و در هر فردی یافت می شود. به عبارت دیگر، هر انسان نمونه خاصی از مفهوم کلی انسان است. به عقیده کانت این کلیت به حدی است که انسان وحشی جنگلها و انسان در حالت طبیعی و بورژوازی تعریف واحد و خصلتهای بنیادی واحدی دارند. در این جا نیز ماهیت بشر بر آن وجود تاریخی که ما تجربه می کنیم، تقدم دارد.
ادامه دارد..
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 426-424، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387