زبانْ آگاهى پيامبر (ص) و امامان (ع) (4)

نويسنده: حسن عرفان




در نوبت قبل، از زبان آگاهى معصومان (علیهم السّلام) و گفتگوى آنها به زبانهاى فارسى، چينى سخن رانديم و اينك كلام ايشان به زبانهاى ديگر.

سخن به زبان نَبَطى وسُريانى

«نبطيان يا انباط»، دسته اى از اقوام سامى و شعبه اى از اعراب اسماعيلى بودند. پايتخت آنها به زبان يونانى «پترا» در شانزده فرسنگى شمال خليج عَقَبِه بود و اسم اصلى آن «سلع» [وادى موساى فعلى] از سه قرن پيش از ميلاد پايتخت نَبَطيها بود، و در سال 105 ميلادى به دست روميها افتاد و سلطنت آنها منقرض گرديد. قديمى ترين خط نَبَطى كه به دست آمده در شبه جزيره سينا (جنوب شرقى فلسطين) مربوط به سده اوّل ميلادى است.
خط نَبَطى داراى بيست و دو حرف و به حساب جمل بوده است؛ يعنى رديف آن همان «ابجد»، «هَوَّز»، «حُطّى»، «كَلِمَنْ»، «سَعْفَضْ»، «قَرشت» بوده است، اعراب، شش حرف به نام روادق بر آخر اين حروف اضافه كردند كه «ثَخِذْ» و «ضَظِغْ» باشد.1
«تيادورس در تفسيرى كه از سِفْر اوّل تورات كرده است گويد: خداوند تبارك و تعالى به زبان نبطى كه فصيح ترين زبان سُريانى است با آدم سخن گفت و مردم بابل نيز به همان زبان سخن مى گفتند. هنگامى كه خداوند زبانها را به هم درآميخت و مردم به هرگوشه و كنارى پراكنده شدند، زبان اهل بابل به حال خود باقى ماند. ولى آن زبان نَبَطى كه روستاييان با آن سخن گويند سريانى شكسته اى است كه استقامت لفظ ندارد.»2
يك: انّ اميرالمؤمنين(علیه السّلام) حين اتى اهل النهروان نزل «قطُفتا»فاجتمع اليه أهل «بادُرويا» فشكُوا إليه ثقل خراجهم وكلّموه بالنبطية وانّ لهم جيراناً اوسع أرضاً واقلّ خراجاً فاجابهم بالنبطيّة «رعرور ضامن عوديا» قال: فمعناه ربّ رجر صغير خير من رجز كبير؛3
اميرالمؤمنين(علیه السّلام) هنگامى در ديدار با اهل نهروان، در محلّ «قطفتا» رحل افكندند. مردم «بادرويا» پيرامون آن حضرت گرد آمدند و از سنگينى مالياتشان گلايه كردند و با زبان نبطى با آن حضرت سخن گفتند و عرضه داشتند كه: همسايگانى داريم با زمين هاى بيشتر و ماليات كمتر. آن حضرت به زبان نبطى در پاسخ گفتند: «رعرورضامن عوديا».
اين جمله، به دوگونه زير، تفسير شده است: 1 ـ ربّ دُخن صغير خير مِن دُخنٍ كبير.4
2 ـ ربّ رجز صغير خير مِنْ رَجز كبير.

