انسان شناسی در مجموع با مباحثی چون بازشناسی هویت انسان، جایگاه انسان در نظام هستی، ابعاد وجودی انسان، ارزش ها، توانایی ها، نیازها، خواسته ها و آگاهی های انسان و نظایر آن سر و کار دارد. انسان به حکم اینکه در نظام هستی بسیار ممتاز و برجسته ای جایگاه دارد، شناخت مرتبه وجودی او به صورت مبنایی مهم است. همچنین اهمیت حضور او به صورت اصولی در ساحت‌های علمی و معرفتی، به ویژه در عرصه‌های علوم انسانی چشمگیر است. فلسفه تعلیم و تربیت نیز به منزله یکی از این عرصه ها در اعتبار و روایی خود وامدار اعتبار و روایی مبانی گوناگون، از جمله مبانی انسان شناختی است. سخن از مبانی انسان شناختی ایجاب می کند که هویت انسانی به روشنی تبیین شود تا مشخص گردد، به رغم همه پراکندگی‌ها و گوناگونی‌ها، انسانها می توانند به هویت مشترک و منسجمی بیندیشند.
 
چنین هویتی از نگاه دینی و الهی، هویتی از سوی اویی، با اویی و به سوی اویی، و از نگاه ماتریالیستی هویتی زمینی، بر بستر زمینی و بازگشت به زمینی خواهد بود. بدین ترتیب، مبانی انسان شناختی از نگاه هر فلسفه تربیتی ریشه در جهان بینی و باورداشت های خاصی دارد که پدیدآورندگان و صاحب نظران آن فلسفه به پشتوانه آن جهان بینی، به طرح و ارائه فلسفه تربیتی مورد نظر خود پرداخته اند. از این روی، اعتبار و روایی این مبانی مستند و متکی به اعتبار و روایی جهان بینی‌ای است که مرجع و پشتوانه آن مبانی قرار می گیرد.
 
بر اساس فلسفه تربیتی با نگرش دینی، انسان آفریده خداوند است و به حکم رابطه خالقیت و مخلوقیت که بین خداوند و او برقرار است، بنده اوست. چنین انسانی در پرتو وحی الهی به خرد و اندیشه خود نورانیت می بخشد و در راستای پیمودن راه های کمال و سعادت به اوامر و نواهی خداوند ملتزم می شود و از پیشگاه او مدد می جوید. بدین منوال، انسان خداجو ارزش های الهی را در رفتار و گفتار خویش تعین می بخشد و گرایش‌ها و امیال خود را با اتکا به عنایات خداوندی سمت و سو می دهد. این در صورتی است که درباره انسان و مبانی انسان شناختی بر پایه نگرش دینی و به پشتوانه گرایش‌های دینی داوری کنیم. اما این امر در فلسفه تربیتی با نگرش لائیک یا سکولار به گونه دیگری رقم خواهد خورد. در این دیدگاهها، انسان در فردیت خویش مستغرق است و تفسیر او از حقیقت، تفسیری فردیت یافته است. چنین دیدگاهی اگر بر جهان بینی مورد قبول فلسفه تربیتی سایه افکند، ارزش ها و گرایش‌های انسانی نیز به تبع آن از همین منظر ارزیابی می شوند.
 
اصول تعلیم و تربیت، همواره از رهگذار ارتباط و مقایسه با مبانی بررسی و سنجش و ارزیابی می شوند و به کار می روند. کارکرد اصول در هر وضعیتی از پشتوانه فکری و تئوریک مبانی برخوردار بوده، هیچ گاه از استناد به مبانی بی نیاز نیست؛ گو اینکه اصول و مبانی لازم و ملزوم یکدیگرند. هر دسته از مبانی، اصول متناسب با ساختار و مفاد خود را وضع و تداعی می کنند، و هر گروه از اصول نیز به مبانی ویژه خود باز می گردند و از آن مبانی رنگ و رو می یابند. چنانچه یک فلسفه تربیتی را به درختی تشبیه کنیم، مبانی در حکم ریشه و اصول در حکم ساقه آن درخت اند. بدین بیان، اصول بر پایه مبانی وضع و تدوین می شوند و مبانی نیز از طریق اصول تشخص و تعین می یابند. اصول تعلیم و تربیت مشتمل بر سلسله ای از ضوابط، قواعد و دستورالعمل های آموزشی - تربیتی اند که با تکیه بر مبانی، خود، پشتوانه فکری و اجرایی عملیات آموزشی - تربیتی و راهنمای اندیشه و عمل معلمان و مربیان قرار می گیرند.
 
در یک نظام آموزشی - تربیتی، انسجام و هماهنگی میان مبانی، اصول و روش‌ها لازمه قوام و پایداری آن نظام خواهد بود. در بیان، افزون بر ارتباط ساختاری و محتوای بیان مبانی و اصول، لازم است روشها نیز دست کم از جهت ساختاری قابلیت نقل و انتقال پیام و مفاد برگرفته از مبانی و اصول را داشته باشند و با آن دو متوازن شوند. در غیر این صورت، علمیات آموزشی - تربیتی به خوبی تنظیم نمی گردد و ارتباطات پیامی میان معلمان و مربیان از یک سوی، و فراگیران و متربیان از سوی دیگر، به خوبی و درستی برقرار نمی شود.
 
در یک نظام تربیتی، پرسش اساسی در باب اصول این است که خاستگاه و مصدر اصول تعلیم و تربیت کجاست. بنابر آنچه گذشت، میان اصول و مبانی، گونهای رابطه وصفی و طبیعی برقرار است که گریزی از آن نیست. در غیر این صورت، بدیهی ترین امری که رخ می دهد ناهماهنگی میان دو عنصر مزبور خواهد بود، و این خود سرانجام به النقاط می گراید. مواردی را در نظر بگیرید که مبانی جهان شناختی یا فلسفی تعلیم و تربیت رنگ و روی الهی داشته باشد، اما اصول آن کاملا سکولار یا ماتریالیستی باشد. این همان التقاط گرایی است که جز از هم گسیختگی نظام فکری و رفتاری در حوزه اندیشه و عمل دستاوردی نخواهد داشت.
 
مکاتب و فلسفه‌های التقاطی، اغلب، یا مبانی ناهمگرا و ناهمگون و متقابلی دارند و یا اصول آنها با مبانی شان تطابق و سازگاری ندارند. برای مثال، چنانچه مکتبی در زمینه مسائل جهان شناختی به وجود خداوند و خالقیت او معتقد است، اما در باب مسائل انسان شناختی، پیدایش انسان را محصول تطور و تحول طبیعی انواع و نه آفریده خداوند می داند، مکتبی التقاطی به شمار می رود؛ یا مکتبی که وجود انسان را دوساحتى و متشکل از ساحت مادی و روحی می شناسد و با این حال، اعتقاد به معاد را برنمی تابد، التقاطی است. همچنین جهان بینی ای که در مسائل ناظر به راه و راهنما شناسی بر وحی، نبوت و امامت تأکید می ورزد و در معرفت شناسی وحیانی می اندیشد، اما در مقام التزام عملی به مفاد حس، تجربه یا خرد شخصی و فردی بسنده می کند، یک جهان بینی التقاطی قلمداد می شود. بدین ترتیب، مبانی و اصول تربیتی باید در همخوانی با یکدیگر شالوده فلسفه تربیتی را بنا نهند و شرایط لازم را در هماهنگی با یکدیگر در راستای التزامات تربیتی فراهم آورند. در این صورت، هر قدر مبانی قوی تر و مستحکم تر باشند، اصول ثابت تر و پابرجاتر خواهند بود.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص79-76، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388