افکار تربیتی اصیل و افکار مبتکرانه
توجه تعدادی از فیلسوفان تعلیم و تربیت آن قدر که بر مشارکت فعال در حل مسائل مهم اجتماعی متمرکز شد، بر موضوعات انتزاعی فلسفی تمرکز نیافت. دغدغه برای تحقیقات جدی فلسفی اولویت مهمی دانسته نشد.
این معضل، معضل جدیدی نیست. می توان گفت سقراط در ارائه نظریههایش و سعی در استفاده از آنها در عمل، با این معضل مواجه بود. آخرین مواجهه او زمانی بود که سعی داشت به همشهریهای آتنی خود نشان دهد که اندیشههای او به جای آن که برای جامعه زیان آور باشد، دلگرم کننده است. امروزه نهضت تحلیلی که تلاش کرده تا زبان تعلیم و تربیت را وضوح بخشد، در مرتبط تر ساختن اندیشههای فلسفی با زندگی روزمره، با مسائل غیر قابل حل روبرو شده است. با وجود این، ممکن است کسی بگوید که مشکل قدیمی پیوند دادن تفکر و عمل لزومة زیانبار نیست. بلکه ممکن است نشان دهنده نیاز برای مطالعه مداوم اندیشهها در جدی ترین سطح ممکن برای بهبود بخشیدن تأثیر آنها بر تلاشهای انسان باشد.
یک مشکل همیشگی فلسفه، توجهی بوده که به نظامهای جزمی تفکر شده است. مشکلی که در مورد جزمیت در هر زمینه وجود دارد، این است که خلاقیت را سرکوب می کند، عکس العمل های خود به خودی نسبت به موقعیتها را تشویق می کند و نگاه ما را به جهان رنگ می زند. اما ویژگی هستی انسان همیشه جزمت، قطعیت و زندگی روش مند نیست، زیرا پاسخهای قدیمی همیشه راه حلی برای مسائل کنونی ندارد. این نکته به خصوص در تعلیم و تربیت درست بوده، و در سالهای اخیر تلاشی جمعی برای دوری گزیدن از نظامهای فلسفی در حل مسائل تربیتی وجود داشته است. دیویی با تأکید بر این که ما به جای آن که تحقیق را با فرضهای قدیمی فلسفی آغاز کنیم، با مسائل واقعی انسان به منظور رسیدن به راه حل های آن شروع می کنیم، سعی کرد این کار را انجام دهد. اگزیستانسیالیستها تلاش کرده اند این کار را از طریق به وجود آوردن نگرشی ضد سیستمی و نوعی فردگرایی افراطی انجام دهند. تلاش برای اجتناب از اشکالات نگرش سیستمی در تفکر، یکی از عوامل عمده در ظهور تحلیل فلسفی بوده است. در فلسفه و فلسفه تعلیم و تربیت از اشکالاتی که در استنتاج دلالتهایی از فلسفههای رسمی و به کارگیری آنها در مسائل تعلیم و تربیت وجود دارد، بسیار انتقاد شده است. منتقدان میگویند که این رویکرد، رویکردی مصنوعی است و به پاسخهایی منتهی می شود که هم انتزاعی است هم غیر عملی. تلاشهای کنونی باید از چنین رویکردی فراتر برود.
تبیین مختصر این ویژگی غیرهمگرای فلسفه تعلیم و تربیت را می توان در بررسی مختصر توسعه نقش فلسفه در تربیت معلم آمریکا پیدا کرد. همچنان که نهضت مدرسه دولتی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شروع به رشد کرد، فشارها برای تأمین امکانات مناسب تر برای تربیت معلم افزایش یافت. در حالی که قبلا «تربیت معلم» عمدتا به «دانشسرای مقدماتی» (که غالبأ کمی بیش از مدارس متوسطه تخصصی بود) واگذار شده بود، از آن پس جهت گیری به سوی تربیت در سطوح دانشکده و دانشگاه برگشت. یک الگو «مطالعات آموزشی» در مراکز آموزشی موجود را شامل می شد. در این شرایط، استادان « آموزش عمومی» موقعیت پایین تری داشتند و حضور آنها به سختی تحمل می شد. جوناس سولتیس؟ توسعه فلسفه تعلیم و تربیت را در این زمینه در امتداد سه روش ترسیم کرده است:
1. تلاشهای اندک اما گاه جدی برای خلق اندیشههای اصیل فلسفی در مورد تعلیم و تربیت؛
2. کوششهای مداوم تر برای استنتاج اصول تربیتی از مکاتب فکری فلسفی ؛
۳. غالبا رویکردی «روزنامه ای» یا «قهوه خانه ای» در فلسفیدن راجع به تعلیم و تربیت.
جان دیویی که افکار تربیتی اصیل یا مبتکرانهای در زمان خود خلق کرد، در نیمه اول قرن بیستم در بحث فلسفی تعلیم و تربیت تسلط داشت، و بسیاری از فیلسوفان تعلیم و تربیت در سلک حمایت کنندگان او یا حمله کنندگان به او درآمدند؛ آنان اصول تربیتی را از مکاتب فلسفی ایده آلیسم، رآلیسم وغیره استخراج می کردند، یا سعی داشتند دیدگاههای فلسفی را که رهنمودهای تربیتی از آنها استخراج شده بود، بیابند. اگر ثابت می شد این روشها نامناسب است، آنها همیشه می توانستند درباره افلاطون، روسو، لاک و دیگران سخن بگویند. به علاوه، نابرابریهای شدید در زندگی مردم آمریکا که در اثر شرایط بحران بزرگ اقتصادی در دهه ۱۹۳۰ فاش گردید، به رشد دیدگاه بازسازی اجتماعی منجر شد و مربیان برای «ساختن یک نظم اجتماعی جدید» از طریق مکتبها، دعوت شدند. به این ترتیب، توجه تعدادی از فیلسوفان تعلیم و تربیت آن قدر که بر مشارکت فعال در حل مسائل مهم اجتماعی متمرکز شد، بر موضوعات انتزاعی فلسفی تمرکز نیافت. دغدغه برای تحقیقات جدی فلسفی اولویت مهمی دانسته نشد. به طور خلاصه، تا دهه ۱۹۵۰ موقعیت بسیار پیچیده و گیج کننده شده بود.
به نظر بسیاری از افرادی که آن زمان در این حوزه درگیر بودند، در نزاع خانمان براندازی که بین حامیان ایسمهای مختلف بر سر درستی دیدگاههایشان جریان داشت، وضعیت بن بست حاکم شده بود. همچنین، در بسیاری از جهات، تمایل به تمرکز بر مسائل تربیتی بدون تحقیقات پایه ای کافی بر اساس روش فلسفی وجود داشت، تا بدان جا که به جدایی بیشتر فلسفه تعلیم و تربیت از فلسفه دانشگاهی و کارهای انجام شده توسط فیلسوفان حرفه ای آن روز، منجر شد. بسیاری از افراد جوان که از این وضعیت فلسفه تعلیم و تربیت ناخرسند بودند، به چیزی روی آوردند که «انقلاب در فلسفه» نام گرفت و امکان آن از طریق رویکرد تحلیلی به شیوه ای که در انگلستان پدید آمد و به تدریج در فلسفه آمریکایی پذیرفته شد، فراهم گردید. با این که «انقلاب» می تواند واژه بسیار نیرومندی برای توصیف آن رویداد باشد، اما مطمئن تغییرات به وجود آمده می بایست نتایج مهمی داشته باشد.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 561-559، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}