توضيح

«قَطُفْتا» محلّه بزرگى در قسمت غربى بغداد است كه ميان آن و دجله كمتر از يك ميل فاصله است. «بادوريا» نيز سرزمينى در ناحيه غربى بغداد است.
علاّمه مجلسى درباره اعراب و معناى واژه رَجز احتمالات سه گانه اى را مطرح كرده است5:
1 ـ «رَجَزْ» كه نوع معروفى از شعر است و حضرت آن را به عنوان مثل به كار برده اند؛
2 ـ «رُجُز» با دو ضمّه به معناى زمين بى گياه؛
3 ـ «رجز» به شيوه مَثَل و به معناى گوسفند چاق.
دو: انّ علياً(علیه السّلام) أتى الحسن البصرى يتوضأ فى ساقيةٍ فقال: أسبغ طهورك يا «لفتى» قال: لقد قتلت بالأمس رجالاً كانوا يسبغون الوضوء قال: وانّك لحزينّ عليهم؟ قال: نعم. قال: فاطال اللّه حزنك. قال ايّوب السجستانى: فما رأينا الحسن قطّ إلاّ حزيناً كأنّه يرجع عن دفن حميم أو «خَرْبَنْدَجٍ» ضلّ حماره. فقلت له فى ذلك. فقال: عملّ فى دعوة الرّجل الصالح.
و«لفتى» بالنبطيّة شيطان وكانت امّه سمّته بذلك ودعته فى صغره فلم يعرف ذلك احدّ حتّى دعاه به على(علیه السّلام) ؛6
على(علیه السّلام) با حسن بصرى برخورد كردند. وى از نهر كوچكى وضو مى گرفت. حضرت فرمودند: اى «لفتى» شاداب و سرشار وضو بگير، حسن بصرى گفت: تو ديروز، مردانى را كشتى كه شاداب وضو مى گرفتند.
حضرت، فرمودند: آيا تو بر آنان اندوهناكى؟، حسن بصرى گفت: آرى.
حضرت فرمودند: خداوند، اندوهت را دوام بخشد!
ايوب سجستانى گفت: من هيچ گاه حسن بصرى را نديدم مگر اين كه اندوهناك بود، به گونه اى كه گويا از به خاك سپارى عزيز دلبندى برگشته است يا «خربندجى» است كه الاغش گم شده است.
با او درباره اندوهش سخن گفتم: گفت: اين نتيجه نفرين آن مرد نيكوكار است.
«لفتى» به زبان نبطى، شيطان است. مادر حسن بصرى اين نام را بر او نهاده بود و در خردسالى، او را با اين نام صدا مى زد و كسى آن را نمى دانست تا اين كه على(علیه السّلام) او را به اين نام خواندند.

توضيح

خربندج معرّب «خربنده» است و خربنده كسى را گويند كه الاغ به كرايه مى دهد.
سه: عن عمّار السّاباطى قال: قال لى ابوعبدالله(علیه السّلام) : يا عمّار، «ابو مسلم فطلله وكسا و كسيحه بساطوراً» قال: فقلت له: مارايت نبطياً افصح منك بالنبطيّة. فقال: يا عمّار وبكلّ لسان؛7
عمّار ساباطى گفت: امام صادق(علیه السّلام) به من فرمودند: «ابو مسلم فطلله وكسا و كسيحه بساطور» [اين سخنان حضرت، به زبان نبطى است].
عمّار گفت: به آن حضرت گفتم: من هيچ نبطى را نديدم كه به زبان نبطى فصيح تر از شما سخن بگويد؛ حضرت فرمود: اى عمّار! بلكه در همه زبانها.
