فلسفه تعلیم و تربیت، به مفهوم دقیق آن، تنها در ساحت انسان و زندگی انسانی معنا و نمود می یابد. در میان تمام جوامع بشری، تعلیم و تربیت انسان از جنبه فردی و اجتماعی اهمیت بسزایی دارد، گو اینکه بدون تعلیم و تربیت ارتباطات انسانی مهمل و بی معنا می شود. برتری انسان بر همه موجودات جهان، در واقع به اهمیت و ارزش تعلیم و تربیت باز می گردد. بدین ترتیب، با توجه به مسائل بنیادین فلسفه تعلیم و تربیت، یعنی چیستی، چرایی و چگونگی تعلیم و تربیت، باید به تبیین و تشریح مبانی و اصول، انگیزش و حکمت ها و روش ها و رویکردهای تعلیم و تربیت پرداخت تا با ارائه پاسخ صحیح و مقتضی به مسائل سه گانه فوق، فلسفه تعلیم و تربیت را از جهت عرض و عمقی بازیابی و بازشناسی کرد. با روشن شدن هنر و جایگاه فلسفه تعلیم و تربیت، زمینه برای بحث و بررسی و سنجش و ارزیابی فلسفه‌ها و مکاتب مختلف تربیتی فراهم می آید و در این باره دیدگاه برتر مشخص می شود. بدیهی است دیدگاه برتر در فلسفه تعلیم و تربیت، دیدگاهی خواهد بود که در باب پرسش از «چیستی»، «چرایی» و «چگونگی» تعلیم و تربیت پاسخ های کامل تری ارائه دهد.
 
به لحاظ رتبه بندی ویژه ای که درباره مبانی و اصول در ساحت های گوناگون علمی، از جمله در فلسفه تعلیم و تربیت، در نظر گرفته اند، اصول همواره در رتبه ای پس از مبانی قرار دارند. اصول بدین ترتیب، نه تنها قوام و اصالت خود را از مبانی دریافت می کنند، بلکه افزون بر آن، در جهت دهی به اندیشه ها و فعالیت های آموزشی - تربیتی وامدار مبانی اند. اساسا، نخستین و مهم ترین نقش و وظیفه فلسفه تعلیم و تربیت بیان مبانی و اصول برگرفته از آن مبانی است. نظر به جایگاه مبانی و اصول در فلسفه تعلیم و تربیت و اهمیت نقش و کارکرد آنها، لازم است به مبانی و اصول بیشتر توجه شود و از مفهوم، تنوع و طبقه بندی مبانی و اصول، اطلاعات بیشتری به دست آید. در این فصل، با بازشناسی مفهوم میانی» و «اصول» به بیان اقسام و طبقه بندی‌های خاص آنها می پردازیم.
 
مبانی چیست و اصول کدام است؟ منظور از مبانی در اینجا، سلسله معارف نظری است که جنبه های مختلفی از یک موضوع انسانی، از جمله جنبه های وجودشناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی را در بردارند. این معارف، همان گونه که بیان خواهد شد، با بینش ها و باورداشتها و احکام ناظر به هست و نیستها سر و کار دارند. این در حالی است که اصول ناظر به ارزش ها و بایسته های زندگی فردی و جمعی از جنبه های مختلف اعتقادی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی، تربیتی و... هستند و با احکام ناظر به بایدها و نبایدها سر و کار دارند؛ احکامی که مراعات جانب آنها نه تنها اهمیت، که گاه ضرورت می یابد. آنچه را حکما و فلاسفه در تقسیم بندی حکمت به «حکمت نظری» و «علمی» ارائه داده اند، می توان وجه دیگری از مبانی و اصول دانست. حکمت نظری» (مبانی) در نگاه آنان «دریافت هستی است آنچنان که هست» و حکمت عملی» (اصول) در نگاه آنان «دریافت خط مشی زندگی است آنچنان که باید». اصول همواره از مبانی سر می زنند و تابعی از مبانی به شمار می روند. به عبارتی، «بایدها» همواره نتیجه منطقی و وضعی «هست ها»یند. بدین ترتیب، هرگاه مبانی از اعتبار و روایی لازم برخوردار باشند، اصول نیز پویا و روا خواهند بود. به بیان دیگر، اصول آن دسته از ضوابط و قواعدی اند که در هر زمینه علمی و کاربردی، کارشناسان و صاحب نظران پایبندی به آن را لازم می شمارند. این ضوابط و قواعد برحسب مبانی وضع می شوند. بر این اساس، اصول مستند به مبانی و مبانی مستند به واقعیت ها و حقایق قابل تعریف و تبیین اند. کوتاه سخن اینکه مبانی از مقوله هستها و اصول از مقوله بایدها به شمار می آیند.
 
در یک تقسیم بندی، مبانی بر سه دسته اساسی تقسیم می شوند: ۱. مبانی هستی شناختی؛ ۲. مبانی انسان شناختی؛ و ۳. مبانی معرفت شناختی. دیگر تقسیم بندی ها، همچون تقسیم مبانی به مبانی فلسفی، روانشناختی و جامعه شناختی، فروعی از آن تقسیم بندی اساسی است و نیازی به طرح مستقل آنها نیست. مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی از جمله مبانی عامی اند که به موضوع، فلسفه، مکتب یا قلمرو خاصی اختصاص ندارند. در بسیاری موارد، و هنگامی که بحث مبنایی به میان می آید، می توان به بیان و تجزیه و تحلیل این مبانی سه گانه پرداخت. لازم است بدانیم تمام این سه گروه از مبانی در واقع سه مسئله از مسائل بنیادین جهان بینی به شمار می آیند. جهان بینی نیز، خود، به جنبه های نظری و بینشی مکتب اشاره دارد. بدین ترتیب، هر مکتب فکری و اعتقادی در بخش عمده دارد: 1. بخش ناظر به بینش ها و باورها؛ ۲. بخش ناظر به ارزش ها و بایدها و نبایدها. بخش اول، جهان بینی مکتب را در بر می گیرد و بخش دوم، ایدئولوژی آن را تشکیل می دهد.
 
به عبارتی، جهان بینی مشتمل بر باورها، و ایدئولوژی متضمن ارزش هاست. به بیان دیگر، جهان بینی متصدی ارائه پاسخ به هستها و نیستها، و مسئول تبیین آنچه هست و آنچه نیست معرفی می گردد. این در صورتی است که ایدئولوژی به تنظیم و تشریح بایدها و نبایدها نظر دارد؛ بایدها و نبایدهایی که در تناسب و هماهنگی کامل با اعتقاد به هست‌ها و نیستها صادر می شوند. با روشن شدن مفهوم جهان بینی و تمایز آن از مفهوم ایدئولوژی، همچنین با توجه به اهمیت بحث مبانی، جای دارد به طور مجزا و بسته به جایگاه بحث، به بیان تفصیلی هر یک از مبانی سه گانه هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی بپردازیم تا رابطه این مبانی با فلسفه تعلیم و تربیت روشن تر شود.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص67-70، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388