انتقادات رویکرد تحلیلی مسائل تربیتی
اگزیستانسیالیستها این دیدگاه را که وضوح، مطمئن ترین راه به روی پیشبرد تحقق استعدادهای انسانی است، رد می کنند.
لذا، در این اواخر نیاز به نوعی توافق آشکار شده است، نه چنان در خط مستقیم که تغییر یک طرف یا طرف دیگر چهره «شبه جانوس» یا «هیدرای دو سر» فلسفه تعلیم و تربیت لازم باشد، بلکه به بیان دقیق تر تا اندازه ای که لازم است طرفین در مورد یک عامل مشترک برای رشد فلسفه تعلیم و تربیت با هم شرکت کنند.
نکته این است که علی رغم نهضت معاصر علیه سیستمها، کار فلسفه هنوز مربوط به تحقیق برای خردمندی است که اگر مانند روزگاران گذشته یک رویکرد «کل گرا» نباشد، لااقل هنوز یک تحقیق جامع است. اگزیستانسیالیسم، فلسفه دیگری است که به روشنی در مقابل رویکرد سیستمی قرار دارد. زمانی ژان پل سارترا و آلبر کامو از این که تحت عنوان بسیار کلی «اگزیستانسیالیستها» طبقه بندی شوند، ناراضی بودند. وقتی انسان دریابد که مواضع خاص این دو فیلسوف درباره معنا و نقش اگزیستانسیالیسم اختلافی ایجاد کرد که هرگز از بین نرفته، می فهمد که اعتراضات آنها در واقع به جا بوده است. اگزیستانسیالیسم که به عنوان یک فلسفه اعتراض آغاز شد، به طور آشکار در نوشتههای کی پرکگارد مطرح گردید. او نه تنها سنتهای اجتماعی و آداب و رسوم زمان خود، بلکه نگرشهای سنتی فلسفه را نیز مورد اعتراض قرار داد. منتقدین معاصر همچون بریان هیل" خاطرنشان کرده اند که کسانی که درباره نظریه تربیتی اگزیستانسیالیستی مطلب نوشتهاند، با مطرح کردن آن به عنوان یک «مکتب» (ایسم) دیگر، زیان بزرگی وارد کرده اند. او به خصوص از نویسندگانی که اگزیستانسیالیسم را مانند ایده آلیسم یا رآلیسم توصیف کرده اند، انتقاد کرده است. کی برکگارد گفته است: «یک نظام اگزیستانسیالیستی» نمی توان تدوین کرد، زیرا شیوه نگاه اگزیستانسیالیستی به اشیا، دیدگاهی متناوب است که به احتمالات متعدد منتهی می شود. او به شدت به «تلون فکری» هگل که به اعتقاد او هم ناخوشایند است، هم توجیه ناپذیر، حمله کرد. با وجود این، همان طور که هیل خاطر نشان کرده، تحلیلگرانی که معتقدند طرفدارانی دراگزیستانسیالیسم یافته اند، به شدت در اشتباهند. نقد تحلیلگران مبتنی بر نیاز به تأیید منطقی یا تجربی است، در حالی که اگزیستانسیالیستها معتقدند که مقولات عقلی با افراد سازگار نیست، و شیوههای تحلیلی درست مانند دیگر رویکردهای فلسفی به شدت راه به خطا می برد.
اگزیستانسیالیستها این دیدگاه را که وضوح، مطمئن ترین راه به روی پیشبرد تحقق استعدادهای انسانی است، رد می کنند. آنها نوعی آگاهی از انسان را به عنوان موجودی که همیشه یا حتی بیشتر اوقات با تفکر عینی سر و کار ندارد بلکه با تصمیم گیری ذهنی سر و کار دارد، ارتقا دادند.
این اندیشه تصمیم گیری ذهنی در فلسفه اگزیستانسیالیسم بسیار مهم است، اما بسیاری از منتقدین خاطرنشان کرده اند که این امر احتمالا خطر هدایت به سوی خود آیینیه یا پوچ انگاری را با خود دارد. نهضت دانشجویی دهه ۱۹۶۰ با شعار «هر کسی کار خود را انجام دهد» منجر به این شد که برخی از جوانان همه نهادها و ارزشهای رایج از جمله همه نظامهای فلسفی و دینی را کنار بزنند. سارتر با تلاش برای ربط دادن فلسفه اگزیستانسیالیسم به مارکسیسم، علیه دیدگاه مذکور (کنار زدن همه نهادها و ارزشها استدلال کرد. او به این حقیقت اشاره کرد که انسان نباید برای حفظ صحت یک چیز همه سازمانها و ساختارها را نادیده بگیرد.
اگزیستانسیالیستهای دیگر همچون مارسل، تیلیچ و بابر فلسفه خود را متضاد با همه نظامهای فکری مدون، به خصوص تفکر مذهبی نمی دیدند، بلکه آن را از عناصر مکمل و نقد کننده این نظامها می دانستند.
در سال ۱۹۷۹ دونالد وندنبرگه رشد اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی را در فلسفه تعلیم و تربیت از سال ۱۹۵۰ دنبال کرد. مشاهدات او را می توان با سه رویداد کلی ترسیم کرد: ۱. جذابیتی مقدماتی برای اگزیستانسیالیسم؛ ۲. حرکتی به سوی پدیدارشناسی با کوشش برای ایجاد روش شناسی مناسب؛ و ۳. تلاش برای ایجاد یک رویکرد «علم تأویل» نسبت به مسائل فلسفی در تعلیم و تربیت. اگزیستانسیالیسم نخست در دهه ۱۹۵۰ در محافل تربیتی آمریکا مورد توجه واقع شد و در دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ هواداران نسبتا زیادی به دست آورد. چهره پرچانگارانه اش، یعنی تأکید آن بر بیهودگی، ناتوانی و بی خانمانی به نظر می رسید . شرایط فردی و اجتماعی موجود در آن زمان سخن می گوید. با وجود این، هواداران جنبه دیگری از اگزیستانسیالیسم را نیز یافتند، و آن تأکید بر کار کردن در میان پوچی عالم با آنچه که وندنبرگ «تعهد مشتاقانه» می نامید، برای یافتن اطمینان و خود آگاهی نسبت به وجود خویش بود. بسیاری از هواداران وقتی آگاه شدند که تعهد و اطمینان اوثوق با آگاهی هشیارانه هر کس از جهان در هم تنیده شده، دریافتند که اگزیستانسیالیسم دچار مشکلاتی است. به نظر می رسید پدیدارشناسی روشی برای توصیف تحول خود آگاهی هشیارانه از جهان، به خصوص از دیدگاه کودک یا یادگیرنده، ارائه می کرد. تلاشهایی برای توصیف پدیدارشناسانه از تعلیم و تربیت، آن طور که در زندگی یک فرد رخ می دهد، برخی از فیلسوفان تعلیم و تربیت را در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ به خود مشغول ساخت.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 568-566، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}