چهار: عن ابى بصير، قال: حدثنى رجلّ من اهل جسر بابل قال: كان فى القرية رجلّ يؤذينى ويقول: يا رافضى! ويشتمنى وكان يلقّب بقرد القرية. قال: فحججت سنةً من ذلك اليوم فدخلت على ابى عبداللّه(ع) فقال ابتدءاً: «قوفه ما نامت» قلت: جعلت فداك متى؟ قال: فى السّاعة، فكتبت اليوم والسّاعة فلمّا قدمت الكوفة تلقّانى أخى فسألته عمّن بقى وعمّن مات فقال لى: «قوفه مانامت» وهى بالنبطيّة: قرد القرية مات. فقلت له: متى؟ فقال لى: يوم كذا وكذا فى الوقت الّذى أخبرنى به ابوعبداللّه؛8
ابوبصير گفت: مردى از اهل جسر بابل برايم نقل كرد: در روستا [ى ما] مردى بود كه مرا مى آزرد و مى
گفت: اى رافضى! و فحشم مى داد. او بوزينه دهكده لقب يافته بود. من سالى حج گزاردم و به محضر امام صادق(علیه السّلام) رسيدم، آن حضرت در آغاز فرمود: «قوفه مانامت» (اين جمله به زبان نبطى و به معناى «بوزينه مرده» است) گفتم: جانم به فدايت باد! كى مرد؟
حضرت فرمود: هم اكنون.
من روز و ساعت را نوشتم. وقتى به كوفه آمدم به برادرم برخوردم از او پرسيدم: چه كسى مرده و چه كسى مانده است؟
گفت: «قوفه مانامت»؛
از او پرسيدم چه وقت؟
گفت: فلان روز و فلان ساعت. و آن زمان، مطابق زمانى بود كه امام صادق(علیه السّلام) به من خبر داده بودند.
پنج: إنّ عبد الحميد الجرجانى قال: أتاني غلامّ ببيض الأجمة فرأيته مختلفاً فقلت للغلام: ما هذا البيض؟ قال: هذا بيض «ديوك الماء»، فأبيت أن آكل منه شيئاً وقلت: حتى أسال أبا عبداللّه(علیه السّلام) فدخلت المدينة فاتيته فسألته عن مسائلى ونسيت تلك المسألة فلمّا ارتحلنا ذكرت المسألة ورأس القِطار بيدى، فرميت إلى بعض أصحاب ومضيت إلى أبى عبداللّه(علیه السّلام) فوجدت عنده خلقاً كثيراً فدخلت فقمت تجاه وجهه فرفع رأسه إلىّ وقال: يا عبد الحميد «لنا تأتي ديوك هبر» فقلتُ: أعطيتني الذى اريد، فانصرفت ولحقت بأصحابى.9
عبدالحميد جرجانى گفت: غلامى براى من تخمهاى «أجمه» آورد. من آنها را گوناگون ديدم، از او پرسيدم: اينها تخم چيست؟ گفت: تخمهاى «ديوك الماء» است. نخواستم از آنها بخورم گفتم: [نمى خورم] تا آن كه از امام صادق(علیه السّلام) بپرسم. سرانجام داخل مدينه شدم، به محضر امام صادق(علیه السّلام) رسيدم، مسأله هايى را كه داشتم پرسيدم، ليكن آن مسأله را فراموش كردم. وقتى كه خواستيم [از مدينه] كوچ كنيم به ياد مسأله افتادم. با اين كه افسار شتران، در دستم بود، آن را به برخى از همراهانم سپردم و به سوى امام صادق(علیه السّلام) رفتم. جمعيت انبوهى را در حضور آن حضرت يافتم. وارد خانه شدم و رو به روى آن حضرت، ايستادم. آن حضرت، سربرافراشت و فرمود: اى عبدالحميد «لناتاتى ديوك هبر» [برخى از واژه ها غير عربى است].
گفتم: آنچه را مى خواستم، عطا فرمودى. آنگاه بازگشتم و به همراهانم پيوستم.

