وجه مشترک همه فلسفه‌های تربیتی آن است که هر یک درصددند بر اساس پیش فرض ها، فرضها، مبانی و اصولی ویژه، دیدگاهی خاص در زمینه تعلیم و تربیت انسان تنظیم و ارائه کنند. با توجه به این وجه مشترک، می توان ملاک‌ها و معیارهای گوناگونی برای طبقه بندی فلسفه‌های تعلیم و تربیت در نظر گرفت. در این میان، نکته مهم، تشخیص ملاک مناسب تر است. بدیهی است هرچه ملاک یا ملاک‌ها جامع تر و با توجه به شرایط و فضاهای تربیتی واقع بینانه تر باشند، برای طبقه بندی فلسفه‌های تربیتی مناسب تر خواهند بود. به تفصیلی که خواهد آمد، انسان، کمال و سعادت انسانی می تواند از جمله اساسی ترین معیارهای طبقه بندی یادشده به شمار رود؛ همچنان که دین، باورها و ارزش‌های دینی نیز ممکن است معیار دیگری را برای این منظور به دست دهد. بدین ترتیب، باید برای انسان و دین به منزله دو نمونه از معیارهای طبقه بندی مکاتب ارزش قایل شد. محوریت دو عامل مزبور در تقسیم بندی یادشده چیزی جدای از بحث رابطه «انسان و دین» در اندیشه های تربیت دینی است. طرح پرسش دیرین دین برای انسان یا انسان برای دین» نیز به این بحث ربطی ندارد. البته هر یک از این دو مسئله می تواند به گونه ای موضوع مورد بحث و علاقه همه یا برخی فلسفه‌های تعلیم و تربیت قرار گیرد. این درس در پی آن است تا فلسفه‌ها را متناسب با نگرشی که درباره انسان و کمال او یا دین و باورها و ارزش‌های دینی دارند بازشناسی و رده بندی کند. این امر نشان می دهد که نگرش های انسان شناختی یا دین شناختی تا چه پایه در ساز و کار فلسفه‌های تعلیم و تربیت مؤثرند و به آنها نام و نشان و هویت و اعتبار می بخشند.
 
دین و انسان؛ دو معیار اساسی برای طبقه بندی: با ترکیب دو محور «دین» و «انسان» و ملاک قرار دادن این دو عنصر، طبقه بندی مکاتب و فلسفه‌های تربیتی آسان تر می شود. تربیت به انسان کمک می کند تا با آگاهی از راهکارهای پیشنهادی مکاتب برای نیل به سعادت، به اختیار و اراده خویش، آنچه را تشخیص می دهد، برگزیند. بدیهی است نگرشها و دستورالعمل های تربیتی فلسفه‌های تعلیم و تربیت، خواه در پرتو دین و آموزه‌های دینی و خواه بر اساس اصول و ایدئولوژی های غیردینی، می توانند نقش تعیین کننده ای داشته باشند.
 
از سویی، دین، باورهای دینی و ارزش‌های برگرفته از آنها، از جمله عواملی اند که لحاظ کردن یا لحاظ نکردن آنها در تنظیم مبانی و اصول تربیتی موجب دسته بندی مکاتب و فلسفه‌های تعلیم و تربیت به دینی و سکولار می شود. در این صورت، دین نقشی اساسی و تعیین کننده دارد؛ به گونه ای که فلسفه‌های تربیتی را، به رغم برخورداری از نقاط مشترک، از یکدیگر جدا می سازد.
 
از سوی دیگر، بسته به نوع شناخت و تشخیص سرشت و هویت انسان و بازشناسی کمال او از دیدگاه مکاتب گوناگون، و با توجه به اهمیت و ارزش وجودی انسان در آن مکاتب، دسته بندی دیگری می توان ارائه داد که بر اساس آن، مبانی و اصول انسان شناختی، همچنین روشها و فنون تربیتی از مکتبی تا مکتب دیگر متفاوت و متمایز خواهد بود. حتی مکتب هایی چون مکاتب دینی اسلام، یهود و مسیحیت که ممکن بود بر اساس طبقه بندی نخست تا حدودی در یک ردیف قرار گیرند، اکنون بر اساس معیار طبقه بندی دوم، کاملا از یکدیگر تفکیک و متمایز می شوند.
 
