تعلیم و تربیت چیست؟ (قسمت دوم)
اگر بخواهیم مفهوم تعلیم و تربیت را بررسی کنیم، مطمئنا باید با واژه «تعلیم و تربیت» شروع کنیم، و مسلما این که به نظر می رسد گفتن مثلا این جمله او هر وقت دسر شکلاتی می خورد تربیتش بهتر می شود، خیلی معقول نیست.
به عبارت دیگر، با توجه به درکی که آنها از شادی دارند و کاربرد واژۀ «شاد» از سوی آنها، غیر ممکن است این جمله من صحیح باشد که: «آن سگ شاد است. اما این امر مانع از آن است که بتوانیم مفاهیم خود را توسعه دهیم. مورا وقتی برهانی آزاد پرسش را برای نشان دادن این که بین خوب و هیچ چیز دیگری این همانی برقرار نیست به کار برده، ندانسته از همین آشفتگی سوء استفاده کرده و گفته است که همیشه می توان گفت «می دانم این X است اما آیا آن خوب است؟» البته همیشه گفتن این جمله امکان پذیر است؛ زیرا آنچه به گمان ما گفتن آن معنی دار است، حتما دیدگاه های فعلی ما را منعکس می کند. اما فرض کنید ما واقعا خطا کرده باشیم. فرض کنید بین X و خوب باید این همانی باشد، و گفتن این جمله که می دانم این X است، اما آیا آن خوب است؟» معنی دار نباشد. تمامی آنچه از بحث مور نتیجه می شود، تأیید اثبات پیشداوریهای ما است. در واقع کسی ممکن است بگوید که تغییر در زبان بر تمایز روشن بین مفاهیم و واژه ها دلالت میکند.
معانی واژه ها تغییر می کند، زیرا مردم فکرهایی بدیع آیا خاص خود دارند که قبل از هر چیز باعث کاربرد نامناسب یا حتی نادرست زبان معمولی می شود. چهارم و مهمتر از همه این که، باید به خاطر داشته باشیم که این ارتباط بین واژه ها و مفاهیم صرفا اتفاقی است. انسان می تواند مفهومی از زیبایی بدون واژه «زیبایی» یا هر واژه دیگری که در معرض مشاهده عمومی باشد در ذهن داشته باشد. و حقیقت آن است که بسیاری از ما وقتی سوال میکنیم «واقعیت چیست؟» «اراده آزاد چیست؟ » یا «عدالت چیست ؟» به طور آشکار سؤال نمی کنیم که انسانهای دیگر، واژه های «واقعی»، «اراده آزاد» و «عدالت» را چگونه به کار می برند؟ که در بهترین حالت اندکی در مورد این که انسانهای دیگر چگونه به آن سؤالها پاسخ میهند، به ما خواهد گفت، بلکه ما خواهان آن هستیم که با برخی مفاهیم پیچیده که تسلط کمی بر آنها داریم، دست و پنجه نرم کنیم.
حل این مسأله خیلی ساده است، اگر چه نتایج معینی دارد که ظاهرا با برخی از آنها نمی توان به طور جدی درگیر شد. باید با واژه شروع کنیم، بگذاریم کاربرد، ما را به یک یا چند ناحیه پیرامونی هدف هدایت کند، ولی از آن پس از محدود شدن بوسیله کاربرد امتناع کنیم. برای مثال، می توانیم با واژه تعلیم و تربیت شروع کنیم، چنین ملاحظاتی داشته باشیم که این واژه، واژهای تحسین آمیز است، گاهی در بافتهای غیر منتظره (مثل «تربیت مشت زن چپ دست») به کار می رود، معمولا تصور می شود به چیزی راجع به دانش و فهم اشاره دارد، و غیر آن. در این کار چیز مفیدی به دست می آوریم، زیرا اشاره ها و سرنخ هایی را درباره تصور عمومی مردم درباره آنچه ما تعلیم و تربیت می نامیم، به دست می آوریم. اما باید به خاطر داشته باشیم که: (یک) این تنها اطلاعاتی است درباره کاربرد واژه یاد شده و آنچه به این ترتیب ممکن است فرض شود که مردم فکر می کنند، و (دو) این که نتیجتا ممکن است اشارات و سرنخهایی متناقض و حتى ناهمخوان به دست آوریم آنچه در مورد بسیاری از واژه ها اتفاق خواهد افتاد، آن است که تعدادی کاربردهای آشکارا متمایز ظاهر خواهد شد.
انسان بر کاربردی تعلیم و تربیت تکیه می کند این یکی از ناحیههای پیرامونی هدف است و سعی می کند فهم کاملتر و خالصتری از آن کاربرد آن معنای واژه، آن اندیشه با مفهوم به دست آورد و اگر لازم باشد در شکل دادن یا روشن ساختن آن نقش مثبت داشته باشد. در این مرحله هیچ تقاضایی برای کاربرد صورت نمی گیرد، زیرا تلاش ما بر آن است که جزئیات بیشتر اندیشه ای را که از پیش در واکنش به کاربرد آن واژه در ذهن ما هست، تشریح کنیم. تمام عملیات فوق را با رجوع به واژه خلاقیت به طور کاملا مرتب می توان نشان داد. به جانی که دو سال دارد و رنگ را تقریبا به دلخواه پخش می کند، می گویند خلاق باشد. فرد که بزرگسال است و اتاق زیر شیروانی خود را به اتاق قابل سکونت تبدیل کرده، در نظر همسایگانش به عنوان فردی خلاق تلقی می شود. همچنین نگاه خیره بتهوون به دستنوشته سمفونی نهم، حالتی خلاق دارد. خوب، اینها مواردی متفاوت هستند. کاملا ممکن است قرابتهایی بین این مثالها وجود داشته باشد، و حتی ممکن است بعضی بخواهند همه آنها را «خلاق» بنامند، چون می خواهند برخی مخرجهای مشترک را برجسته کنند. با این حال، بی تردید این موارد به طور کلی متمایزند. لذا تا کسی شمار کمتری از مخرجهای مشترک مربوط به خلاقیت را آشکارا پیشنهاد نکند، ممکن است تصور شود که با موارد متفاوت، اگر چه مرتبط، این واژه سر و کار داریم. این موارد مفاهیم مختلفی از خلاقیت است. رسیدن به چنین کاربردهای متفاوتی با توجه به آنها، اظهار نظر درباره معنای عاطفی واژه در هر مورد، توجه به مبدأهای ریشه شناختی، و حتی یافتن مخرجهای مشترک، فعالیتهایی است که به تحلیل کلامی تعلق دارد.
اما تمرکز بر یک کاربرد و تلاش برای برجسته کردن دقیق تر و روشن تر اندیشه ای که آن کاربرد به آن اشاره می کند، تحلیل یک مفهوم است. تحلیل فلسفی بدون شک باید هر دو را شامل شود، اما به نظر من ما مقدار نامتناسبی وقت صرف تحلیل کلامی کرده ایم و در درک این که تحلیل مفهومی از سطح کاربرد فاصله می گیرد، ناکام مانده ایم. هنگامی که مفهوم بتهوون را به عنوان هنرمندی خلاق بررسی می کنم، آنچه سعی دارم دریابم، نباید وامدار چگونگی کاربرد واژه باشد: تنها من هستم و آن مفهوم که خواهان توضیح است به طوری که آنچه را در غیر این صورت ممکن است تحسینی مبهم باقی بماند، آشکار می کند.
ادامه دارد..
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 489-486، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}