توضيح

أجمه مى تواند يكى از اين سه معنا را داشته باشد:
1 ـ نيزار، بيشه؛
2 ـ محلّه اى در بغداد؛
3 ـ سرزمينى در بابل؛
شش: عن رجل من أهل «دُوين» كنت أردت أن أساله عن بيض «دُيوك الماء» فقال(علیه السّلام) نيابت يعنى «البيض» و«عانامينا» يعنى «ديوك الماء» «لاتاحل» يعنى «لاتأكل».10
مردى از اهالى «دُوين» [گفت:] مى خواستم از امام صادق(علیه السّلام) درباره «ديوك الماء» بپرسم. حضرت فرمود: «نيابت وعانا مينا لاتاحل» [اين جمله به زبان همان مرد است]. «نيابت» يعنى «بيض»، «وعانامينا»، يعنى «ديوك الماء» و«لاتحل» يعنى نخور، [پس معناى جمله چنين است: تخمهاى «ديوك الماء» را نخور].
به نظر مى رسد مراد از «ديوك الماء» مرغهاى آبزى ويژه اى است كه خصوصيات مرغهاى حلال گوشت را ندارد. «ديوك» جمع «ديك» است و هم به معنى خروسها و هم به معنى مرغها به كار رفته است. «دُوين» نيز شهرى در «ارمينيه» از مناطق آسياى ميانه است.
هفت: عن ابى عبداللّه(علیه السّلام) قال: إنّ نوحاً(علیه السّلام) لما ادخل السّفينة من كلّ زوجين اثنين جاء إلى الحِمار فابى ان يدخل فاخذ جريدةً من نخلٍ فضربه ضربةً واحدةً وقال له: «عبسا شاطانا» اى ادخل يا شيطان؛11
امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: نوح (علیه السّلام) هنگامى از هر جفت حيوانات دوتا را به كشتى برد به سوى الاغ آمد، الاغ تسليم نشد. حضرت نوح، شاخه اى از نخل برگرفت و يك ضربت به آن زد و گفت: «عبسا شاطانا»؛ يعنى اى شيطان، داخل شو.
جمله «عبسا شاطانا» به زبان سريانى است.12
هشت: ثمّ أخرج من قبائه كتاباً فدفعه إلى اميرالمؤمنين (علیه السّلام) ففضَّه ونظر فيه وبكى، فقال له اليهوديّ: مايبكيك يابن ابى طالب؟ إنّما نظرت فى هذا الكتاب وهو كتابّ سريانىّ وانت رجلّ عربىّ فهل تدرى ما هو؟ فقال له اميرالمؤمنين (علیه السّلام): نَعَم هذا اسمي مثبت، فقال له اليهوديّ: فأرني اسمك فى هذا الكتاب وأخبرني ما اسمك بالسّريانيّة؟ قال: فأراه أميرالمؤمنين (علیه السّلام) اسمه فى الصحيفة وقال: إسمى اليا، فقال اليهوديّ: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه واشهد انّك وصىّ محمّد وأشهد أنّك أولى الناس بالنّاس بعد محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وبايعوا أميرالمؤمنين و…؛13
سپس نوشته اى از قبايش درآورد و به اميرالمؤمنين (علیه السّلام) داد. حضرت، نوشته را گشود و در آن نظر افكند و گريست.
يهودى گفت: چه چيز شما را به گريه آورده است؟ شما به اين نوشته كه به زبان سريانى است، نگاه كرديد درحالى كه شما عربيد. آيا مى دانيد آن چيست؟
اميرالمؤمنين (علیه السّلام) فرمود: آرى. اين نام من است كه نگاشته شده.
يهودى گفت: نامت را به من نشان بده و بگو اسمت به سُريانى چيست؟
حضرت، نامشان را در آن نوشته به او نشان دادند و فرمودند: نام من [به زبان سُريانى]« إليا » است.
آنگاه يهودى گفت: اشهد ان لا اله الاّ اللّه واشهد انّ محمّداً رسول اللّه واشهد انّك وصىّ محمّد واشهد انّك اولى الناس بالناس بعد محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، و گروهى كه با او بودند با اميرالمؤمنين(علیه السّلام) بيعت كردند….
گفتار امام صادق (علیه السّلام) به زبان نَبَطى فراوان است. در دو روايت ، سخن گفتن امام صادق(علیه السّلام) با «يونس بن ظبيان» به زبان نَبطى ، حكايت شده است.14 در روايت ديگرى سخن گفتن آن حضرت با يكى از كوفه نشينان به زبان نبطى ضبط شده است.15
يكى از جلوه هاى زيباى زبان آگاهى امامان(علیهم السّلام) تبيين اصالت واژه ها و شناسايى واژه هاى بيگانه است. مثلاً برخى از واژه هاى نبطى را در قرآن كريم يا در فرهنگ عرب مشخص كرده اند. در تفسير آيه وكلاّ تبّرنا تتبيراً16 آمده است: «هى بالنبطيّة»17 يعنى اين، به زبان نبطى است.
همچنين در تفسير آيه فلا تعضلوهنّ…18 اين روايت نقل شده است:
ثمّ قال: كما يقولون بالنبطيّة اذا طرح عليها الثوب «عضلها» فلا تستطيع أن تزوج غيره وكان هذا فى الجاهلية؛19
… سپس فرمود: وقتى جامه بر سر زن افكنده مى شود به زبان نبطى مى گويند: «عضَلَها» در نتيجه آن زن نمى تواند با ديگرى ازدواج كند و اين رسم جاهليت بوده است.

