مارکس، نسبت به آموزش و پرورش عمومی که طبقه بورژوا عهده دار آن بود، نظر مساعدی نداشت. او به این دلیل که وی نسبت به برنامه درسی این آموزش و پرورش و شیوه تدریس آن بدگمان بود. اگر چه او در سال ۱۸۶۹ از آموزش و پرورش اجباری حمایت کرد، ولی با هر برنامه درسی که بر تقسیم طبقاتی مبتنی باشد، مخالف بود. فقط موضوعاتی نظیر علوم تجربی و دستور زبان را مناسب مدارس می دانست، چون قواعد دستور زبان، مثلا، فارغ از این که چه کسی تدریس می کند، یکسان است. او با این پیشنهاد که کودکان باید «قوانینی را که ارزش تولید کار آنها را اندازه گیری می کند» فرا بگیرند، مخالف است، چون او فکر می کند که این موضوع فقط از نظریه‌های بورژوایی حمایت می کند. او مدارس عمومی امریکا را می پسندید که در آنها شهروندان محلی استخدام معلمان و برنامه درسی را زیر نظر دارند. تنها شکل نظارت دولتی که مارکس تأیید می کرد، این بود که بازرسان مدرسه بر اجرای مقررات عمومی مدارس نظارت کنند. با وجود این، در اواخر سال ۱۹۷۵ تعلیم و تربیت را وسیله ای در دست دولت می دانست، زیرا نظارت دولت اغلب منجر به القائاتی در جهت تشکیل طبقه بورژوا می شد. با این همه، باید به خاطر داشت که اعتراض مارکس مربوط به تعلیم و تربیتی است که زیر نظر طبقه بورژواست نه تعلیم و تربیتی که زیر سلطه طبقه کارگر» باشد. کتاب مانیفیست شرح خلاصه ای از آنچه را این نوع دوم ممکن است ایجاد کند، عرضه کرده که یکی از پیشنهادهای آن تعلیم و تربیت عمومی آزاد برای همه کودکان است.
 
مارکس تعلیم و تربیت فنی و صنعتی را مورد حمایت قرار می دهد، اما حرفه گرایی  محدود را، نه. در یک سخنرانی که در سال ۱۸۴۷ تحت عنوان «دستمزدها» در انجمن کارگران آلمانی ایراد کرد، این مطلب را مورد توجه قرار داد که چگونه صنعت جدید در آن زمان از کودکان برای مراقبت از ماشین آلات استفاده کرده، هر چند این کار ساده تقریبا هیچ آموزشی لازم ندارد. اگر  کودک یا کارگر چیزی از تربیت فکری داشته باشد، هیچ تفاوتی در دستمزدها ایجاد نمی کند، چون آموزشی که طبقه بورژوا از آن حمایت می کند، کمترین میزان آموزش است. مارکس یک سازمان برنامه سه بخشی را تأیید می کند: آموزش ذهنی، تربیت بدنی و تربیت فن شناسانه. سومی نه تنها شامل آموزش عملی در پایه های تحصیلی است، بلکه اصول عمومی فرایند تولید را نیز در بر می گیرد. این امر به معنای جبران کمبودهای شاگردانی است که فقط چیزهایی در حد وظیفه یاد گرفته اند. آنچه لازم است، درک کامل نسبت به کل فرایند تولید است تا از غفلت کارگران برای نگهداشتن آنها در بردگی صنعتی اسوء استفاده نشود.
 
دیدگاه‌های مارکس بر تعلیم و تربیت کشورهای مارکسیست - لنینیست به ویژه در زمینه آموزش فنی، تأثیر گذاشت. کوشش شده تا میان نظریه و عمل ارتباط ایجاد شود و از تفکیک کار ذهنی و کار یدی اجتناب گردد. در سال‌های اولیه پس از انقلاب شوروی، نادژدا کروپسکایا از آموزش و پرورش فنی» به عنوان راهی که افراد را «رؤسای صنعت» میکند، حمایت کرد. همان طور که واژه فنی نشان می دهد، این مفهوم به آمادگی کلی در فرایندهای تولید اشاره دارد. از دید کرو پس کایا، این کار هم تأکید نظری و عملی را باید در برگیرد و هم فلسفه مارکسیست لنینیست را. این طرح بسیار وسیع بوده، تحقق آن مشکل است. امروزه در بسیاری از کشورهای مارکسیست لنینیست تعلیم و تربیت فنی، با حک و اصلاح تقریبا گسترده ای هنوز هم اهمیت دارد.
 
مارگارت کلین خاطر نشان می کند که در تعلیم و تربیت آلمان شرقی به تبعیت از اصول معرفت شناختی انگلس و لنین گفته می شد که هرچه مشاهده می کنیم، رونوشت یا تصویر واقعیت عینی است. یادگیری و تحصیل دانش را فرایندی می دانستند که ذهن به کمک آن از مرحله نادانی به مرحله آگاهی صعود می کند و این روند را فرایندی جدلی تلقی می کردند. به عبارت دیگر، باید یک جدل مادی و حرکتی وجود داشته باشد که انسان براساس برداشت خود از واقعیت مادی و با تلاش برای جایگزین کردن، تغییر یا دگرگون کردن ماده بر حسب قوانین درونی آن عمل کند. به گفته لنین، از این منظر هر عمل تدریجی به دانش مربوطه منتهی می شود، اما مجموعه این نمونه ها تقریبا به دانش انتزاعی که از طریق عمل کسب شده، خواهد انجامید.
 
چنین قطعیتی دستاوردهای صریحی برای آموزش و پرورش در نظام مارکسیستی – لنینیستی داشته است. لنین مطمئنأ نسبت به گرفتاری کارگران دلسوزی می کرد، اما عقیده داشت که کارگران بدون راهنمایی صحیح قادر نیستند انقلابی را شروع کرده حفظ کنند. به عقیده او برای رهبری کارگران یک تشکیلات حزبی کوچک منضبط لازم است. لنین این شیوه را تمرکزگرایی دموکراتیک» می نامید، اما برنامه درسی که برای مدارس می پسندید، واقعا آن چیزی نیست که هر گروهی تعیین می کند، بلکه آن چیزی است که اقتدار گروهی مشخص می کند. این امر به دیدگاه قدرت طلبانه ای نسبت به دانش و آنچه برنامه درسی مناسب مدارس خوانده می شود، منجر گردید. این برنامه درسی تضمین می کند که مسلک سیاسی حتی در آن دسته از مواد درسی که فارغ از این مسائل تلقی می شود، عامل مهمی خواهد بود.

شاید معروف ترین مثال برای نفوذ مسلک سیاسی، نظریه های تروفیملی سنکو جمعیت شناس ( زمان استالین) باشد. لیسنکو برخلاف ژنتیک مندلی مدعی بود که ویژگیهای ژنتیکی قابل انتقال است. چون استالین این نظریه را دوست داشت، رسما مورد حمایت قرار گرفت و چندین سال در دروس زیست شناسی مدارس شوروی تدریس شد. در این مدت، افکار وی نتایج تقریبأ فاجعه آمیزی در کشاورزی شوروی داشت. طبیعت کم و بیش استبدادی تصمیم گیری پیرامون سیاستهای تربیتی هنوز هم، همه اشکالات را از بین نبرده است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص524-522، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387