از آنجا که مهم ترین وظایف همه فلسفه‌ها و مکاتب تربیتی تبیین و تشریح چیستی، چگونگی و چرایی تعلیم و  تربیت انسان‌هاست، این فلسفه‌ها از جهت بر عهده گرفتن وظایف مزبور تفاوتی با یکدیگر ندارند. عمده تفاوت این مکاتب را باید در کیفیت بیان و انجام مسئولیت های سه گانه یادشده جست. اساسا، پیدایش و گسترش فلسفه‌های گوناگون به همین تفاوت ها و گوناگونی های ناظر به ارائه راهکارها و بیان اهداف و منویات تربیتی باز می گردد. متأسفانه حتی پیروان ادیان الهی، تاکنون در زمینه پردازش و تجزیه و تحلیل تئوریک تعلیم و تربیت، آن چنان که حق و شأن دین است نقش و موقعیت چشمگیری برای آن در حوزه تعلیم و تربیت در نظر نگرفته اند. این در حالی است که حتی فیلسوفان غربی ای که به دین نگاه حداقلی دارند، در قلمرو تعلیم و تربیت موقعیت ویژه ای برای آن منظور داشته اند. ولترا از جمله کسانی است که برای دین منحصرا چنین شأنی قایل شده است؛ هرچند او نیز همانند بسیاری از حداقل گرایان، حق دین، آموزه‌ها و ارزش‌های دینی را به جای نیاورده است.
 
به بیانی که گذشت، انسان دینی در برابر انسان سکولار محور تلفیقی دسته بندی مکاتب تربیتی قرار می گیرد. بر پایه الگوی تلفیقی، فلسفه‌های تربیتی تنها بنابر نگرش های دینی و سکولار دسته بندی نمی شوند؛ همچنان که صرفا بر حسب نگرشهای گوناگون انسان شناختی به دو یا چند گروه تقسیم نمی گردند. در این نگاه، معیار طبقه بندی فلسفه‌های تربیتی دو محوری خواهد بود. هرچه باشد، تربیت انسان و چگونگی و چرایی تعلیم و تربیت او محوری ترین موضوع مورد بحث فلسفه‌های تعلیم و تربیت، و از برجسته ترین مسئولیت ها و وظایف آنها به شمار می رود. هرچه باشد، هم به لحاظ نگرش انسان شناختی و هم به لحاظ التفات به نقش دین یا نادیده انگاشتن نقش دین در تربیت انسان، می توان به یک طبقه بندی منطقی از مکاتب دست یافت. فلسفه‌های تربیتی غرب، گرچه به ظاهر نفیة یا اثبات درباره حضور دین و نقش آن در حوزه تربیت سخن نگفته اند، دیدگاه هایشان مبتنی بر وجود و موضوعیت انسانی است که ارتباطش با خداوند قطع شده است؛ یعنی مخلوق خداوند نیست، بلکه محصول تصادف یا تطور و تحول طبیعی انواع است. بدین ترتیب، حتی این دیدگاه ها، که کوشیده اند امر دین را مسکوت گذارند و به نفی یا اثبات، برای آن هیچ موقعیتی در تعلیم و تربیت قایل نشوند، در عمل، خواسته یا ناخواسته به انکار دین و نفی هرگونه جایگاهی برای آن پرداخته اند و دیدگاهی سکولار را تبیین و ترویج کرده اند. بنابراین در حالی که انسان از منظر دین مخلوق خداوند است و بر بندگی او در برابر خداوند تأکید می شود، در نگرش غیردینی بریده از خداوند است و دور از نگاه ربوبی او تربیت می یابد. طبیعی است در صورت نخست، تربیت انسان و کمال انسانی در ارتباط با خداوند مفهوم و معنا پیدا می کند، اما در صورت دوم، تربیت انسان و کمال نهایی او به جنبه های مادی و محسوس و چه بسا مضامین ساده این جهانی محدود می شود.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص 97-94، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388