به زبان هندى

يك: عن أبى هاشم الجعفرىّ قال: دخلت على أبى الحسن (علیه السّلام) فكلّمنى بالهنديّة فلم احسن أن أردّ عليه وكان بين يديه ركوه ملاحصا فتناول حصاةً واحدةً و وضعها في فيه ومصّها مليّاً ثمّ رمى بها إلىّ فوضعتها في فمي فواللّه مابرحت من عنده حتّى تكلّمت بثلاثة وسبعين لساناً اولّها الهنديّة؛20
ابوهاشم جعفرى گفت: به محضر امام هادى (علیه السّلام) شرفياب شدم. با من به زبان هندى سخن گفت، من نتوانستم نيكو پاسخ بگويم. پيش آن حضرت كيسه اى چرمى پر از سنگ ريزه بود. آن حضرت، يكى از سنگ ريزه ها را برگرفت در دهان خويش نهاد، خوب مكيد سپس نزد من نهاد من در دهان گذاردم. به خدا سوگند، هنوز از محضر آن حضرت برنخاسته بودم كه توان يافتم به هفتاد و سه زبان سخن بگويم كه نخستين آنها زبان هندى بود.
دو: علاّمه مجلسى نقل كرده است كه شخصى به محضر مقدّس امام زمان (علیه السّلام) رسيد و سپس ماجرا را حكايت كرد:
وإذا بمولاي(علیه السّلام) جالسّ فلمّا نظر الىّ كلّمني بالهندية وسلّم علىّ وأخبرنى باسمى وسألني عن الأربعين رجلاً باسمائهم؛21
ناگهان ديدم مولايم نشسته اند. وقتى به من نگاه كردند، با من به زبان هندى سخن گفتند و بر من سلام كردند و نام مرا گفتند وچهل نفر از مردان را با ذكر نامشان سراغ گرفتند.

به زبان سندى

يك: ثمّ قال الجاثليق: يابن محمّد ههنا رجلّ سندىّ وهو نصراني صاحب إحتجاجٍ وكلامٍ بالسنديّة، فقال له: أحضرنيه فأحضره فتكلّم معه بالسنديّة ثمّ أقبل يحاجّه وينقله من شىءٍ إلى شىء بالسنديّة فى النصرانية فسمعنا السنديّ يقُول: «ثبطى ثبطله» فقال الرّضا(علیه السّلام) وقَد وحدّ اللّه بالسنديّة. ثمّ كلّمه فى عيسى ومريم فلم يزل يدرجه من حالٍ الى حالٍ الى أن قال بالسنديّة: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه، ثمّ رفع منطقةً كانت عليه فظهر من تحتها زُنّارّ فى وسطه فقال: اقطعه أنت بيدك يابن رسول اللّه، فدعا الرّضا(علیه السّلام) بسكّينٍ فقطعه، ثمّ قال لمحمّد بن الفضل الهاشمىّ: خذ السنديّ الى الحمّام وطهّره واكسه وعياله واحملهم جميعاً الى المدينة.22
«جاثليق» گفت: اى پسر محمّد! در اين جا مرد سندى نصرانى هست كه به زبان سندى دليل آورى و سخن پردازى مى كند. امام رضا(علیه السّلام) فرمودند: او را پيش من بياوريد. او را به حضور آن حضرت آوردند. امام رضا(علیه السّلام) با او به زبان سندى سخن گفتند. سپس با او به مباحثه پرداختند و او را با زبان سندى از موضعى به موضع ديگر در نصرانيّت، منتقل مى كردند. در نتيجه ما شنيديم كه مرد سندى مى گويد: «ثبطى ثبطله» امام رضا(علیه السّلام) فرمودند: به زبان سندى خداوند را يگانه دانست. پس از آن درباره عيسى و مريم با او سخن گفتند و پيوسته، پله به پله او را از حالى به حالى بالا مى بردند. تا اين كه به زبان سندىّ گفت: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه.
آنگاه كمربندش را بالا برد ، زُنّارى كه به زير ميانه كمربند داشت، آشكار گشت، گفت: اى پسر رسول خدا! اين زُنّار را شما با دست خود قطع كنيد. امام رضا(علیه السّلام) كاردى خواستند و آن را قطع كردند. آنگاه به «محمّد بن فضل هاشمى» فرمودند: اين سندى را به حمّام ببر و پاكش ساز و بر او جامه بپوشان و او و خانواده اش را به مدينه ببر.

توضيح

سِنْد در شمال غربى هندوستان و در كنار رودخانه يى به همين نام است و اكنون جزء پاكستان است.23
جاثليق به فتح مثلثه، لقب رئيس ترسايان در بلاد اسلام است كه زير دست «بطريق انطاكيه» است. بعد از جاثليق، «مطران» است و بعد از آن «اُسقف» و بعد از آن «قسيس» و بعد از آن «شماس».24
چهل جاثليق از بزرگان بكشت
بيامـد صليبـى گرفتـه بـه مشت (فردوسى)
زُنّار رشته مانندى [است] كه ترسايان برميان بندند.25
دو: روى عن أبى إسماعيل السندىّ قال: سمعت بالهند أنّ للّه فى العرب حجّةً فخرجت منها فى الطلب فدللت على الرضا(علیه السّلام) فقصدته فدخلت عليه وانا لااحسن من العربية كلمةً فسلّمت بالسنديّة فردَّ علىّ بلغتى، فجعلت اكلّمه بالسنديّة وهو يجيبنى بالسنديّة فقلت له: إنّى سمعت بالسّند أنّ للّه حجةً فى العرب فخرجت فى الطلب فقال بلغتى: نعم أنا هو. ثمّ قال: فاسئل عمّا تريد، فسألته عمّا اردته فلمّا اردت القيام من عنده. قلت: إنّى لا احسن العربيّة. فادع اللّه ان يلهمنيها لأتكلّم بها مع أهلها فمسح يده على شفتىّ فتكلّمت بالعربية من وقتى؛26
ابو اسماعيل سندى گفت: در ديار هند شنيدم كه خداوند در ميان عرب حجّتى دارد.
از سرزمين هند در جستجوى آن حجّت به در آمدم. به سوى حضرت رضا(علیه السّلام) راهنمايى شدم. آهنگ او كردم تا اينكه بر او وارد گشتم در حالى كه يك واژه عربى را به نيكى نمى دانستم. بر او به زبان سندى سلام دادم. سلامم را به زبان سندى پاسخ داد. به زبان سندى شروع به سخن كردم و او پاسخ مرا به زبان سندى مى داد. به او گفتم: من در سرزمين سند شنيدم: خداوند، در ميان عرب حجّتى دارد، از اين رو در طلب او از آن جا بيرون آمدم.
او به زبان من گفت: آرى. آن حجّت، من هستم.
سپس فرمود: هر چه مى خواهى بپرس. من چيزهايى را كه مى خواستم پرسيدم. آنگاه كه مى خواستم از محضرش برخيزم. گفتم: من عربى را نيك نمى دانم، از خداوند بخواه كه به من الهام فرمايد تا با عربى زبانان به زبان عربى سخن گويم. دستش را به لب من ماليد. از آن هنگام به زبان عربى سخن گفته ام.
ادامه دارد ...

پي نوشت :

1 . تمدّن هخامنشى، على سامى، ص111
2. الفهرست، ابن نديم، ص19
3 . بصائر الدّرجات، ص355، بحارالأنوار، ج41، ص289، ج40، ص171، ح54 وج47 و ص83
4 . «دخن»، نوعى از غله است.
5 . بحارالانوار، ج41، ص290
6 . همان، ج41، ص302، ح33 و ج42 ، ص43، ح5 و ج42، ص143
7 . بصائر الدّرجات، ص353؛ بحارالانوار، ج26، ص191، ح4و ج47، ص80
8 . همان، ص354
9 . الخرائج والجرائح، ج2، ص630، ح30؛ بحارالأنوار، ج47، ص105
10 . بحارالانوار، ج47، ص81
11 . بصائر الدّرجات، ص355. گفتنى است كه قسمتى از آغاز روايت را حذف كرده ام.
12 . براساس روايات، زبان حضرت نوح، سُريانى بوده است. نگاه كنيد به: بحارالانوار، ج11، ص57
13 . بحارالانوار، ج38، ص62، ج40، ص289
14 . در يك روايت، متن سخن نبطى آن حضرت، اين چنين است: «كيف مالح دير بيرماكى مالح»: بصائرالدرجات، ص356؛ بحارالانوار، ج47، ص84، ح76
15 . بصائر الدرجات، ص360
16 . فرقان، آيه 39
17 . در برخى روايات، «بالقبطية» آمده است. نگاه كنيد به: بحارالانوار، ج11، ص96
18 . نساء، آيه 19
19 . بحارالانوار، ج103، ص373، ح11
20 . همان، ج50، ص136
21 . همان، ج52، ص29
22 . همان، ج49، ص78
23 . برهان قاطع، تصحيح: دكتر معين، ج2، ص1172، حاشيه 9
24 . غياث اللغات، ص242
25 . لغت نامه دهخدا، ج8، ص11396
26 . بحارالانوار، ج49، ص50؛ مدينة المعاجز، ص511

منبع: www.hadith.net